جدول جو
جدول جو

معنی ابروکن - جستجوی لغت در جدول جو

ابروکن(اَ کَ)
موچینه. منقاش
لغت نامه دهخدا
ابروکن((~. کَ))
موچینه، منقاش
تصویری از ابروکن
تصویر ابروکن
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آبروشن
تصویر آبروشن
(دخترانه)
خوشبخت، ارجمند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابرون
تصویر ابرون
همیشه بهار، گلی زرد رنگ با بوتۀ کوتاه و برگ های دراز و ستبر که در تمام تابستان گل می دهد و زمستان هم سبز است و از سالی به سال دیگر می ماند و سال بعد نیز گل می دهد، همیشک جوان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابروکمان
تصویر ابروکمان
آنکه ابرویی به شکل کمان دارد
فرهنگ فارسی عمید
شهرکی است خرد و آبادان به ماوراءالنهر نزدیک بغویکث، فرنکث. (حدودالعالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ کُ هََ)
اسفنج. اسفنجه. ابر مرده. رغوهالحجامین. نشکرد گازران
لغت نامه دهخدا
(اَ رو بَ)
سراندازی پاک نگاه داشتن موی سر را
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
معرب کلمه پرویز، مانند ابرویز
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ جَ)
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برمچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند زینت را. و آنرااورنجن و اورنجین نیز نامند. آنچه را بر دست کنند دست ابرنجن و دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند نامند، و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند پای ابرنجن و پای آبرنجن و پای ابرنجین وپای اورنجن و پای اورنجین گویند، و عرب خلخال نامد
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ)
ابرقو. ابرقوه
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ نَ)
بیخ گیاهی است بر شکل آدمی نر و ماده و در ملک طبرستان بسیار میباشد. (نزهه القلوب). استرنگ. سترنگ. مردم گیاه. مهرگیاه. لعبت مطلقه. لعبت معلقه. مندعوره. تفاح الجن. سابیزج. شجرۀ سلیمان. شجرهالصنم. یبروح
لغت نامه دهخدا
(اَ)
کلمه ای است یونانی. وج. (از تحفۀ حکیم مؤمن)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
تثنیۀ ابرد. بامداد و شبانگاه. (مهذب الاسماء). صبح و شامگاه. صبح و شام و سایۀ آن دو:
وزآن پس دو ماه ابردان برگذاشت
که یک روز بی پرده درگه نداشت.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
ابریون. اشنه. شیبهالعجوز. دواله
لغت نامه دهخدا
(اَ بَرْ)
معرب پرویز. نام پادشاه ساسانی
لغت نامه دهخدا
(پَ)
به زبان زند و پازند به معنی مردن باشد که در مقابل زیستن است. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
که ابرویی چون کمان دارد:
عدو با جان حافظ آن نکردی
که تیر چشم آن ابروکمان کرد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
قریۀ بزرگی از ناحیۀ رومقان بوده در حوالی کوفه
لغت نامه دهخدا
(شِ کَ)
محل داد و ستد و بازارگانی: استرآباد، شهر بارشکن آبادی است. (تحفۀ اهل خراسان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نام قصبه ای است در ایالت آلپ علیا در کشور فرانسه و دارای 3100 تن سکنه است. کلیسای بزرگ و مشهوری دارد که در قرون وسطی زیارتگاه مسیحیان کاتولیک بوده است. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1033)
لغت نامه دهخدا
محلی است در 219 هزارگزی گرمسار میان بنوار و سرخ ده و آنجا ایستگاه قطار است. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُ)
مخفف امرودبن:
پس فرود آ تا ببینی هیچ نیست
این همه تخییل از امروبنی است.
مولوی (مثنوی)
لغت نامه دهخدا
(بْرو / بُ نِ)
آنتون. آهنگساز اتریشی. وی بسال 1824 میلادی در آنسفلدن متولد شد و در سال 1896 میلادی درگذشت. او مصنف سمفونی های بزرگ و تصنیفهای کوچکی است. (از فرهنگ فارسی معین) ، بیرون زده. بالاآمده. ورغلنبیده. ورقلنبیده:
ای دیده ها چو دیدۀ غوک آمده برون
گوئی که کرده اند گلوی ترا خبه.
فرخی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مصحف کلمه ایزون یونانی است. رجوع به ایزون شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قبر کن
تصویر قبر کن
گور کن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از صابرون
تصویر صابرون
جمع صابر در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند)
فرهنگ لغت هوشیار
که ابر تولید کند که جاذب و جالب ابر باشد: دریا جنگل و کوه ابرکش باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابر کهن
تصویر ابر کهن
ابر مرده اسفنج مرده اسفنج
فرهنگ لغت هوشیار
حلقه ای از زر یا سیم و مانند آن که زنان برای زینت بر مچ و بند دست یا مچ و بند پای کنند و آنرا اورنجن و اورنجین نیزنامند و آنچه را بر دست کنند دست آبرنجن و دست آورنجن و دست اورنجن و دست اورنجین و دست بند گویند و عرب سوار گوید. و آنچه را بر پای کنند ابرنجن و پای آبرنجن و پایابرنجین و پای اورنجن و پای اورنجین گویند و عرب خلخال نامد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابروصنم
تصویر ابروصنم
مردم گیا از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرو کن
تصویر ابرو کن
موچینه منقاش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرنجن
تصویر ابرنجن
((اَ رَ جَ))
النگو، دستبند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرکوه
تصویر ابرکوه
ابرقو
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابریشن
تصویر ابریشن
ابیراهی
فرهنگ واژه فارسی سره