جدول جو
جدول جو

معنی آیینه - جستجوی لغت در جدول جو

آیینه
آینه، مرآت، سجنجل، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
آیینۀ بخت: آیینه ای که در مجلس عقد ازدواج رو به روی عروس می گذارند
آیینۀ چرخ: کنایه از خورشید
آیینۀ آسمان: کنایه از خورشید
آیینۀ خاوری: کنایه از خورشید
آیینۀ چینی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، برای مثال همی بنفشه دمد گرد روی آن سرهنگ / همی به آینۀ چینی اندر آید زنگ (فرخی - ۲۱۱) کنایه از خورشید، برای مثال چو آیینۀ چینی آمد پدید / سکندر سپه را سوی چین کشید (نظامی۵ - ۹۲۸)
آیینۀ تال: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ حلبی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رومی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رویین: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ دق: کنایه از آیینه ای که چهرۀ شخص را نحیف و زرد و زار نشان بدهد، شخص عبوس و غمگین که دیدن چهرۀ او باعث حزن و اندوه شود
آیینۀ سکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند
آیینۀ سکندر: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ اسکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ قدی: آیینهای که تمام قد و بالای انسان در آن دیده شود
آیینۀ کروی: نوعی آیینۀ که بخشی از یک کرۀ تو خالی را تشکیل می دهد
آیینۀ محدب: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد
آیینۀ کوژ: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد، آیینۀ محدب
آیینۀ مقعر: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد
آیینۀ کاو: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد، آیینۀ مقعر
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
فرهنگ فارسی عمید
آیینه
(لُ)
آینه. مرآت. آئینه. آبگینه:
آیینه عزیز شد بر ما
چون نور گرفت و روشنائی.
ناصرخسرو.
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری.
(منسوب به خیام).
کور آیینه شناسد هیهات.
خاقانی.
ازصفا آیینه منظور نظرها میشود.
ظهیر فاریابی.
عاشق آیینه باشد روی خوب.
مولوی.
تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید.
سعدی.
تأمل در آیینۀ دل کنی
صفائی به تدریج حاصل کنی.
سعدی.
ولیکن کی نمائی رخ برندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری ؟
حافظ.
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینۀ اوهام افتاد.
حافظ.
هرچه رفت از عمر یاد آن به نیکی میکنند
چهرۀ امروز در آیینۀ فردا خوش است.
صائب.
هر کجا آیینه بینی صیقلش خاکستر است.
قاآنی.
زشت را گو روی خود را نیک کن
ورنه با آیینه ات چبود سخن ؟
؟
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید.
؟
- آیینه اش پاک نبودن، با تندرستی صوری، بیماری و مرضی در باطن داشتن.
- در آیینۀ کسان (دیگران) دیدن، از نظر و لحاظ سود و زیان دیگران در امری اندیشیدن: اگر خواهی از زیرکان باشی در آیینۀ کسان مبین. (منسوب به نوشیروان، از قابوسنامه).
- مثل آیینه، سخت مصقول.
- ، سخت صافی.
- ، سخت روشن.
و رجوع به آینه شود
آینه. سان. آئین. طریق. منوال. گونه. حال و صورت. و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به صورت مرکبه، معنی در هر حال و بهر طریق و لاجرم (زمخشری) دهد:
ندارم هرآیینه از شاه راز
وگرچه بخواهد ز من گفت باز.
فردوسی.
هرآیینه خرد داری ّ و دانی
که تو امروز در شهر کسانی.
(ویس و رامین).
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی:
نماید ز آیینه پوشی سوار
چو آیینۀ تیغ در کارزار.
طاهر وحید.
ماه سر منجوق کمانش ز رخ خویش
آیینۀ زر بست بر این طاق مقرنس.
بدر چاچی.
و آینه در چهارآینه و چارآینه به همین معنی است
لغت نامه دهخدا
آیینه
قطعه شیشه ای که پشت آن جیوه مالند
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
فرهنگ لغت هوشیار
آیینه
آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
فرهنگ فارسی معین
آیینه
((یِ نِ))
تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطه نور در آن منعکس کرد، مجازاً هر چیز صاف و براق، دل عارف
آیینه عیب شکستن: ترک عیب جویی کردن
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
فرهنگ فارسی معین
آیینه
آبگینه، آبگین، آینه، مرآت، آیین، روال، روش، طریق، منوال
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
آسیازنه، آلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کنند، آسیاآژن، آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیشنه
تصویر آیشنه
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، راید، رافع، ایشه، متجسّس، خبرکش، زبان گیر، منهی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
شوهر خواهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیینک
تصویر آیینک
عینک، وسیله ای دارای دو شیشه و دو دسته که برای بهتر دیدن یا محافظت چشم از آفتاب روی بینی می گذارند، چشمک، چشم فرنگی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، آستینه، خاگ، مرغانه
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
تخم مرغ. آشینه
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
نام روزی از هفته میان پنجشنبه و شنبه، و آن در پیش مسلمانان چون شنبه نزد یهود و یکشنبه نزد نصاری عید و روز آخر هفته باشد. جمعه. جامع. یوم الازهر:
تا چو آدینه بسر برده شد آید شنبه
تا چوماه رمضان بگذرد آید شوال...
فرخی.
چندین محتشم بخدمت آمده اند و سوار ایستاده اند که روز آدینه است. (تاریخ بیهقی).
من سوی تو شنبه و تو نزد من
چون سوی کودک شب آدینه ای.
سنائی.
، عامه آدینه را مانند جمعه علم و اسم کنند مردان را:
جمعه با زوجه خود گفت شبی
که مرا با تو ز آدینه شکی است
زن بدو گفت دوبینی بگذار
پیش من جمعه و آدینه یکی است.
شهاب ترشیزی.
- مثل شب آدینۀ اطفال، روزی یا ساعتی خوش و فرخنده و خرّم.
- مسجد آدینه، مسجد جمعه. جامع:
تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح
یا از در سرای اتابک غریو کوس
لب از لب چو چشم خروس ابلهی بود
برداشتن بگفتۀ بیهودۀ خروس.
سعدی.
- امثال:
آدینه اش را گم کرده است، معتادی را فراموش کردن میخواهد.
احمدک استا نرفت روزی که رفت آدینه بود، کاهلی کار کرد نه بوقت خویش.
چه جمعه و چه آدینه.
در پیش خرد شنبه و آدینه یکی است
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آزینه. آهنی باشد چون کلندی با دندانه های درشت و دستۀ چوبین که سنگ آسیا را از درون سوی بدان نقر کنند تا دانه بهتر خرد کند. آسیازنه. آس افزون. آس افژون. منقار. مکوس. میقعه. برطیل. آسیاآژن
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آدینه
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
شوهرخواهر. یزنه
لغت نامه دهخدا
(یِ نَ / نِ)
جاسوس. چاپلوس. (برهان). رجوع به آیشتنه و آیشه شود
لغت نامه دهخدا
(ژَ / ژِ)
آییژ
لغت نامه دهخدا
تصویری از آئینه
تصویر آئینه
قطعه شیشه ای که در پشت آن جیوه مالیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
تخم مرغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذینه
تصویر آذینه
آدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
شوهر خواهر
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آییژه
تصویر آییژه
شراره شرر آتش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیشنه
تصویر آیشنه
جاسوس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
((یَ یا یِ نِ))
شوهر خواهر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
((نِ))
آزینه، آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند، آسیازنه، آسیاژن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
((نِ))
روز جمعه، آخرین روز هفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیزنه
تصویر آیزنه
شوهر خواهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره