معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب: ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی. (منسوب به خیام). ، آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره، کوزۀ آب. کوزه: پس فروشد ابله ایمان را شتاب اندر آن تنگی بیک ابریق آب. مولوی. ، آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطهره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین، آفتابه. مطهرۀ فلزّین: روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت. (گلستان) ، مشربه، گردن عود، وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده، کمان درخشان، زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق
معرب آبری (تاج العروس) یا آبریز. ظرف سفالین برای شراب: ابریق می مرا شکستی ربّی برمن در عیش من ببستی ربّی. (منسوب به خیام). ، آبدستان. (خلاص نطنزی) (مهذب الاسماء). تاموره، کوزۀ آب. کوزه: پس فروشد ابله ایمان را شتاب اندر آن تنگی بیک ابریق آب. مولوی. ، آوند چرمین لوله دار که بدان وضو سازند. مطْهَره، ظرف سفالین با گوشه و دسته و لوله که بدان طهارت کنند. لولهین، آفتابه. مطْهَرۀ فلزّین: روزی تا به شب رفته بودیم و شبانگه پای حصاری خفته که دزد بی توفیق ابریق رفیق برداشت که به طهارت میرود بغارت رفت. (گلستان) ، مشربه، گردن ِ عود، وزنی معادل دو من. (مفاتیح العلوم خوارزمی) ، شمشیر نیک تابان. شمشیر روشن تابنده. (مهذب الاسماء). شمشیر بسیار درخشنده، کمان درخشان، زن صاحب جمال تابان بدن. ج، اباریق
جمع واژۀ زبرقان، ماه در شب تمام. (اقرب الموارد) ، زباریق الاسنه، درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد) ، زباریق المنیه، درخشیدن او است. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد) ، معاینه و اضطراب مرگ. (ناظم الاطباء). زباریق المنیه بصورت جمع آمده بمنظور بزرگ ساختن کار مرگ. (تاج العروس) ، زردیها که طاری شود. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ زِبرِقان، ماه در شب تمام. (اقرب الموارد) ، زباریق الاسنه، درخشیدن سرنیزه ها. (اقرب الموارد) ، زباریق المنیه، درخشیدن او است. (ترجمه قاموس) (اقرب الموارد) ، معاینه و اضطراب مرگ. (ناظم الاطباء). زباریق المنیه بصورت جمع آمده بمنظور بزرگ ساختن کار مرگ. (تاج العروس) ، زردیها که طاری شود. (ناظم الاطباء)
به معنی شبارق است که جامۀ پاره باشد. (منتهی الارب). ثوب شباریق، جامه که تمام آن قطعه قطعه شده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آن پارچه که نازک و بدبافت بود و پاره پاره شود. (از متن اللغه). و رجوع به شبارق شود
به معنی شبارق است که جامۀ پاره باشد. (منتهی الارب). ثوب شباریق، جامه که تمام آن قطعه قطعه شده است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). آن پارچه که نازک و بدبافت بود و پاره پاره شود. (از متن اللغه). و رجوع به شبارق شود
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
تک ندار گروه ها، گله گله، پرستو با خوراک بالوایه دمسنجه، جمع ابال اباله اباله ابیل ابول (که هیچیک از آنها در فارسی مستعمل نیست) و گفته اند جمعی است بی مفرد. دسته های پراکنده گروه های متفرق: طیرابابیل دسته های مرغان، پرستو پرستوک خطاف چلچله بابیل
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
منسوب به اخبار کسی که حکایت ها و قصه ها و داستانها را روایت کند محدث اثری مقابل اصولی، در اصطح فقیهان شیعه کسی را گویند که فقط بظاهر حدیث ها تمسک کند و بدلیل های عقلی روی نیاورد، در اصطح ابن الندیم (صاحب الفهرست) و زمان او تاریخ نویس عالم به تاریخ و ترجمه احوال، منسوب به فرقه اخباریان. منسوب به اخبار یا مضارع اخباری. فعل مضارعی که وجه صرفی آن دلت کند بر حدوث کار بطریق خبر و قطع و یقین: (میشوم میخواهم میروم) یا وجه اخباری. یکی از وجه های شش گانه در صرف فعلها و آن این است که کار را بطور قطع و یقین بیان نماید: (میروم رفتم خواهم رفت)
ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه
ناگزیری ناخواستی منسوب به اجبار. کاری که از روی قهر و ستم انجام گیرد مقابل اختیاری، نظام اجباری. خدمت سربازی که جوانان باید مدت دو سال بدان بپردازند نظام وظیفه