جدول جو
جدول جو

معنی اباخت - جستجوی لغت در جدول جو

اباخت
(نَ دِهْ)
فرونشاندن. خاموش کردن. کشتن (آتش را)
لغت نامه دهخدا
اباخت
فرو نشاندن
تصویری از اباخت
تصویر اباخت
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از باخت
تصویر باخت
باختن، مالی که در قمار از دست می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، نابود ساختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طباخت
تصویر طباخت
آشپزی، هنر روش پختن غذاها، شغل و عمل آشپز، طبّاخی، دست پخت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
مقابل باختنی. غیرقابل باختن. که لایق باختن نیست. باخت ناپذیر. نه ازدر باختن
لغت نامه دهخدا
(غَ گَ تَ)
برده را باختن
لغت نامه دهخدا
(قَ دَ کَ / کِدَ)
از مصدر باختن، مقابل برد: برد و باخت، مغلوبیت در قمار، غرم، زیان، خیبت: برد قمار باخت است، آخر این باخت ... از بهر برد ... بود، (کتاب المعارف)
لغت نامه دهخدا
اباعه. عرضه کردن چیزی را برای بیع
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ فُ)
اباته. شب گذرانیدن
لغت نامه دهخدا
(خُ)
اباثه. شیار کردن (زمین را) ، پاک کردن و رفتن (چاه را)
لغت نامه دهخدا
اباحه. مباح کردن. حلال کردن. جائز داشتن. روا شمردن. حلیت. جواز. روائی. دستوری. رخصت. مقابل حظر و تحریم و منع:
کاین اباحت زین جماعت فاش شد
رخصت هر مفلس قلاش شد.
مولوی.
، غارت کردن، از بیخ برکندن، ظاهر کردن راز
لغت نامه دهخدا
(اَ خِ)
انگشتان، بن انگشتان، پی
لغت نامه دهخدا
(نَ فُ)
هلاک کردن، هلاک شدن
لغت نامه دهخدا
اباره. گشن دادن خرمابن و اصلاح آن، اصلاح زرع و کشت، هلاک کردن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
باختر. مغرب، شمال
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابادت
تصویر ابادت
هلاک کردن، هلاک شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباختز
تصویر اباختز
باختر، مغرب، شمال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باخت
تصویر باخت
برد و باخت، مغلوبیت در قمار، زیان، مقابل برد
فرهنگ لغت هوشیار
گشن دادن خرما بن و اصلاح آن مایه خرما بن نر را بخرما بن ماده رساندن، هلاک کردن، اصلاح کشت و زرع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباخس
تصویر اباخس
انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
مباح کردن حلال کردن جایز دانستن مقابل تحریم حرام کردن، جواز روایی، عبارتست از نداشتن اعتقاد بوجود تکلیف و روا داشتن ارتکاب محرمات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباثت
تصویر اباثت
شیار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
شب گذرانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اباحت
تصویر اباحت
((اِ حَ))
حلال کردن، روا دانستن، جایز، به تکلیف اعتقادی نداشتن و انجام محّرمات را جایز دانستن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اباتت
تصویر اباتت
((اِ تَ))
اباته، شب را در جایی گذراندن، شب را در جایی به سر بردن، بیتوته کردن
فرهنگ فارسی معین
جایز شمردن، جواز، حلال کردن، روایی، مباح دانستن
متضاد: تحریم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باختن
متضاد: برد، شکست
متضاد: پیروزی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوابیده
فرهنگ گویش مازندرانی