جدول جو
جدول جو

معنی ابواسحاق - جستجوی لغت در جدول جو

ابواسحاق
(اَ)
کنیت ابراهیم بن المهدی بن المنصور ابی جعفر محمد بن علی بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب. برادر هارون الرشید. رجوع به ابراهیم بن المهدی بن المنصور شود
کنیت زیاد ابراهیم بن سفیان بن سلیمان بن ابی بکر بن عبدالرحمن بن زیاد بن ابیه. رجوع به زیاد ابواسحاق ابراهیم... شود
کنیت واثق بالله ابراهیم بن المستمسک بالله بن الحاکم بامرالله ابی العباس احمد. رجوع به واثق بالله ابواسحاق... شود
کنیت ابراهیم بن محمد بن ابراهیم قیسی مشهور به برهان الدین سفاقسی. رجوع به قیسی ابراهیم بن محمد بن ابراهیم شود
کنیت ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن جیون حرانی معروف به صابی. رجوع به ابراهیم بن هلال... شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بواسحاقی
تصویر بواسحاقی
ابواسحاقی، نوعی فیروزۀ خوش رنگ و شفاف برای مثال راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ - ۴۲۲)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابواسحاقی
تصویر ابواسحاقی
نوعی فیروزۀ خوش رنگ و شفاف
فرهنگ فارسی عمید
(خِ)
ابواسحاق خدامی از اجلۀ فقیان و اصحاب رای و زاهدان بود و در ربیع الاول سال 321 ه. ق. درگذشت. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ قِ)
جمال الدین ابراهیم بن علی بن یوسف فیروزآبادی شیرازی. نزیل بغداد (393- 476 هجری قمری). فقیه معروف شافعی. مولد او فیروزآباد و برای کسب علم بشیراز رفت (410) و نزد ابوعبدالله بیضاوی و عبدالوهاب بن رامین فقه آموخت آنگاه ببصره شد و در خدمت جوزی قرائت حدیث کرد و در سال 415 رهسپار بغداد گشت و نزد ابوالطیب طبری قاضی به استفاده مشغول شد و مدتی مصاحب وی بود ودر مجلس او نیابت میکرد و در مدرس او سمت معیدی داشت پس از آنکه مدرسه نظامیه در بغداد بنا شد تدریس آنجا را به ابواسحاق واگذار کردند و تا آخر عمر در آنجا بدرس اشتغال داشت. او اولین مدرس رسمی مدرسه نظامیه است و قبل از وی ابن صباغ بیست روز بدانجا تدریس کرده بود. از کتب اوست: مهذب و تنبیه در فقه و لمع وشرح آن در اصول و نکت در خلاف و تبصره و معونه و تلخیص و غیر آن. فیروزآبادی صاحب قاموس از اخلاف اوست
لغت نامه دهخدا
ابن سعید طبری مکنی به ابواسحاق. وی از اصحاب امام محمد معروف به شالنجی و متوفی بسال 230 ه. ق. است. او راست: البیان فی الفروع. فضائل الشیخین
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ قِ سَ)
ابراهیم بن نصر ظهیرالدین. فقیه شافعی. از علمای موصل. در موطن خود فقه آموخت آنگاه به بغداد رفت و چندی بدانجا اقامت گزید سپس بموصل بازگشت و مدتی قاضی سلامیه قصبه ای نزدیک موصل بود و بدین مناسبت او را سلامی نیز گویند. ابواسحاق شاعری استاد بود و اشعار او در کتب ادبا بسیار آمده است. وفات وی به سال 610 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ قِ سَ)
ابراهیم بن یعقوب جوزجانی. محدث. اصلاً از مردم جوزجان نزدیک بلخ بوده و به نوبت به مکه و مدینه، بصره، رمله و دمشق اقامت کرده و به تدریس و روایت پرداخته است. وفات او به سال 259 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
سبیعی، عمر بن عبدالله بن علی بن احمد بن محمد همدانی کوفی. از اعیان تابعین
لغت نامه دهخدا
(مُ)
ابواسحاق ابراهیم رامشی، محدث بود. وی از ابوعمر و محمد بن محمد بن صابر بخاری و دیگران روایت کرد و ابومحمد نخشبی از او روایت دارد. (از انساب سمعانی) (از معجم البلدان). در تاریخ اسلام، محدثان نقش برجسته ای در حفظ و گسترش علم حدیث داشتند. آنان با استفاده از قدرت حافظه، پژوهش های میدانی و مصاحبه با راویان مختلف، احادیث صحیح را شناسایی و برای نسل های بعدی ثبت کردند. محدثان در دوران های مختلف با ایجاد قواعد علمی برای بررسی سند و متن حدیث، یکی از مهم ترین ارکان حفظ اصالت دین اسلام را تشکیل می دهند.
لغت نامه دهخدا
(صَ صَ)
ابواسحاق ابراهیم بن عسکر بن محمد بن ثابت. یاقوت گوید: وی صدیق ما بود و مردی صاحب حمیت و مردانگی بود و شعرا را در مدح وی قصایدی است. کمال قاسم واسطی در حق او سروده است:
اقول لمرتاد تقسم لحمه
علی البید ما بین السری و التبحر.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
ابراهیم بن محمد بن حمزه بن عمار بن حمزه بن یسار بن عبدالرحمن بن حفص، مکنی به ابواسحاق. جد وی حفص برادر ابومسلم صاحب الدوله بود. او یکی از پیشوایان حفظ بود و از ابوشعیب حرانی و احمد بن یحیی حلوانی و یوسف قاضی و جز ایشان روایت دارد، و ابوبکر احمد بن موسی بن مردویه حافظ از وی روایت کند. او در نهم ماه رمضان سال 343 هجری قمری وفات یافت. (سمعانی ص 151 ب)
لغت نامه دهخدا
ابن محمد نیشابوری، مکنی به ابواسحاق و مشهور به ثعلبی. او یکی از مشاهیر فقها و مفسرین است. مولد او به نیشابور و وفات در 427 ه. ق. بوده است. او راست تفسیر مشهور او معروف به تفسیر ثعلبی و تاریخ الأنبیاء و تاج العرائس و جز آن
لغت نامه دهخدا
ابراهیم بن کواهان مکنی به ابواسحاق از مشایخ عرفان است که بسال 277 هجری قمری در تبریز درگذشت. (تاریخ گزیده چ برون ص 772)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ لا)
عبدالله بن میسره. محدث است و کنیتهای دیگر او ابواسحاق و ابوعبدالجلیل است. در جامعه اسلامی، محدثانی که قادر به تجزیه و تحلیل دقیق روایات پیامبر اسلام و اهل بیت بودند، از احترام ویژه ای برخوردار بودند. آنان با بررسی دقیق اسناد و مدارک روایات، سبب تثبیت اصول دینی و جلوگیری از انتشار احادیث نادرست یا جعلی شدند. در نتیجه، محدثان نقشی اساسی در تدوین منابع حدیثی معتبر ایفا کردند.
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
ابراهیم بن محمد بن عیاش معتزلی. از اوست: کتاب نقض کتاب ابن ابی بشر فی ایضاح البرهان. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
کنیت الحاکم ابراهیم بن محمد شرّفی خطیب قرطبه و کوتوال آنجا. و او را اشعار بلند است. وفات او به سال 396 هجری قمری بوده است
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ قِ حَ)
ابراهیم بن احمد بن ابی بکر. چهاردهمین سلطان از دودمان بنی حفص ملقب به المستنصر. او از 751 تا 770 هجری قمری امارت راند و وزیر وی ابن تافراگین زمام امور در دست داشت ودولت بنی حفص در این وقت بنهایت ضعف رسید و ابن تافراگین در سال 766 درگذشت و ابواسحاق چهار سال پس از وی به استقلال فرمانروائی کرد و در 770 فجاءهً بمرد
لغت نامه دهخدا
(لَ / لِ)
ابواسحاق بن اسماعیل طالقانی. وی در بغداد ساکن بود و از سفین بن عیینه وجریر بن عبدالحمید و غیره روایت کرده و ابویعلی موصلی و ابوالقاسم بغوی از او روایت دارند. ابوحاتم بن حبان گوید وی از ثقات و پرهیزگاران مردم عراق است بعضی از کسان بر او حسد بردند از این رو سوگند یاد کرد که تا هنگام مرگ روایت حدیث نکند. و او به سال 225 قسم یاد کرد و در پایان همان سال درگذشت و محدثی بسیارمستقیم حدیث بود. (از انساب سمعانی برگ 363 ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(صَ فَ)
ابراهیم بن اسحاق بن ابی الدرداء صرفندی انصاری مکنی به ابواسحاق. وی به دمشق از ابی عبدالله معاویه بن صالح اشعری و محمد بن عبدالرحمان بن اشعث و عمر بن نصر عبسی و یزید بن محمد بن عبدالصمد و ابوجعفر محمد بن یعقوب بن حبیب و ابوزرعۀ دمشقی و عباس بن ولید و بکار بن قتیبه و جز آنان حدیث شنید. از او ابوالحسین بن جمیع و عبدالله بن علی بن عبدالرحمان بن ابی العجائز و شهاب بن محمد بن شهاب صوری روایت کنند. (معجم البلدان ذیل کلمه صرفنده)
لغت نامه دهخدا
(هَِ)
ابواسحاق طیب بن محمد بن طلحه بن طاهر نیشابوری طاهری. از بزرگان خاندان طاهری است و به علم و حدیث اشتغال داشت و از مردم نیشابور بود. وی از علی بن حجر و علی بن حشرم و اسحاق بن منصور و دیگر محدثان خراسانی سماع کرده است. و هم در عراق از سعید بن عبدالجبار قرشی و عبیدالله بن عمر قواریری سماع دارد. ابوعمر، مستملی و عبدالله بن محمد بن سیرویه از اوروایت کرده اند. وی در ماه رمضان سال 279 هجری قمری درگذشته است و در مقبرۀ امیر در نیشابور به خاک سپرده شده است. (از انساب سمعانی ورق 364 ’الف’ و ’ب’)
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ قِ عِ)
ابراهیم بن منصور بن المسلم الفقیه الشافعی المصری، معروف به عراقی. خطیب جامع مصر، فقیهی فاضل. او راست: شرح کتاب مهذب تصنیف شیخ ابواسحاق شیرازی در ده جزو و آن شرحی جید و نیکوست. وی از اهل عراق نیست لکن به بغداد سفر کرده و مدتی بدانجا بوده و از اینرو بعراقی مشهور شده است. او در بغداد نزد ابی بکر محمد بن حسین ارموی و ابی الحسن محمد بن مبارک بن خل بغدادی و در شهر خود نزد قاضی ابوالمعالی مجلی بن جمیع فقه آموخت. در بغداد او را ابواسحاق مصری می گفتند و چون به مصر بازگشت او را عراقی گفتند. ولادت او به مصر به سال 510 هجری قمری و وفات درسنۀ 596 در مصر و مدفن او به دامنۀ المقطم است
لغت نامه دهخدا
(اَ)
طوّل
لغت نامه دهخدا
(سِ)
ابواسحاق موصلی:
جویم از درگاه تو مر خویشتن را آب روی
همچو از درگاه هارون، بوسحاق موصلی.
سوزنی.
رجوع به ابواسحاق موصلی شود
ابواسحاق اینجو:
به پیروزۀ بوسحاقیش داد
سخن بین که بابوسحاقان چه کرد.
نظامی.
رجوع به ابواسحاق اینجو شود
ابواسحاق و بسحاق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ بُسْ س ؟)
شاعری عرب. او را پنجاه ورقه شعر است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ملحدی قره مانی است که در 637 هجری قمری در آناطولی مدعی نبوت شد و جمعی از جهال را دور خود گردآورد و بنای تاراج در جهات توماد و آماسیه را گذارد و سرانجام عساکر کیخسرو از ملوک سلجوقی آناطولی وی را دستگیر و اعدام کردند. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ابواسحاق و ابواسحاقی و بواسحاق شود
لغت نامه دهخدا
(اِ نُ اِ)
ابوبکر یا ابوعبدالله محمد، نوادۀ یسار. و یسار را در سال 12 ه. ق. ببردگی بمدینه برده اند، و آغاز زندگانی ابن اسحاق بمدینه بود و بعلت قصص و اشعاری مخالف عفاف که از او مشهور شد موردغضب مالک بن انس امام معروف گردیده و نتوانست در مدینه بماند ناچار به مصر و پس از آن به عراق رفته و دربغداد بخدمت منصور دوانقی پیوست و به سال 150 یا 151 ه. ق. درگذشت. کتاب المغازی در شرح غزوات حضرت پیغمبر صلی الله علیه وآله مهمترین تألیفات اوست که دیگر مورخان اسلام مانند طبری و ابن هشام از آن نقل کرده اندو گویا این تاریخ از هجرت شروع و بزمان مؤلف ختم می شده است. کتاب دیگری به نام المبتدا داشته مشتمل بر تاریخ رسول از آغاز زندگانی آن حضرت تا زمان هجرت
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بواسحق. (آنندراج). بوسحاق. (برهان) (آنندراج). طایفه ای باشند. (برهان). نام طایفه ای است ظاهراً آن طایفه شریر باشد یا مبغوض. (آنندراج). طایفه ای در نیشابور. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
قسمی فیروزه. (دمشقی). قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف. (جواهرنامه). بواسحاقی. بسحاقی. و شمس الدین محمد حافظ را در این بیت ایهامی لطیف است:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
لغت نامه دهخدا
(اَ اِ)
ابراهیم بن محمد بن ابراهیم خدامی. فقیهی حنفی از اعیان اهل ری. و خدام نام کوچه ای است به نیشابور و او برادر ابو بشر خدامی محدث رحال است
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابوسهاق
تصویر ابوسهاق
اشنان دریایی از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب با بو اسحاق، قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف (بو اسحاقی بسحاقی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابواسحاقی
تصویر ابواسحاقی
((اَ اِ))
منسوب به ابواسحاق، نوعی فیروزه به غایت رنگین و صافی و شفاف
فرهنگ فارسی معین