جدول جو
جدول جو

معنی اباصر - جستجوی لغت در جدول جو

اباصر(اَ صِ)
نام جائی است. (یاقوت حموی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اباذر
تصویر اباذر
(پسرانه)
ابوذر، نام یکی از صحابه پیامبر (ص)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ابار
تصویر ابار
سرب، فلزی نرم، چکش خور، قابل تورق و کم دوام به رنگ خاکستری که در مجاورت هوا تیره و در ۳۲۷ درجه سانتی گراد حرارت ذوب می شود. برای ساختن ساچمه، گلوله، حروف چاپخانه و روکش سیم های برق به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بصیرتر، بیناتر، بیننده تر، آگاه تر، داناتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باصر
تصویر باصر
بیننده، بینا، ویژگی نگاه تیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
نگاه کردن، دیدن، بینایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بصرها، بینایی ها، چشمها، جمع واژۀ بصر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
آنچه باعث عاطفه و پیوستگی میان کسی با خویشان او شود
فرهنگ فارسی عمید
(اَ عِ)
جمع واژۀ بعیر. شتران
لغت نامه دهخدا
ازقرای ذمار در یمن. (معجم البلدان) (مراصدالاطلاع)
لغت نامه دهخدا
(اَصِ)
جمع واژۀ آصره. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). به معنی پیوندهای خویشی و به معنی وسائل: عناصر آداب و اواصر انساب و اسباب است. (تاریخ بیهق ص 20)
لغت نامه دهخدا
(اَ صِ)
جمع واژۀ اقصر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ اقصر، بمعنی کوتاه و مرد خشک گردن. (آنندراج). رجوع به اقصر شود
لغت نامه دهخدا
(اِظْ)
دیدن بعض ایشان مر بعض را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ بصر. چشمها. بینائیها. دیده ها
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ شُ)
دیدن. دیدن بچشم و به دل. رؤیت، اعلام. دیده ور گردانیدن، روشن و پیدا شدن
لغت نامه دهخدا
(اَ هَِ)
جمع واژۀ ابهر و آن پرها باشد مرغ را میان کلی و خوافی
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
جندب بن جناده بن سفیان بن عبید بن صعیربن حرام بن غفار غفاری. نام یکی از صحابۀ رسول. رجوع به ابوذر جندب... شود.
لغت نامه دهخدا
در بیابان، از شهرهایی بود که برای بست تعیین شد و بعضی گمان میبرند که همان ’برازین’ باشد. (از قاموس کتاب مقدس) ، نام موبدی معاصر انوشیروان. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ جِ)
جمع واژۀ بجر. شرور. امور عظیمه
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینا گردانیدن دیده ها، چشمها، ج بصر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باصر
تصویر باصر
چشم دارنده، نگاه تیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایاصر
تصویر ایاصر
جمع ایصر، ریسمان های چادر گیاهان خشک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
جمع آصره، خویشی ها، مهر بن ها، بازو بندهای چرمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقاصر
تصویر اقاصر
جمع اقصر، کوتاهتران جمع اقصر کوتاهتران، کوتاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیننده تر بیناتر بصیرتر: ابصر از عقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اواصر
تصویر اواصر
((اَ ص ِ))
قرابت، نزدیکی، زهدان، ریسمانی که دامن خیمه را با آن بندند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
((اَ))
جمع بصر، چشم ها، دیده ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
((اِ))
دیدن، نگاه کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
((اَ صَ))
بیننده تر، بیناتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باصر
تصویر باصر
((ص ِ))
بیننده، بینا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابصر
تصویر ابصر
بیناتر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از ابصار
تصویر ابصار
بینایی ها، چشمان، دیدن
فرهنگ واژه فارسی سره
دید، دیدن، رویت، نظر، ادراک، فهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد