جدول جو
جدول جو

معنی ابواسحاقی

ابواسحاقی((اَ اِ))
منسوب به ابواسحاق، نوعی فیروزه به غایت رنگین و صافی و شفاف
تصویری از ابواسحاقی
تصویر ابواسحاقی
فرهنگ فارسی معین

واژه‌های مرتبط با ابواسحاقی

ابواسحاقی

ابواسحاقی
قسمی فیروزه. (دمشقی). قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف. (جواهرنامه). بواسحاقی. بسحاقی. و شمس الدین محمد حافظ را در این بیت ایهامی لطیف است:
راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی
خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود
لغت نامه دهخدا

ابو اسحاقی

ابو اسحاقی
منسوب با بو اسحاق، قسمی فیروزه بغایت رنگین و صافی و شفاف (بو اسحاقی بسحاقی)
فرهنگ لغت هوشیار

بواسحاقی

بواسحاقی
ابواسحاقی، نوعی فیروزۀ خوش رنگ و شفاف برای مِثال راستی خاتم فیروزۀ بواسحاقی / خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود (حافظ - ۴۲۲)
بواسحاقی
فرهنگ فارسی عمید

بواسحاقی

بواسحاقی
رجوع به ابواسحاق و ابواسحاقی و بواسحاق شود
لغت نامه دهخدا

ابواسحاق

ابواسحاق
کنیت ابراهیم بن المهدی بن المنصور ابی جعفر محمد بن علی بن عبدالله بن العباس بن عبدالمطلب. برادر هارون الرشید. رجوع به ابراهیم بن المهدی بن المنصور شود
کنیت زیاد ابراهیم بن سفیان بن سلیمان بن ابی بکر بن عبدالرحمن بن زیاد بن ابیه. رجوع به زیاد ابواسحاق ابراهیم... شود
کنیت واثق بالله ابراهیم بن المستمسک بالله بن الحاکم بامرالله ابی العباس احمد. رجوع به واثق بالله ابواسحاق... شود
کنیت ابراهیم بن محمد بن ابراهیم قیسی مشهور به برهان الدین سفاقسی. رجوع به قیسی ابراهیم بن محمد بن ابراهیم شود
کنیت ابراهیم بن هلال بن ابراهیم بن زهرون بن جیون حرانی معروف به صابی. رجوع به ابراهیم بن هلال... شود
لغت نامه دهخدا

بو اسحاقی

بو اسحاقی
منسوب به بو اسحاق، فیروزه منسوب به کان بو اسحاق نیشابور: (راستی خاتم فیروزه بو اسحاقی خوش درخشید ولی دولت مستعجل بود) (حافظ)
بو اسحاقی
فرهنگ لغت هوشیار

ابوالحاجی

ابوالحاجی
تیره ای از شعبه شیبانی از طائفۀ عرب ایلات خمسۀ فارس
لغت نامه دهخدا

بواسحاق

بواسحاق
بواسحق. (آنندراج). بوسحاق. (برهان) (آنندراج). طایفه ای باشند. (برهان). نام طایفه ای است ظاهراً آن طایفه شریر باشد یا مبغوض. (آنندراج). طایفه ای در نیشابور. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا