جدول جو
جدول جو

معنی ابواق - جستجوی لغت در جدول جو

ابواق
(اَبْ)
جمع واژۀ بوق
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اشواق
تصویر اشواق
شوق ها، میل ها و رغبت فراوان، در تصوف رغبت سالکان برای وصول، جمع واژۀ شوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
سوق ها، جاهای خرید و فروش کالاها، بازارها، جمع واژۀ سوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اذواق
تصویر اذواق
ذوق ها، نشاط ها، چشایی ها، ذائقه ها، جمع واژۀ ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابواب
تصویر ابواب
باب ها، درها، دروازه ها، جمع واژۀ باب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اطواق
تصویر اطواق
طوق ها، گردن بندها، چیزی که گرداگرد چیزی را می گیرد
نخطی حلقه مانند دور گردن برخی پرندگان و حیوانات ها، جمع واژۀ طوق
فرهنگ فارسی عمید
(اَعْ)
جمع واژۀ عوق و عوق، مرد بی خیر و آنکه از خیر بازدارد مردم را و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَشْ)
ج شوق. (منتهی الارب). آرزومندیها. جمع واژۀ شوق، بمعنی آزمندی نفس و میل خاطر. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سپری شدن. (ناظم الاطباء) : اعوق بی الدابه او الزاد اعاقه، سپری شد. (منتهی الارب). از سفر بازماندن: اعوق بی الدابه او الزاد اعواقاً، قطع، ای عجزت عن السفر. (از اقرب الموارد) ، زدایندۀ زنگ. (منتهی الارب) (آنندراج). صیقل. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جلادهنده شمشیر و کارد و هر چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) ، صاف چیزی. (ناظم الاطباء). صاف کننده هر چیزی. مؤنث: عوساء. ج، عوس. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
برق افتادن بر کسی. رسیدن برق کسی را. زدن برق کسی را، برداشتن ناقه دم خود را در اثر آبستنی، ترسانیدن مردم. بیم کردن. توعید کردن. تهدید کردن. (زوزنی) ، ریختن آب بر روغن زیت، تندر و درخش آوردن آسمان، برق افتادن. برق زدن. رعد و برق نمودن هوا، گشادن زن روی خویش را، درفشانیدن شمشیر را، برانگیختن شکار را، برآراستن زن خویشتن را، برگ آوردن درخت، ترک کردن کاری را، قربان کردن گوسفند سیاه وسفید، آبستنی نمودن ناقه بی آبستنی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پیسه شدن، آماسیدن، زشت نمودن کار بر کسی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برق (معرب بره). بره ها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام کوهی بمشرق جرجان. (مراصد الاطلاع) ، نام کوهی به نجد.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام قریه ای به صعید مصر
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ فَ)
شیر درآمدن در پستان ناقه قبل از زائیدن
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فرزند بسیار آوردن.
لغت نامه دهخدا
(اَصْ)
جمع واژۀ صوق، بمعنی سوق. رجوع به سوق و صوق شود
لغت نامه دهخدا
(اَبْ)
نام قریه ای به صعید ادنی در غربی نیل و آنرا ابوان عطیه گویند.
لغت نامه دهخدا
(اَطْ)
جمع واژۀ طوق، گردن بند و هرچه گرد چیزی دیگر باشد. (فرهنگ نظام) (از آنندراج). جمع واژۀ طوق، گردن بند و هرچه گرد گیرد چیزی را. (منتهی الارب) ، از اعلام است. (ناظم الاطباء) ، نام موضعی است نزدیک شعباء و کوه قار بدانجا است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
تثنیۀ اب (در حال رفعی). ابوین. والدین. پدر و مادر
لغت نامه دهخدا
(اَذْ)
جمع واژۀ ذوق
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ موق. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به موق شود
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افواق
تصویر افواق
جمع فوق، سوفارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطواق
تصویر اطواق
جمع طوق، یاره ها گردن بندها چنبرها جمع طوق گردن بندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
جمع سوق، بازارها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزومندیها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذواق
تصویر اذواق
جمع ذوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابراق
تصویر ابراق
درخش زدگی (درخش برق)، بیم دادن، خود آرایی: زن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع باب، درها، بخش ها، جستارها (مباحث)، جمع باب درها مدخل ها، فصل ها مبحث ها بخش ها قسم ها امرها مسایل، هر یک از بخشهای بزرگ کتابی یا علم و فنی که بفصلها قسمت شود. یا ابواب شادی. درهای خوشی و شادمانی. یا بهمه ابواب. در هر باب از هر باب به همه قسم ها و بخش ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوان
تصویر ابوان
پدر و مادر رود زایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشواق
تصویر اشواق
جمع شوق، آرزو، آرزومندی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابواب
تصویر ابواب
((ا َ))
جمع باب، درها، فصل ها، مبحث ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسواق
تصویر اسواق
جمع سوق
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابواب
تصویر ابواب
درها
فرهنگ واژه فارسی سره