رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری به شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءبل ّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
رسانیدن. گذاردن (پیام). ایصال. انهاء، از بیماری بِه ْ شدن، نجات یافتن. رستگار شدن، سیر کردن در زمین، بابار شدن و میوه آوردن درخت، عاجز شدن از فساد و بدی و بازایستادن، گریختن و گم شدن، غالب شدن، اءَبَل َّ العود، تر شد چوب و تراوید. (منتهی الارب)
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
فرگفت، پیامرسانی، فرمانرسانی، رساندن رسانیدن (نامه یا پیام) ایصال، جمع ابلاغات، رساندن اوراق قضائی بوسیله ماء مور مخصوص به اشخاصی که در آن اوراق قید شده است. یا ابلاغ حکم. رساندن حکم دادگاه است به محکوم علیه بصورت قانونی. یا ابلاغ دادنامه. رسانیدن حکم برویت اصحاب دعوی یا قایم مقام قانونی آنان بصورت قانونی. یا ابلاغ عادی. رساندن دادنامه است باطلاع محکوم علیه بوسیله تسلیم رونوشت حکم غیابی به بستگان و خدمه یا الصاق با قامتگاه یا درج در مطبوعات. یا ابلاغ واقعی. تسلیم رونوشت حکم غیابی است بشخص محکوم علیه غایب یا قایم مقام قانونی او بطریق قانونی. پیام رسانیدن
چسباندن. دوسانیدن. ملازم گردانیدن کسی را بجائی، ناامید شدن. نومید شدن. مأیوس گشتن، آواز نکردن ناقه از غایت خواهش گشن، متحیر و اندوهگین و شکسته خاطر گردیدن. شکسته و اندوهگین شدن. غمگین شدن، خاموش ماندن از اندوه، بریده حجت شدن
چسباندن. دوسانیدن. ملازم گردانیدن کسی را بجائی، ناامید شدن. نومید شدن. مأیوس گشتن، آواز نکردن ناقه از غایت خواهش گشن، متحیر و اندوهگین و شکسته خاطر گردیدن. شکسته و اندوهگین شدن. غمگین شدن، خاموش ماندن از اندوه، بریده حجت شدن
بگلو فروبرانیدن. چیزی را در حلق کسی فروبردن، سپید دست و پا شدن تا ران، تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در، بند کردن. بستن. (ازاضداد است) ، بچۀ ابلق برآوردن فحل
بگلو فروبرانیدن. چیزی را در حلق کسی فروبردن، سپید دست و پا شدن تا ران، تمام گشادن دروازه را. فاگشادن در، بند کردن. بستن. (ازاضداد است) ، بچۀ ابلق برآوردن فحل
دهی است از دهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و سردسیر است و 289 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات محصول آن غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. مزرعۀ کج درخت و کاهیک جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، دست و پای فراهم آوردن اسب، اضطراب کردن، سرگشته شدن، کوشیدن، گرد گشتن، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
دهی است از دهستان ربع شامات بخش ششتمد شهرستان سبزوار واقع در 50 هزارگزی جنوب خاوری ششتمد، سر راه مالرو عمومی ششتمد به کاشمر. کوهستانی و سردسیر است و 289 تن سکنه دارد. آب آن ازقنات محصول آن غلات و میوه جات، شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن مالرو است. مزرعۀ کج درخت و کاهیک جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9) ، دست و پای فراهم آوردن اسب، اضطراب کردن، سرگشته شدن، کوشیدن، گرد گشتن، لازم گرفتن چیزی را. (منتهی الارب)
پیرایه که بر پشت یقۀ جامه دوزند و نوعی جامۀ زمستانی. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 196) : به الباغ نازک میان گفته ایم به پیراهن آرام جان گفته ایم. نظام قاری (دیوان ص 94). میان بند و الباغ و دستار و موزه سزد با هم ار زآنکه باشد مناسب. نظام قاری. رجوع به الباق و الپاغ شود
پیرایه که بر پشت یقۀ جامه دوزند و نوعی جامۀ زمستانی. (دیوان البسۀ نظام قاری ص 196) : به اُلباغ نازک میان گفته ایم به پیراهن آرام جان گفته ایم. نظام قاری (دیوان ص 94). میان بند و الباغ و دستار و موزه سزد با هم ار زآنکه باشد مناسب. نظام قاری. رجوع به الباق و الپاغ شود
خر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، الاغ: فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند، (جامع التواریخ رشیدی)، تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد، (جهانگشای جوینی)
خر، (غیاث اللغات) (آنندراج)، الاغ: فرمود اورا چرا می آرند و اولاغ به هرزه خسته می کنند، (جامع التواریخ رشیدی)، تا ممر ایلچیان بسبب نشستن اولاغ دورنیفتد، (جهانگشای جوینی)
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
پیامرسانی، پیام آگهی رسانیدن تبلیغ، بسنده کردن، پیام رسانی. یا شرط بلاغ. شرط تبلیغ شرط پیام رسانیدن: (من آنچه شرط بلاغ است با تو میگویم تو خواه از سخنم پند گیر و خواه ملال) (سعدی) کفایت و بسندگی، کمال و کفایت
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر
ترکی: خر، پیک، خر و کشتی، بیگار ستور بی مژد، سرانه خر، پیک چاپار پست، پیک چاپار پست، حقوق و عوارضی که برای پیکها یا چارپایان متعلق به پیکها میگرفتند (ایلخانان مغول تا قاجاریه) حیوان بارکش دارای یال کوتاه وگوشهای دراز، خر