معنی ابروگشاده در فرهنگ فارسی عمید

خوش رو، خوش خو، تازه رو

معنی ابروگشاده در لغت نامه دهخدا

بشاش. خوشرو. خوشخو. خوش منش. تازه رو. شکفته روی. خوش خُلق:، ابروگشاده باش چو دستت گشاده نیست.، ؟،

فرهنگ فارسی عمید

لغت نامه دهخدا

(بَ گُ دَ/ دِ)

روان کرده. جاری کرده:
زدیده آب حسرت برگشاده
میان آتش سوزان فتاده.
نظامی.
رجوع به برگشادن شود

(دَ / دِ)

گشاده رو. (یادداشت مؤلف) ، کنایه از خوشرو. رجوع به گشاده رو شود

بشاش خوشرو خوشخو خوش منش تازه رو شکفته روی خوش منش

((گُ دِ))

بشاش، خوشرو