جدول جو
جدول جو

معنی ابذ - جستجوی لغت در جدول جو

ابذ(اَ بَذذ)
فرد. مقابل زوج
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابر
تصویر ابر
بالا، زبر، بر، برای مثال بزد نای رویین ابر پشت پیل / جهان شد ز لشکر چو دریای نیل (فردوسی۲ - ۷۰۷)، به، با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابل
تصویر ابل
شتر، پستانداری نشخوار کننده و حلال گوشت با گردن دراز و پای بلند و یک یا دو کوهان بر پشت، هیون، جمل، بعیر، ناقه، اشتر، خالۀ گردن دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابد
تصویر ابد
زمان آینده که نهایت ندارد، همیشه، جاوید، دائم، دهر، روزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابو
تصویر ابو
پدر، بر سر کنیه های مردان در می آید و به معنی پدر است مثلاً ابوالحسن، ابوالقاسم،
بر سر صفت درمی آید مثلاً ابوالفضائل، ابوالمفاخر.
گاهی مخفف و بدون همزه استعمال می شود مثلاً بوعلی، بوالقاسم، بوتراب، بوالحسن.
در فارسی «با» نیز می گویند مثلاً بایزید،
در دستور زبان عربی لفظ اب در حالت رفع به صورت «ابو» و در حالت نصب به صورت «ابا» و در حالت جر به صورت «ابی» درمی آید مثلاً ابوبکربن ابی قحافه، اباعبداللّه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، ستدن، فراگرفتن، آموختن، اقتباس کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر، خوشمزه تر، لذیذترین، خوشمزه ترین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابا
تصویر ابا
خودداری کردن از انجام کاری، سر باز زدن، سرپیچی، امتناع
آش،برای مثال هر ابایی که درخورد به بساط / وآورد درخورنده رنگ نشاط نظامی۴ - ۶۳۰، زآن طبخ ها که دیگ سلامت همی پزد / خوش خوارتر ز فقر ابایی نیافتم خاقانی - ۷۸۴
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
پدری
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، آتا، ابا، والد، بابا، بابو، اتا
بی، بدون، ابی کرانه، ابی رنج، برای مثال ابی دانشان بار تو کی کشند/ ابی دانشان دشمن دانشند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۲) (حرف اضافه) بی، برای مثال جوان گرچه دانا بود با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی - ۳/۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
ابا کننده، سرکش، سرباز زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ذَ)
بخشنده تر
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
به گمان ابوبکر بن درید نام جائی است. (مراصد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
ماله ای که زمین شیار کرده را بدان هموارکنندوآن بشکل تخته ای بزرگست. توضیح این کلمه رابا (هید) نباید مشتبه کرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نبذ
تصویر نبذ
پیمان شکستن، نقض عهد
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابث
تصویر ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذب
تصویر اذب
گاودشتی، مرد دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذ
تصویر الذ
لذیذتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افذ
تصویر افذ
تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ربذ
تصویر ربذ
سبکدستی در جامگردانی سبکپای در رفتار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باذ
تصویر باذ
بد حال، بد هیات، بد و زشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابر
تصویر ابر
بر، به، با، بالای، روی، در، بر سر، آغوش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابا
تصویر ابا
با، همراه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابا
تصویر ابا
پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابد
تصویر ابد
((اَ بَ))
زمانی که آن را نهایت نباشد، همیشه جاوید، مقابل ازل، قدیم، ازلی، حیات، زندگی جاوید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابا
تصویر ابا
((اَ یا اِ))
وا، آش، به حذف همزه نیز خوانده می شود مانند، جوجه با، شوربا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابر
تصویر ابر
((اَ بَ))
بالا، مقابل پایین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابر
تصویر ابر
((اَ))
توده عظیم بخار آب، میغ، سحاب، اسفنج دریایی یا مصنوعی که با آن مثل یک کیسه یا لیف بدن را شستشو دهند، ابر حمام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخذ
تصویر اخذ
گرفتن، دریافت، فراستاندن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره