جدول جو
جدول جو

معنی ابث - جستجوی لغت در جدول جو

ابث
(اَ بِ)
فیرنده. خرامنده بنشاط. شادان
لغت نامه دهخدا
ابث
(یَ / یِ نِ)
شیر شتر خوردن تا برآمدن شکم و مست شدن. مست شدن از بسیار خوردن شیراشتر، بطر کردن. بطر گرفتن. فیریدن
لغت نامه دهخدا
ابث
خرامنده، بنشاط، شادان
تصویری از ابث
تصویر ابث
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابی
تصویر ابی
پدری
پدر، مردی که فرزند داشته باشد، سرپرست و بزرگتر خانواده، اب، آتا، ابا، والد، بابا، بابو، اتا
بی، بدون، ابی کرانه، ابی رنج، برای مثال ابی دانشان بار تو کی کشند/ ابی دانشان دشمن دانشند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۹۲) (حرف اضافه) بی، برای مثال جوان گرچه دانا بود با گهر / ابی آزمایش نگیرد هنر (فردوسی - ۳/۳۰۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده، مقیم در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابر
تصویر ابر
بالا، زبر، بر، برای مثال بزد نای رویین ابر پشت پیل / جهان شد ز لشکر چو دریای نیل (فردوسی۲ - ۷۰۷)، به، با
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
خبیث تر، پلیدتر، ناپا ک تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از عابث
تصویر عابث
عبث، بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابی
تصویر ابی
ابا کننده، سرکش، سرباز زننده،
فرهنگ فارسی عمید
(اَ ثَ)
آماسیده لب از بسیاری خون. مؤنث: بثعاء
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بلایۀ کربز. (منتهی الارب). الردی الخداع. (اقرب الموارد) ، ناپاک و پلید، بدکار، فرومایه، غدار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
شهرکی است در نزدیکی شهرابان از اعمال خالص از نواحی بغداد. و صاحب مراصد گوید: و ظاهراً نهری است که از تامرا آغاز شود و در مسیر آن قریه هاست. و یکی از اعمال طریق خراسان است
لغت نامه دهخدا
(بِ)
بازی کننده. (آنندراج) (غیاث اللغات) :
آدمی داند که خانه حادث است
عنکبوتی نی که در وی عابث است.
مولوی.
روی به دفع حوادث و تدارک خطوب روزگار عابث آریم. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
نعت فاعلی از ضبث. رجوع به ضبث شود
لغت نامه دهخدا
(بِ)
درنگ کننده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از صبث
تصویر صبث
درز دوزی پارسی تازی گشته سبد سبد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبث
تصویر شبث
عنکبوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابت
تصویر ابت
گرمای سخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خبث
تصویر خبث
آمیزش حرام، لواط پلیدی، نجاست پلیدی، نجاست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارث
تصویر ارث
میراث یافتن، میراث بردن، آنچه از مرده برای بازماندگان بماند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخبث
تصویر اخبث
دژکام پلید تر
فرهنگ لغت هوشیار
سامان وات های (حروف) تازی اصطلاحا حروف هجای عربی را که بترتیب (الف) (ب) (ت) (ث) مرتب شده و به (ی) ختم میشود (ابتث) نامند مقابل (ابجد) و ترتیب آنها از این قرار است: ا ب ت ث ج ح، د ذ ر ز س ش ص ض ط ظ ع غ ف ق ک ل م ن و ه ی. ایرانیان درین میان حروف ذیل را افزوده اند: (پ) بین (ب) و (ت) (چ) بین (ج) و (ح) (ژ) بین (ز) و (س) (گ) بین (ک) و (ل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابد
تصویر ابد
دائم، همیشگی
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
اشتران تک ندارد مخفف ابوالقاسم و ابوالفضل و مانند آنها (قس: بلقاسم و بلفضل در نوشته های پیشینیان و در تداول عوام امل مخفف ام البنین و جز آن)، نره احلیل کیر. نامی است جمله اشتران را اشتران بیش از دو (جمع بی مفرد یا اسم جنس به اعتبار وضع نه استعمال)، ابر حامل باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
درنگ کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عابث
تصویر عابث
بازی کننده به بازی گیرنده، بیهوده بازی کننده، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خابث
تصویر خابث
کر بز، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابط
تصویر ابط
زیر بغل خش شکوفه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لابث
تصویر لابث
((بِ))
درنگ کننده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از عابث
تصویر عابث
((بِ))
بازی کننده، بیهوده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابن
تصویر ابن
پور
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابد
تصویر ابد
جاوید، همیشگی، همیشه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ارث
تصویر ارث
مرده ریگ، وامانده، نیامانده، واهشته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از عبث
تصویر عبث
بیهوده، گزاف
فرهنگ واژه فارسی سره