ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستشو دهند، حوض کوچک، وان، آب شنگ، آب سنگ، برای مثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بریزد کند در یکی آبزن ی مگر کاو سر و تن بشوید به خون / شود فال اخترشناسان نگون (فردوسی - ۱/۷۷)
ظرف بزرگ فلزی، چینی یا سفالی که در آن بدن خود را شستشو دهند، حوض کوچک، وان، آب شنگ، آب سنگ، برای مِثال همی خون دام و دد و مرد و زن / بریزد کند در یکی آبزن ی مگر کاو سر و تن بشوید به خون / شود فال اخترشناسان نگون (فردوسی - ۱/۷۷)
سیخ آهنی یا چوبی که گوشت را به آن بکشند و روی آتش کباب کنند، سیخ کباب، برای مثال تا سحر هر شب چنان چون می تپم / جوزۀ زنده تپد بر بابزن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
سیخ آهنی یا چوبی که گوشت را به آن بکشند و روی آتش کباب کنند، سیخ کباب، برای مِثال تا سحر هر شب چنان چون می تپم / جوزۀ زنده تپد بر بابزن (آغاجی - شاعران بی دیوان - ۱۹۵)
آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیۀ پستی است پلکان مانند که وسیلۀ دسترسی به آب است و آن را شخصی موسوم به بازان ساخته است وبهمین علت بدین نام موسوم شده است. (تاج العروس)
آبزنی نزدیک صفاکه آب چشمه ای در آن آید. (منتهی الارب). در تاج العروس بصورت بازان ذکر شده است و گوید که نباید این کلمه معرب آبزن باشد، زیرا این محل در صفا بصورت حوض نیست بلکه ناحیۀ پستی است پلکان مانند که وسیلۀ دسترسی به آب است و آن را شخصی موسوم به بازان ساخته است وبهمین علت بدین نام موسوم شده است. (تاج العروس)
دشت ارزن، ارژن. موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدولۀ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد وابوالطیب متنبی در صحبت او بود و در وصف او گفت: سقیاً لدشت الارزن الطوال بین المروج الفیح و الاغیال. (معجم البلدان). - مرغزار دشت ارزن، این مرغزار که بر کنار بحیرۀ ارزن است و بیشه است و معدن شیر طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
دشت ِ ارزن، اَرژَن. موضعی است میان شیراز و کازرون به سی فرسخی شیراز. (منتهی الأرب). موضعی است بفارس قرب شیراز و چنانکه شنیده ام چوب ارژن که از آن مقرعه و عصا کنند بدانجا روید وعضدالدولۀ دیلمی روزی برای تفرج و صید بدانجا شد وابوالطیب متنبی در صحبت او بود و در وصف او گفت: سُقیاً لدشت الارزن الطوال بین المروج الفیح و الاغیال. (معجم البلدان). - مرغزار دشت ارزن، این مرغزار که بر کنار بحیرۀ ارزن است و بیشه است و معدن شیر طول آن ده فرسنگ در عرض یک فرسنگ. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 154)
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
معرب ارژن. چوبی که از وی عصا سازند. (غیاث). درختی است سخت چوب که از وی عصا سازند. (منتهی الأرب). نوعی از بادام کوهی که ثمر آن بسیار تلخ باشد و آنرادر دواها بکار برند و چوب آنرا عصا کنند و پوست آنرا بر کمان پیچند. (مؤید الفضلاء). ارزه. ارجن. و رجوع به ارژن شود.
