جدول جو
جدول جو

معنی ابلنداء - جستجوی لغت در جدول جو

ابلنداء(سُ خَ فَ)
سخت و محکم شدن شتر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آغاز کردن، شروع کردن، ابتدا کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی عمید
(عَ بَ)
تمام ساق گردیدن مرد، اقارب عروس مثل پدر و برادر و پدرزن و برادرزن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ خَ)
افزون شدن.
لغت نامه دهخدا
(اَ یِ / اَ)
جمع واژۀ بیّن
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان زیرکوه سورتیجی بخش چهاردانگۀ شهرستان ساری. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 255 تن شیعه اند که بمازندرانی و فارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه است و محصول آن غلات و برنج و شغل مردم زراعت و صنایع دستی زنان شال و کرباس بافی است. راه آن مالرواست و جنگلهای انبوهی دارد و در این جنگلها چاههای عمیقی دیده میشود. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
ابتنا. بناء. (زوزنی). نهادن. پی افکندن. ساختن. بنا کردن. بنا گذاشتن. برآوردن خانه را، آوردن زن را ب خانه خود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بسیارگوشت شدن سینه
لغت نامه دهخدا
(سُ خَمْ)
پهن و دراز شدن.
لغت نامه دهخدا
پرخشم گردیدن.
لغت نامه دهخدا
(دِ هََ دَ / دِ)
برآمدن بسوی چیزی تا بنگرد آنرا. (منتهی الارب). برآمدن بسوی چیزی نگریستن آنرا
لغت نامه دهخدا
بر قفا خفتن. (منتهی الارب). اسلنطاع. ستان خفتن. طاق باز خوابیدن. بر پشت خفتن
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ)
فروخفتن و نشستن. (منتهی الارب) ، رفتن باران
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خود را به روی کسی افکندن. (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). خود را بر چیزی افکندن. (منتهی الارب) ، غلاف غوره و شکوفه برآوردن درخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از تاج المصادر بیهقی) (از المصادر زوزنی) (از آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِبْ یَ)
بزدن و دشنام و قهر فراگرفتن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درشت و ستبر گردیدن. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، ج کم ّ. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کم. آستینها. (یادداشت مؤلف). رجوع به کم شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ مَ / مِ پَ رَ)
دوسیدن بزمین. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). بزمین چسبیدن. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چیره گردیدن بر کسی و فروگرفتن او را: اغلنباه اغلنباءً، غلبه و علاه فهو مغلنب. (از اقرب الموارد). مغلنبی کمحرنجم للفاعل، چیره و غالب بر تو و فروگیرنده. (منتهی الارب) ، پیوسته بودن تب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمادۀ جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را و آمادۀ بدی گردیدن سگ. (آنندراج). برافراشتن موی و آمادۀ بدی گشتن سگ و خروس: اعلنبی الدیک او الکلب اعلنباءً، تنفّش شعره و تهیاء للشر. (از اقرب الموارد). آمادۀ بدی و جنگ گشتن خروس و برافراشتن موی را، یقال: اعلنبی الدیک اعلنباءً. و آمادۀ بدی گردیدن سگ، یقال: اعلنبی الکلب، آمادۀ بدی گردید سگ. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، دیهات و پرگهات نیز آمده، ظاهراً به این معنی مجاز است. (از آنندراج). مضافات. توابع. دهات و آبادیهای حومه شهر: دهی از اعمال بغداد و غیره، یعنی از مضافات آن، فلان قریه از اعمال خراسان است. (یادداشت بخط مؤلف). قلعۀ جاری برد، و هی من اعمال اران. از اعمال فلان. از قراء آن. (یادداشت بخط مؤلف). اعمال البلد، توابع بلد که تحت حکم آن و منسوب بدان هستند. یقال: ’بعلبک من اعمال دمشق’. (ازاقرب الموارد) : و خاقان کیاک را یازده عامل است و آن اعمال بمیراث بفرزندان آن عامل بازدهند. (حدود العالم). و هر ناحیتی از این نواحی مقسوم است به اعمال و اندر هر عملی شهرهاست بسیار. (حدود العالم). امیر گفت یا اباسعید چه گویی در وی ؟ این مال چیست ؟ گفت: زندگانی خداوند دراز باد اعمال غزنی دریایی است که غور و عمق آن پیدا نیست. (تاریخ بیهقی ص 135). رسول فرست بدین مرد کی به تهامه است و تهامه اعمال مکه است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 106). و از آن سال باز دیبل و مکران با اعمال کرمان میرود کی ملک هند هر دو اعمال را ببهرام داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 82). و آن اعمال و ولایتها را چون شروان و شکی و دیگراعمال به نان پاره ای بدیشان داد. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 95). پسرش نعمی را با ده هزار نامزد کرد تا بحدود صیبون و آن اعمال کی سرحد فرس بود رفتند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 75). اعمال جوزجان بدو داد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 397). امیر نصر وزیر خویش را نصر بن اسحاق بخلاف خویش در آن اعمال بگذاشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 124). منتصر دیگر بار به نشابور قرار گرفت و عمال بر سر اعمال فرستاد و مطابقت اموال و استخراج معاملات آغاز نهاد. (ترجمه تاریخ یمینی ص 182). اگر ما را وسع مؤونت و اخراجات لشکر خراسان دست دادی آن اعمال بر تدبیر خویش گرفتمی و با دیگر ممالک ما مضاف گشتی. (ترجمه تاریخ یمینی ص 113). خلف بن احمد پادشاه سیستان بود در سنۀ 354 هجری قمری بسیج حج کرد و خلافت خویش در آن اعمال بطاهر بن حسین داد که خویش او بود. (ترجمه تاریخ یمینی ص 35) ، حواشی. اطرافیان. عمال: و همه نواحی اعمال بر کارشدند و مال نمی ستدند. (تاریخ بیهقی ص 692). پس از وی چهار تن از اعمال و کسان وی بودند هر یکی را هزارگان. (تاریخ بیهقی ص 449). جریدۀ بقایای اموال بر اعمال و عمال عرض کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 344)
لغت نامه دهخدا
(نِ / نَ هََ دَ / دِ)
اطلنساء عرق، جاری شدن آن بر همه بدن. (از متن اللغه). روان شدن خوی بر همه اندام. (منتهی الارب) (آنندراج). روان گردیدن خوی در تمام بدن. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(فِ / فَ)
بسرعت رفتن، آمیختن نان به نان خورش. با خورش خوردن نان. نان با نان خورش خوردن. (تاج المصادر بیهقی) ، نان کسی یا جماعتی را نان خورش دادن، پیشوا و مقتدی و روگاه گردیدن
لغت نامه دهخدا
(یَ دَ / دِ)
غالب آمدن بر کسی. (از منتهی الارب). اعتلاء. غلبه.
لغت نامه دهخدا
(اِتْ تِ)
بدشنام و ضرب فروگرفتن. و یعدی ̍ بعلی ̍. (منتهی الارب). بدشنام و ضرب فروگرفتن. (ناظم الاطباء). فروگرفتن کسی را با دشنام و ضرب و غلبه: اغلنثی علیه اغلنثاءً، علاه بالشتم و الضرب و القهر کاغلنتی بالتاء. (از اقرب الموارد) ، ج غمیر، یعنی آب بسیار و جز آن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بدشنام و قهر زدن و بچیرگی فروگرفتن کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج). بدشنام و قهر زدن و بچیرگی فروگرفتن چیزی را. یقال: اغلنتی علیه اغلنتاءً. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب). با دشنام و زدن و غلبه فروگرفتن: اغلنتی علیه اغلنتاءً، علاه بالشتم و الضرب و القهر. (از اقرب الموارد). اغلنثاء. (اقرب الموارد) ، ابرناک شدن هوا. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دگرگون گردیدن و ابرناک شدن هوا. (از اقرب الموارد). ابرناک شدن آسمان. (تاج المصادر بیهقی) ، مشتبه گردیدن، اندوهگین گردیدن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از ناظم الاطباء). یقال: ’ما اغمک لی و الی و علی’، یعنی چه چیز غمناک ساخت ترا برای من. (از منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ندی ̍. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (دهار). شبنمها. نمها: فان الانداء تمنع من ان تجمد العصاره. (ابن البیطار در کلمه حصرم) : خون چون صوب انواء و ذوب انداء میچکید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393). مسایل انهار و مسائح امطار معابر سیحون بفضول انواء و سیول انداء پر کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 261). کس نشان نداده است که از اول ابتدای حلول آفتاب به اول نقطۀ میزان از برودت هوا و سقوط اندا و کثرت ثلوج... (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انداء
تصویر انداء
افزون شدن، نمنا کاندن تر گرداندن بلند آوازگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتناء
تصویر ابتناء
((اِ تِ))
نهادن، ساختن، بنا کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
((ا ِ))
آغاز کردن، شروع کردن، آشکار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابناء
تصویر ابناء
جمع ابن، پسران
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابلاء
تصویر ابلاء
((اِ))
عذر خود را بیان کردن، سوگند خوردن، ادا کردن، پذیرفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتداء
تصویر ابتداء
آغاز، آغازیدن، نخست
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بلندا
تصویر بلندا
ارتفاع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابداء
تصویر ابداء
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
فرهنگ واژه فارسی سره
آغاز، شروع
دیکشنری اردو به فارسی