جدول جو
جدول جو

معنی ابزاری - جستجوی لغت در جدول جو

ابزاری
آلتن، آلی
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
فرهنگ واژه فارسی سره
ابزاری
أداةٌ
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به عربی
ابزاری
Instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
ابزاری
instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
ابزاری
инструментальный
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به روسی
ابزاری
instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به آلمانی
ابزاری
інструментальний
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
ابزاری
instrumentalny
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به لهستانی
ابزاری
工具的
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به چینی
ابزاری
instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
ابزاری
strumentale
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
ابزاری
instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
ابزاری
ابزاری
دیکشنری اردو به فارسی
ابزاری
instrumentaal
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به هلندی
ابزاری
ابزاری
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به اردو
ابزاری
যন্ত্রাংশ
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به بنگالی
ابزاری
ya kimsingi
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
ابزاری
enstrümantal
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
ابزاری
楽器の
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
ابزاری
אינסטרומנטלי
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به عبری
ابزاری
यांत्रिक
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به هندی
ابزاری
instrumental
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
ابزاری
เครื่องดนตรี
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به تایلندی
ابزاری
악기의
تصویری از ابزاری
تصویر ابزاری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابیاری
تصویر ابیاری
نوعی پارچۀ ابریشمی راه راه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
از مردم بازار، تاجر،
کنایه از متداول در بازار یا در بین تودۀ مردم مثلاً لهجۀ بازاری،
کنایه از بی کیفیت، کنایه از بدون ارزش هنری، مبتذل مثلاً رمان بازاری،
کنایه از بی ادب، بی ظرافت، کنایه از در معرض دید همه،
مانند افراد بازاری، مقتصدانه مثلاً چقد بازاری فکر می کرد
فرهنگ فارسی عمید
(اَبْ)
منسوب به ابیار.
لغت نامه دهخدا
دستمال و رومال، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اسمش خواجه علی، احوالش را از اینکه قبول این تخلص میکرده میتوان یافت، بغیر از این رباعی شعری از او معلوم نشده:
با دل گفتم که ایدل احوال توچیست
دل دیده پرآب کرد و برمن نگریست
گفتا که چگونه باشد احوال کسی
کو را بمراد دگری باید زیست،
؟ (آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 155)،
یکی از شعرای ایران است و از اهالی استرآباد، رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
منسوب ببازار بمعنی مردم بازار، (آنندراج)، منسوب و متعلق به بازار، یکی از کسبۀ بازار، سوداگر، (ناظم الاطباء)، کاسب، تاجر، بازرگان، بازارگان، آنکه در بازار بتجارت و کسب و کار مشغول باشد:
کنون مرد بازاری و چاره جوی
ز کلبه سوی خانه دارند روی،
فردوسی،
چه نامی بدو گفت خرادنام
جهان گرد و بازاری و شادکام،
فردوسی،
از ایدر خورش بود و روزی و بهر
بدهقان و بازاری و اهل شهر،
اسدی (گرشاسب نامه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابزار
تصویر ابزار
آلت، افزار
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به بازار مردم بازار اهل بازار سوقه، مبتذل اثری که در آن رعایت اصول نشده و خالی از حس و حساب باشد اثری که فقط بمنظور انتفاع ساخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازاری
تصویر بازاری
اهل بازار، کاسب، مبتذل، اثری که در آن دقائق و احساسات هنری وجود نداشته باشد
فرهنگ فارسی معین
تاجر، سوداگر، کاسب، حسابگر، عامی، بی نزاکت، عامیانه، بی ارزش، پیش پاافتاده، مبتذل، نامرغوب
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بازاری کنایه از افرادی که به سبب اقتضای شغلی خود در بازار
فرهنگ گویش مازندرانی