فرانسوا- آشیی. از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 میلادی در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت. در ایامی که فرانسه بکمک ایتالیا با اتریش میجنگید، بازن نیز درین جنگها شرکت داشت و در همان جنگ مجروح گردید. در سال 1862 بسمت فرماندهی فوجی از افواج فرانسه مأمور مکزیک گردید و در آنجا بفرماندهی کل سپاه ارتقاء یافت و در همانجا ازدواج کرد. در 1867 بفرانسه بازخوانده شد. در جنگ بین فرانسه و آلمان (1870 میلادی) بمقام فرماندهی سپاه رسید و بعلت محصور شدن در قلعه ای و ضمناً دریافت خبر شکست ناپلئون سوم در سدان بازن نیز روحیۀ خود را باخته تسلیم گردید. بعد از عقد پیمان صلح، بازن آزاد شد و در خارج از فرانسه میزیست. در این ایام بر اثر اعلام جرمی که علیه او شد و او را به خیانت متهم نمودند، اموال او مصادره گردید و او مجبور به بازگشت بپاریس شد. در پاریس تحت تعقیب قرار گرفت وپس از محاکمات مفصل محکوم به اعدام گردید. بازن تقاضای تخفیف مجازات خود را توسط مارشال ماک ماهون بدیوان حرب فرستاد و بالنتیجه فرمان اعدام او به بیست سال زندانی تخفیف یافت. در سال 1874 میلادی بازن را به جزیره سنت مارگریت تبعید نمودند. او از آنجا به ایتالیا و بعد بسویس و سپس انگلستان و پرتقال و اسپانیا رفت و در 1887 میلادی درگذشت
فرانسوا- آشیی. از سرداران کشور فرانسه که در سال 1811 میلادی در ورسای متولد شد و در 1831 بخدمتهای نظامی وارد گردید. در الجزائر خدمتهای نمایان کرد. و در کریمه به اخذ نشان موفق گشت. در ایامی که فرانسه بکمک ایتالیا با اتریش میجنگید، بازن نیز درین جنگها شرکت داشت و در همان جنگ مجروح گردید. در سال 1862 بسمت فرماندهی فوجی از افواج فرانسه مأمور مکزیک گردید و در آنجا بفرماندهی کل سپاه ارتقاء یافت و در همانجا ازدواج کرد. در 1867 بفرانسه بازخوانده شد. در جنگ بین فرانسه و آلمان (1870 میلادی) بمقام فرماندهی سپاه رسید و بعلت محصور شدن در قلعه ای و ضمناً دریافت خبر شکست ناپلئون سوم در سدان بازن نیز روحیۀ خود را باخته تسلیم گردید. بعد از عقد پیمان صلح، بازن آزاد شد و در خارج از فرانسه میزیست. در این ایام بر اثر اعلام جرمی که علیه او شد و او را به خیانت متهم نمودند، اموال او مصادره گردید و او مجبور به بازگشت بپاریس شد. در پاریس تحت تعقیب قرار گرفت وپس از محاکمات مفصل محکوم به اعدام گردید. بازن تقاضای تخفیف مجازات خود را توسط مارشال ماک ماهون بدیوان حرب فرستاد و بالنتیجه فرمان اعدام او به بیست سال زندانی تخفیف یافت. در سال 1874 میلادی بازن را به جزیره سنت مارگریت تبعید نمودند. او از آنجا به ایتالیا و بعد بسویس و سپس انگلستان و پرتقال و اسپانیا رفت و در 1887 میلادی درگذشت
آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد، خواه چوبی. (برهان) (آنندراج). گردنا. بمعنی سیخ کباب گفته اند که مرغ و بره بر او کباب کنند. (انجمن آرا). سیخ آهن و چوب که بر آن مرغ بریان کنند و آنرا چلوچوب و جلوچوب نیزگویند. آهن دراز که مرغ و گوشتهای دیگر بر آن کشیده و بر آتش بریان کنند. (سروری). سیخ آهنین باشد که بر آن کباب گردانند مرغ و غیر آنرا. (اوبهی). سیخ بودکه مرغ بر او بریان کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سیخ کباب بود. (جهانگیری). سیخ آهن و چوب که بدان مرغ و گوشت بریان کنند و آنرا چلوچوب گویند. بتازیش سفود خوانند. (شرفنامۀ منیری). سیخ که بر آن کباب بریان کنند. (از رشیدی و سروری) (غیاث). سفود. منضاج. مفئاد. مفأده. مفئد. (منتهی الارب) : تا سحر هر شب چنان