جدول جو
جدول جو

معنی ابرسام - جستجوی لغت در جدول جو

ابرسام
(اَبَ)
نام وزیر اردشیر بابکان. ابن رجفر، یا بزرجفرمدار. و بعضی گمان برده اند ابرسام، تن سر است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
(دخترانه)
حریر، تاری بسیار محکم نازک و درخشآنکه کرم ابریشم به دور خود می تند، گلی به صورت رشته های باریک آویخته به رنگ زرد یا سرخ که در تابستانها می روید. (نگارش کردی: ههورشم)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
(دخترانه)
تبسم، لبخند
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارسام
تصویر ارسام
(پسرانه)
نام پسر داریوش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسام
تصویر برسام
(پسرانه)
آتش بزرگ، یکی از سرداران یزدگرد ساسانی، مرکب از بر (مخفف ابر) + سام (آتش)، نام یکی از سرداران یزگرد ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از برسام
تصویر برسام
سینه درد، ورم سینه، التهاب پردۀ بین کبد و قلب، ذات الجنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
تبسم کردن، لبخند زدن، شکفتن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
اصرار کردن، پافشاری کردن در امری، در علم حقوق تایید حکم یک دادگاه در دادگاه بالاتر یا هم ارزش، استوار کردن، استواری، به ستوه آوردن، تایید کردن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
به معنی پدر عالی، برحسب روایات یهود نام اوّلی حضرت ابراهیم بوده و سپس به ابراهام موسوم شد یعنی پدر جماعت بسیار
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ برم. کمزنان. آنان که از بخل قمار نکنند
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ کَ / کِ)
سخت بتافتن. (زوزنی). رسن دوتا تافتن. جامه به ریسمان دوتا بافتن، استوار کردن. کار محکم کردن، بستوه آوردن. سته کردن. تنگ آوردن. بجان آوردن، گران کردن، سختی، ملول کردن. گرانی کردن. دردسر دادن:
ای بتو دل گشته خرم قوی
سخت قوی پشتی دارم بتو
تا بضرورت نرسد کار من
واﷲ کابرام نیارم بتو.
مسعودسعد.
، شکوفه برآوردن، مقابل نقض.
- ابرام کردن حکمی، مقابل نقض کردن آن.
- محکمۀ نقض و ابرام، محکمۀ تمیز.
و در فارسی با آوردن و کردن صرف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ارساماسس. ارسامس. ارسامن. مبدّل ارشام. نام گروهی از بزرگان عهد هخامنشی از جمله نام پدر هیستاسپ (ویشتاسپ، گشتاسب) و جدّ داریوش. (ایران باستان ص 2450).
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ نُ / نِ / نَ)
ارسام ناقه، راندن او را تا نشان پای بر زمین گذارد. (منتهی الأرب). راندن ناقه را تا نشان سپل او بر زمین ماند. مؤلف تاج العروس آرد: و ارسمتها انا. قال حمید بن ثور:
أجدّت برجلیها النجاء و کلفت
بعیری غلامی الرسیم فأرسما.
قال ابوحاتم اراد أرسم الغلامان بعیریهما و لم یرد ارسم البعیر
لغت نامه دهخدا
از قرای مرو است و میم سامش خوانند و در چهار فرسخی شهر نامبرده واقع شده است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِ)
التهابی است که در پردۀ میان کبد وقلب عارض میشود. فارسی، مرکب است به معنای التهاب سینه. (از اقرب الموارد). بیماری سینه است مورث هذیان معرب از برسام فارسی چه ’بر’ به معنی سینه است و سام به معنی بیماری چنانچه سرسام بیماری سر. (منتهی الارب). نام علتی است و آن ورمی باشد حاد که در سینۀ مردم به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام به معنی ورم بود. (برهان). و آنرا باصطلاح طب ذات الجنب گویند. (ناظم الاطباء). ابوعلی سینا گوید: برسام فارسی است مرکب از بر بمعنی سینه و سام بمعنی آماس و مرض و سرسام نیز فارسی است مرکب از سر بمعنی رأس و سام. (قانون چ تهران ص 23). علتی است و آن ورمی است (ظ: مرضی است) حاد که در سینه از حرارت به هم رسد چه بر بمعنی سینه و سام بمعنی ورم است. (انجمن آرای ناصری). بلسام. (منتهی الارب) : موم، پیچک و برسام زده گردیدن. (منتهی الارب). برسام بکسر چنانکه در ینابیع گفته و بفتح چنانکه در تهذیب متعرض شده در اصطلاح پزشکان بجرسام نیز استعمال شده ورمی است که عارض میشود پرده ای را که بین کبد و معده واقع است شیخ نجیب الدین چنین گفته و نفیس المله و الدین گفته است این قول مخالف گفتار جمهور پزشکان است زیرا که آن بیماریی است که بین کبد و قلب میباشد و اینکه برسام را بمرض عارض بر پردۀ حائل بین کبد و معده تعبیر کرده باشند احدی از فضلا متعرض آن نشده غیر از طبری کذا فی بحرالجواهر. (کشاف اصطلاحات الفنون). و اگر آماس اندر غشا باشد که زندرون سینه بدان پوشیده است و سینه را همچون بطانه است یعنی آستری آنرا برسام گویند یعنی آماس سینه، سام، آماس است و بر، سینه. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). ورمی است که درسینه از حرارت به هم رسد و در منتخب نوشته برسام ورمی است که نزدیک پهلوی چپ پیدا میشود و صاحبش هذیان میگوید و آنرا ذات الجنب نیز گویند. (آنندراج) : یرقان هیبت رویش زرد کرده و برسام سیاست عقل و خرد را از وی برده. (سندبادنامه). سخن مجانین و اهل برسام از آن پربنیادتر بود. (ترجمه تاریخ یمینی).
- برسام زده، کسی که به مرض برسام دچار است
لغت نامه دهخدا
(بَ)
منسوب است به مابرسام از قراء مرو، در چهارفرسخی این شهر. (از الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(عَ)
نرم خندیدن. دندان سپید کردن. لبخند. لب خنده زدن. تبسم. لب خنده. شکرخند. شکرخنده
لغت نامه دهخدا
تصویری از انحسام
تصویر انحسام
بریده گردیدن بریدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرناک
تصویر ابرناک
ابری دارای ابر پوشیده از ابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتسام
تصویر اقتسام
بخش کردن، قسمت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازریام
تصویر ازریام
شاشبند
فرهنگ لغت هوشیار
نگاشته شدن نگاشیدن (نقش گرفتن)، آزباییدن (آزبا دعا)، فرمان بردن، پناه جستن فرمان بردن رسم و فرمان بجای آوردن، نگاشته شدن نقش گرفتن صورت پذیر شدن صورت بسته شدن در چیزی نقش بستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسار
تصویر ابتسار
بر آوردن نیاز، سر آغازدیدن، دگر رنگی، خواب رفتن پای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرحمام
تصویر ابرحمام
اسپنگه (اسفنج تازی شده اسپنگه است) دروج
فرهنگ لغت هوشیار
ماده ای که کرم مخصوص (بنام کرم پیله) بشکل نخ بسیار باریک (بنام و بوسیله آن لانه ای بیضی شکل برای خود سازد رشته ای که از تارهای پیله برای دوختن و بافتن سازند ابریسم بریشم حریر قز افریشم. یا ابریشم هفت رنگ. تارهای ابریشم است بهفت لون که بر سر عروس آویزند و آنرا بشگون نیک دارند. یا کرم ابریشم. کرم پیله کرم قز دود القز، تار سازها که بزخمه یا بناخن نوازند، مطلق سازهای زه دار، دستان ساز پرده ساز، درختی از دسته گل ابریشم ها جز تیره پروانه واران که گونه ای از آن در جنگلهای شمال ایران موجود است گل ابریشم، شب خسب
فرهنگ لغت هوشیار
گیاهی است از تیره اسفنجیان که بحری است و دارای مقدار زیادی نمکهای قلیایی میباشد. از خاکستر آن سود محرق (ئیدرات سدیم) استخراج میکنند غسول حمض اشنان دریایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
نرم خندیدن، لبخند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
در امری پافشاری کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسام
تصویر برسام
درد وورم سینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از برسام
تصویر برسام
((بَ))
درد سینه، التهاب پرده بین قلب و کبد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتسام
تصویر ابتسام
((اِ تِ))
لبخند زدن، تبسم کردن، شکرخند، لبخنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
((اِ))
استوار کردن، محکم کردن کار، پافشاری کردن، اصرار کردن، به ستوه درآوردن، شکوفه برآوردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابرام
تصویر ابرام
پافشاری، پافشاری کردن، استوار کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابریشم
تصویر ابریشم
حریر
فرهنگ واژه فارسی سره
اصرار، پافشاری، تاکید، مداومت، پیله، لجاجت، استوارسازی، ایستادگی، پایداری، مقاومت
متضاد: نقض
فرهنگ واژه مترادف متضاد