جدول جو
جدول جو

معنی ابشتن - جستجوی لغت در جدول جو

ابشتن
(کَ مَ / مِ شُ دَ)
رجوع به آبشتن شود
لغت نامه دهخدا
ابشتن
((اَ بِ تَ))
نهفتن، پوشیده داشتن
تصویری از ابشتن
تصویر ابشتن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
نوشتن، مطلبی را با قلم بر روی کاغذ آوردن، نگاشتن، تحریر، کتابت
فرهنگ فارسی عمید
(کَ سُ شُ دَ)
نهفتن. پنهان کردن
لغت نامه دهخدا
(فَ کَ دَ)
نوشتن. (ناظم الاطباء). خط. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). اثبات. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سطر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). کتاب. کتابه. کتب. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). زبر. سفر. (تاج المصادر بیهقی) (دهار). رقم. وحی. نمق. نبق. (تاج المصادر بیهقی). صطر. ذبر. تذبیر. (منتهی الارب). نگاشتن. رسم. تزبره. تسطیر. استطار. (یادداشت مؤلف) :
نبشتند منشوربر پرنیان
خراسان و ری هم قم و اصفهان.
فردوسی.
همی خواستند آن زمان زینهار
نبشتند نامه بر شهریار.
فردوسی.
مر این داستان را سرانجام کار
نبشتند هر کس در آن روزگار.
اسدی.
امیر رضی اﷲعنه پشیمان شد از فرستادن بوعلی و گفت پادشاهان اطراف ما را بخایندو بد خوانند، نامه نبشت و بوعلی را بازخواست. (تاریخ بیهقی ص 204). چنان نبشتی (مسعود) که از آن نیکوتر نبودی چنانکه دبیران استاد در انشاء آن عاجز آمدندی. (تاریخ بیهقی ص 130). نامه ها رسید سوی ما پوشیده از غزنین... بوعلی کوتوال و دیگر اعیان و مقدمان نبشته بودند و طاعت و بندگی نموده. (تاریخ بیهقی).
وگر در نبشتن خطائی کنی
سرت چون قلم دور ماند ز دوش.
مسعودسعد.
و روزگاری دراز به نبشتن مشغول شد. (کلیله و دمنه). به کرات ملطفات نبشته و مرقعات فرستاده است. (سندبادنامه ص 195).
ز نزدیکان تخت خسروانی
نبشته هر یکی حرفی نهانی.
نظامی.
- نبشتن بر سر کسی، مقدرکردن او را:
همی گفت اگر بر سرم کردگار
نبشته ست مردن به بد روزگار.
فردوسی.
چنینم نبشته بد اختر بسر
که من کشته گردم به دست پدر.
فردوسی.
نبشته بدین گونه بد بر سرم
غم کرده های کهن چون خورم ؟
فردوسی.
(و نیز رجوع به نبشته شود).
عیب قطنی مکن ای اطلس پاکیزه سرشت
تار او چونکه به پود تو نخواهند نبشت.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
(فَ بُ کَ دَ)
پیچیدن. نوشتن. طی:
کشته و بر کشته چند روز گذشته
در کفنی هیچ کشته را ننبشته.
منوچهری.
، طی کردن. درنوردیدن. درنوشتن. درنبشتن:
پای مسیحا که جهان می نبشت
بر سر بازارچه ای می گذشت.
نظامی.
ره نوردی که چون نبشتی راه
گوی بردی ز مهر و قرصۀ ماه.
نظامی.
نبشتم بسی کوه و دریا ودشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت.
نظامی.
- درنبشتن،طی کردن. درنوردیدن:
نبشتم بسی کوه و دریا و دشت
کز آنسان کسی در نداند نبشت.
نظامی.
- ره نبشتن، راه پیمودن:
وهم تهی پای بسی ره نبشت
هم ز درش دست تهی بازگشت.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(بَ تَن ن)
از قراء قرطبۀ اندلس و از آن قریه است ابن البشتی هشام بن محمد. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(بَ تَ)
دهی به قرطبه در اندلس. (منتهی الارب). از قرای قرطبه در اندلس. (معجم البلدان) ، پهن گشته. (برهان) (از آنندراج). فراخ شده و پهن گشته. (ناظم الاطباء). پخش و پهن کرده. (اوبهی) (معیار جمالی) ، پایمال گردیده. (برهان) (ناظم الاطباء). پایمال کرده. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). پایمال گردیده. (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آبشتن
تصویر آبشتن
نهفتن، پنهان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
پیچیدن طی کردن: کشته وبرکشته چندروزگذشته درکفنی هیچ کشته راننبشته. (منوچهری لغ)، طی کردن (راه) سپردن: ره نوردی که چون نبشتی راه گوی بردی زمهروقرصه زماه. (هفت پیکر. وحید. چا. 68: 2) نوشتن تحریر: ونامه ای نبشتند بر رسول خدا ص که چنین کاری بدست مارفت. یانبشتن رقعه های کژدم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبشتن
تصویر آبشتن
((بِ تَ))
نهفتن، پوشیده داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نبشتن
تصویر نبشتن
((نِ بِ تَ))
نوشتن
فرهنگ فارسی معین
جا گذاشتن
فرهنگ گویش مازندرانی
زاییدن، بچه کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاشتن، فرو کردن در چیزی، نزدیکی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی
گذاردن، قرار دادن، گذاشتن، زاییدن، وضع حمل
فرهنگ گویش مازندرانی