چون می طپم جوزۀ زنده طپد بر بابزن. آغاجی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). دل نرم کن بآتش و از بابزن مترس کزتخم مردمانت برون است پر و بال. (کذا) کسائی. چنان بد کزان لشکر نامدار سواری نبود ازدر کارزار که او را بنیزه برافراختی چو بر بابزن مرغ برساختی. فردوسی. ز زینش جدا کرد و برداشتش چو بر بابزن مرغ برگاشتش. فردوسی. قلون گشت چون مرغ بر بابزن بدیدند لشکرهمه تن بتن. فردوسی. چو آتش پراکنده شد پیلتن درختی بجست ازدر بابزن. فردوسی. تو شادمانه و آن که بتو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن. فرخی (از لغت فرس چ هرن ص 105 و چ اقبال ص 385). سر بابزن در سر و ران مرغ بن بابزن درکف دلبران. منوچهری. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا. منوچهری. گردان در پیش روی بابزن و گردنا ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین. منوچهری. همی برگشت گرد قطب جدّی چو گرد بابزن مرغ مسمن. منوچهری. برطراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن. منوچهری. برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش این همچو باد بیژن و آن همچوبابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سنان نیزه گفتی بابزن بود براو بر، مرغ، گرد تیغزن بود. (ویس و رامین). کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث گوسفندان کشته از معلاق و مرغ از بابزن. کمال عزی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). بر آن آهنی نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. (گرشاسبنامه). تن بدو دادم چنین تا گوشتم خورد و اکنون می بسوزد بابزن. ناصرخسرو. معلقست و گرفتار و عاجز و گردان دل عدوت ز بس کاندران فریب و فن است گهی چو مرغ هوا و گهی چو مرغ بدام گهی چو مرغ قفس گه چو مرغ بابزن است. امیرمعزی. شاد باش ای عندلیبی کز پی وصفت همین مرغ بریان طوطی گویا شود بر بابزن. سنائی. کلک او بابزن نگشت و نکرد به مثل پشه ای به ظلم کباب. سوزنی. شود سنانش چون بابزن ز آتش حرب بجای مرغ مبارز شده در او گردان. سوزنی. در میان آتش کین روز حرب و کارزار خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن. سوزنی. تنگدل مرغم گرم بر بابزن کردی فلک بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان یا اگر بریان کنی زلف تو باشد بابزن. خاقانی. مرغ سحر تشنیعزن بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته. خاقانی. نکردی یکی مرغ بر بابزن کارسطو نبودی بر آن رای زن. نظامی. آتش مرغ سحر از بابزن بر جگر خویش نمک آب زن. نظامی. چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست بابزنش. شهاب سمرقندی. اعظم جمال دنیی و دینست آنکه هست جان عدو چو بسمل و رمحش چو بابزن. شمس فخری.
آهنی بود دراز که مرغ بدان بریان کنند و گوشت نیز و غیر اینها. (لغت فرس چ اقبال ص 385). تشت آهنین بود که گوشت برو بریان کنند. (لغت فرس چ هرن ص 105). سیخ کباب را گویند مطلقاً، خواه آهنی باشد، خواه چوبی. (برهان) (آنندراج). گردنا. بمعنی سیخ کباب گفته اند که مرغ و بره بر او کباب کنند. (انجمن آرا). سیخ آهن و چوب که بر آن مرغ بریان کنند و آنرا چلوچوب و جلوچوب نیزگویند. آهن دراز که مرغ و گوشتهای دیگر بر آن کشیده و بر آتش بریان کنند. (سروری). سیخ آهنین باشد که بر آن کباب گردانند مرغ و غیر آنرا. (اوبهی). سیخ بودکه مرغ بر او بریان کنند. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سیخ کباب بود. (جهانگیری). سیخ آهن و چوب که بدان مرغ و گوشت بریان کنند و آنرا چلوچوب گویند. بتازیش سفود خوانند. (شرفنامۀ منیری). سیخ که بر آن کباب بریان کنند. (از رشیدی و سروری) (غیاث). سفود. منضاج. مفئاد. مفأده. مفئد. (منتهی الارب) : تا سحر هر شب چنان چون می طپم جوزۀ زنده طپد بر بابزن. آغاجی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). دل نرم کن بآتش و از بابزن مترس کزتخم مردمانت برون است پر و بال. (کذا) کسائی. چنان بد کزان لشکر نامدار سواری نبود ازدر کارزار که او را بنیزه برافراختی چو بر بابزن مرغ برساختی. فردوسی. ز زینش جدا کرد و برداشتش چو بر بابزن مرغ برگاشتش. فردوسی. قلون گشت چون مرغ بر بابزن بدیدند لشکرهمه تن بتن. فردوسی. چو آتش پراکنده شد پیلتن درختی بجست ازدر بابزن. فردوسی. تو شادمانه و آن که بتو شادمانه نیست چون مرغ برکشیده بتفسیده بابزن. فرخی (از لغت فرس چ هرن ص 105 و چ اقبال ص 385). سر بابزن در سر و ران مرغ بن بابزن درکف دلبران. منوچهری. ارغوان بر طرف شاخ تو پنداری راست مرغکانند عقیقین زده بر بابزنا. منوچهری. گردان در پیش روی بابزن و گردنا ساغرت اندر یسار باده ات اندر یمین. منوچهری. همی برگشت گرد قطب جدّی چو گرد بابزن مرغ مسمن. منوچهری. برطراز آخته پویه کند چون عنکبوت بر بدستی جای بر جولان کند چون بابزن. منوچهری. برکرده پیش جوزا و ز پس بنات نعش این همچو باد بیژن و آن همچوبابزن. عسجدی (از حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی). سنان نیزه گفتی بابزن بود براو بر، مرغ، گرد تیغزن بود. (ویس و رامین). کی عجب گر با تو آید چون مسیح اندر حدیث گوسفندان کشته از معلاق و مرغ از بابزن. کمال عزی (از لغت فرس چ اقبال ص 385). بر آن آهنی نیزۀ یل فکن زد آن گور چون مرغ بر بابزن. (گرشاسبنامه). تن بدو دادم چنین تا گوشتم خورد و اکنون می بسوزد بابزن. ناصرخسرو. معلقست و گرفتار و عاجز و گردان دل عدوت ز بس کاندران فریب و فن است گهی چو مرغ هوا و گهی چو مرغ بدام گهی چو مرغ قفس گه چو مرغ بابزن است. امیرمعزی. شاد باش ای عندلیبی کز پی وصفت همین مرغ بریان طوطی گویا شود بر بابزن. سنائی. کلک او بابزن نگشت و نکرد به مثل پشه ای به ظلم کباب. سوزنی. شود سنانش چون بابزن ز آتش حرب بجای مرغ مبارز شده در او گردان. سوزنی. در میان آتش کین روز حرب و کارزار خصم او چون مرغ باشد رمح او چون بابزن. سوزنی. تنگدل مرغم گرَم بر بابزن کردی فلک بر من آتش رحم کردی بابزن بگریستی. خاقانی. تیشه در بیشۀ بلا بردی هر سر شاخ بابزن کردی. خاقانی. تا اگر پران شود کوی تو سازد آشیان یا اگر بریان کنی زلف تو باشد بابزن. خاقانی. مرغ سحر تشنیعزن بر قتل مرغ بابزن مرغ صراحی در دهن تریاق غمها داشته. خاقانی. نکردی یکی مرغ بر بابزن کارسطو نبودی بر آن رای زن. نظامی. آتش مرغ سحر از بابزن بر جگر خویش نمک آب زن. نظامی. چو مرغ پروره مغرورخصمت آگه نیست از آنکه رمح غلامان تست بابزنش. شهاب سمرقندی. اعظم جمال دنیی و دینست آنکه هست جان عدو چو بسمل و رمحش چو بابزن. شمس فخری.
نوعی زکام که انساج داخل بینی تحلیل رفته و صغر پیدا میکنند و منخرین گشادتر از حد طبیعی میشوند بطوریکه باسانی انتهای لوله بینی را در این قبیل مرضی میتوان مشاهده کرد. این مرض در دختران جوان در ابتدای بلوغ بیشتر دیده میشود رینیت آتروفی. گرانسنگ ارجمند
نوعی زکام که انساج داخل بینی تحلیل رفته و صغر پیدا میکنند و منخرین گشادتر از حد طبیعی میشوند بطوریکه باسانی انتهای لوله بینی را در این قبیل مرضی میتوان مشاهده کرد. این مرض در دختران جوان در ابتدای بلوغ بیشتر دیده میشود رینیت آتروفی. گرانسنگ ارجمند