رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمع ربّ، ربّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
رئیس، بزرگ، کارفرما، آقا، مخدوم، سَرور، صاحب، مالک، عنوانی احترام آمیز برای برخی از بزرگان زردشتی مثلاً ارباب جمشید، صاحبان، جمعِ رَبّ، رَبّ فقط در معنی ۶ و ۷ به صورت جمع به کار می رود
جمع واژۀ سبب. مایه ها. سلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طمع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.
جَمعِ واژۀ سبب. مایه ها. سِلعه. (منتهی الارب). حماله. جامل. (منتهی الارب). رسن ها. اواخی. پیوندها. اطراف. درها. (وطواط). وسایل. ساز. برگ. لوازم. آلات. همه چیزهای غیرخوردنی: همه مال و اسباب و این زیب و فر کنیزان مه روی با تاج زر. فردوسی. و از جملۀ اسباب و تجمل او دوازده هزار کنیزک در سراهاء او بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 103). گوئی که مگر راحت من مهر بتان است کاسباب وجودش بجهان نیست پدیدار. مسعودسعد. من از آن بندگانم ای خسرو که نبندند طَمْع در اسباب. مسعودسعد. شهی که ایزد صاحبقرانش خواهد کرد چنین که ساخت ز اول بسازدش اسباب. مسعودسعد. و کوشش اهل علم در ادراک سه مراد ستوده است: ساختن توشۀ آخرت و تمهید اسباب معیشت... (کلیله و دمنه). و نیز شاید بود که کسیرا برای فراغ اهل و فرزندان و تمهید اسباب معیشت ایشان بجمع مال حاجت افتد. (کلیله و دمنه). غیر این عقل تو حق را عقلهاست که بدان تدبیر اسباب شماست. مولوی. لاجرم عبادت اینان (توانگران) به قبول نزدیک که جمعاند و حاضر، نه پریشان و پراکنده خاطر، اسباب معیشت ساخته. (گلستان). اسبابش جمله هست حاصل جز روغن و کشک و نان و هیزم. قمری اصفهانی.
جمع واژۀ غب، بمعنی زمین پست و ایستادن گاه آب. (آنندراج). جمع واژۀ غب، بمعنی روندۀ از دریا چندان که در دشت دور درآید و زمین پست و ایستادن گاه آب. (منتهی الارب). جمع واژۀ غب، یعنی آنکه بدریا زند چندانکه در خشکی امعان کند و زمین پست. (از اقرب الموارد) ، غافل و بی خبر شدن و بغفلت افتادن. یقال: اغتررت یا رجل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر غفلت کسی آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: ’اغتره، ای اتاه علی غره منه’. (منتهی الارب). بر غفلت آمدن کسی را: اغتر فلانا، اتاه علی غره. (از اقرب الموارد) ، غفلت کسی را خواستن: اغتر الرجل، طلب غرته ای، غفلته. (از اقرب الموارد)
جَمعِ واژۀ غُب، بمعنی زمین پست و ایستادن گاه آب. (آنندراج). جَمعِ واژۀ غُب، بمعنی روندۀ از دریا چندان که در دشت دور درآید و زمین پست و ایستادن گاه آب. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ غب، یعنی آنکه بدریا زند چندانکه در خشکی امعان کند و زمین پست. (از اقرب الموارد) ، غافل و بی خبر شدن و بغفلت افتادن. یقال: اغتررت یا رجل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، بر غفلت کسی آمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: ’اغتره، ای اتاه علی غره منه’. (منتهی الارب). بر غفلت آمدن کسی را: اغتر فلانا، اتاه علی غره. (از اقرب الموارد) ، غفلت کسی را خواستن: اغتر الرجل، طلب غرته ای، غفلته. (از اقرب الموارد)
بنوبت آمدن تب. یقال: اغبته الحمی و علیه اغباباً، بنوبت آمد تب. (ناظم الاطباء). گاه گاه آمدن یا یک روز در میان آمدن تب. (آنندراج). یک روز در میان آمدن تب. (از اقرب الموارد) ، نزدیک آمدن سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن حرکت: اغترز السیر، دنا. (از اقرب الموارد) ، رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن حرکت کسی: اغترز فلان السیر، دنا مسیره. (از اقرب الموارد) ، سوار شدن: اغترز، رکب. (از اقرب الموارد)
بنوبت آمدن تب. یقال: اغبته الحمی و علیه اغباباً، بنوبت آمد تب. (ناظم الاطباء). گاه گاه آمدن یا یک روز در میان آمدن تب. (آنندراج). یک روز در میان آمدن تب. (از اقرب الموارد) ، نزدیک آمدن سفر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). نزدیک شدن حرکت: اغترز السیر، دنا. (از اقرب الموارد) ، رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن. (از اقرب الموارد). نزدیک شدن حرکت کسی: اغترز فلان السیر، دنا مسیره. (از اقرب الموارد) ، سوار شدن: اغترز، رکب. (از اقرب الموارد)
در نشیب درآمدن. (منتهی الارب). اصب ّ القوم اصباباً، اخذوا فی الصبب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، المراعی علی ماشیته اصبع، یعنی بر آن اثر نیکی است. (از قطر المحیط). شبان را گویند علی ماشیته اصبع، یعنی اثر نیکوست و کذا فی هذا الامر اصبع، ای اثر حسن. (منتهی الارب). نشانۀ نیک، (اصطلاح ریاضی) نصف سدس مقیاس را گویند (چنانکه در لفظ ظل خواهد آمد) ، و نیز نصف سدس هر یک از قطر قمر وقطر شمس و از جرم هر دو را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ظل و اصابع شود، در مساحت 6 جو است که شکم یکی به پشت دیگری چسبیده باشد. (از قطر المحیط). و رجوع به اصابع شود
در نشیب درآمدن. (منتهی الارب). اَصَب َّ القوم ُ اصباباً، اخذوا فی الصبب. (قطر المحیط) (اقرب الموارد) ، المراعی علی ماشیته اصبع، یعنی بر آن اثر نیکی است. (از قطر المحیط). شبان را گویند علی ماشیته اصبع، یعنی اثر نیکوست و کذا فی هذا الامر اصبع، ای اثر حسن. (منتهی الارب). نشانۀ نیک، (اصطلاح ریاضی) نصف سدس مقیاس را گویند (چنانکه در لفظ ظل خواهد آمد) ، و نیز نصف سدس هر یک از قطر قمر وقطر شمس و از جرم هر دو را گویند. (از کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به ظل و اصابع شود، در مساحت 6 جو است که شکم یکی به پشت دیگری چسبیده باشد. (از قطر المحیط). و رجوع به اصابع شود
جمع واژۀ رب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
جَمعِ واژۀ رَب ّ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به رَب ّ شود. خدایان. پروردگاران: و لایأمرکم أن تتخذوا الملائکه والنبیین أرباباً... (قرآن 80/3) ، و شما را امر نمیکند که ملائکه و پیامبران را به خدائی بگیرید. یا صاحبی السجن أارباب متفرقون خیر أم الله الواحد القهار. (قرآن 39/12) ، ای دو رفیق زندانی من آیا خدایان متعدد بهترند یا خدای واحد قهار، خبرگیری نمودن از نفقۀ عیال خود. (از منتهی الارب). قیام به نفقۀ اهل خود. (از اقرب الموارد) ، سخت گرم شدن آفتاب. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، سنگین کردن. اثقال. (از اقرب الموارد) : فدعا باناء یربض الرهط، پس ظرفی خواست که سیراب کند آن گروه را و گران سازد آنان راکه به خواب روند درازا بر زمین. (از منتهی الارب)
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان
جمع رب، درفارسی آن راتک (مفرد) به کار می برند دارنده خداوند گار روستاخاوند خداوندان، جمع رب. (در عربی معنی ارباب صاحبان و پرورش دهندگان است اما در فارسی بمعنی شخص بزرگ و دارنده و مالک بکار میرود و در بسیاری موارد صورت مفرد به آن میدهد و بار دیگر به (ان) جمعش می بندند: اربابان) خداوندگار، مالک (مقابل رعیت یا دهقان) دارنده، آقا (مقابل نوکر)، یا ارباب انواع، جمع رب النوع یا ارباب رجوع. رجوع کنندگان