- ابدال
- تغییر دادن، عوض کردن
معنی ابدال - جستجوی لغت در جدول جو
- ابدال
- جایگزینی، دگردیسی، غلندران
- ابدال
- قرار دادن چیزی به جای چیز دیگر، بدل کردن، عوض کردن، در علم زبانشناسی عوض شدن حرفی با حرف دیگر به دلیل ساده شدن تلفظ
- ابدال
- مردم شریف، صالح و نیکوکار، مردان خدا، در تصوف اوتاد، بدیل
- ابدال ((اِ))
- عوض و بدل کردن، قرار دادن حرفی به جای حرفی دیگر برای دفع ثقل و سنگینی، یکی از اقسام نه گانه وقف مستعمل چون تبدیل تاء به هاء در رحمت و رحمه
- ابدال ((اَ))
- جمع بدل یا بدیل، نیکان، صالحان، که جهان به برکت وجود ایشان برپاست، نجیبان، شریفان
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
خرده سنجی، ریشخند، جهانرهایی زبانزد سوفیگری منسوب به ابدال. سمت و صفت ابدال فقر ترک وارستگی، ظرافت و تمسخر
باطل کردن، رد، عزل کردن
اختراع کردن، نوآوردن
آشکارکردن، پیداکردن، آفریدن، دندان نو بر آوردن آغاز کردن آغازیدن ابتدا کردن شروع کردن سر کردن سر گرفتن ابتداء، کارنو و نخستین آوردن نو آفریدن، آشکار کردن پیدا کردن چیزی را
بسنده کردن به
جمع سدل، پرده ها،، جمع سدل، سینه ریزها گردن بندها هشتن گیسو، هشتن دامن، به فراموشی سپردن فروهشتن فرو گذاشتن آویختن
بیهوده سازی، هیچ سازی، ناچیز کردن
نوآفرینی، آفریدن، نوآوری
آشکاریدن، آغازیدن، آفریدن، از سر گرفتن
هرگز، همیشه، هیچگاه
جمع عدل، روزنه ها، مانندها، جمع عدل، دادها دادگری ها
از بیماری نجات یافتن
به گرو دادن، گرو کردن، حرام کردن چیزی
بدن ها، تن ها، جسم ها، جمع واژۀ بدن
آغاز کردن، شروع کردن، ابتدا کردن، آشکار کردن
بطل ها، شجاعان، دلیران، دلاوران، جمع واژۀ بطل
((ا ِ))
فرهنگ فارسی معین
نوآوردن، نو پیدا کردن، ایجاد، اختراع، شعر نو گفتن، به طرز نو شعر سرودن، کند شدن مرکب در رفتار، درماندن
باطل کردن، لغو کردن
پدید آوردن چیزی نو، نو آوردن، چیز تازه آوردن، کار تازه ای کردن، خلقت، آفریدن، در ادبیات در فن بدیع آوردن چند صنعت ادبی (مانند جناس، قلب، متضاد و ردالصدرعلی العجز) در یک بیت شعر یا عبارت، برای مثال جهان گشاده ثنای تو را چو شیر دهان / زمانه بسته رضای تو را چو تیر کمر (امیرمعزی - ۶۸۷) که در آن تضاد «گشاده، بسته»، ایهام «شیر»، جناس«شیر و تیر» و مراعات النظیر «دهان، کمر» به کار رفته است، سلامهالاختراع
Nullification
аннулирование
Aufhebung