جدول جو
جدول جو

معنی آژیر - جستجوی لغت در جدول جو

آژیر
صدایی خاص و ممتد برای باخبر کردن دیگران از حادثه، دستگاهی که صدا را برای هشدار و تخدیر ایجاد می کند، باهوش، هوشمند، هوشیار، زیرک، محتاط، مراقب، برای مثال سپه را بیارای و آژیر باش / شب و روز با ترکش و تیر باش (فردوسی - ۴/۲۳۶)
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
فرهنگ فارسی عمید
آژیر
هوشمندوزیرک
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
فرهنگ لغت هوشیار
آژیر
((ژَ))
زیرک، محتاط، قوی، توانا، برحذر کننده، پرهیزگار، غلبه، فریاد، اعلام خطر، آماده، مهیا، قوت
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
فرهنگ فارسی معین
آژیر
آلارم
تصویری از آژیر
تصویر آژیر
فرهنگ واژه فارسی سره
آژیر
اعلام خطر، بانگ، زنگ خطر، هشدار، آگاه، دانا، پرتوان، زورمند، قوی، محتاط، محترز
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهیر
تصویر آهیر
(پسرانه)
آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
(پسرانه)
هجیر، خوب، پسندیده، زیبا، چابک، چالاک، خوب چهره، نام یکی از پسران گودرز که بدست سهراب کشته شد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آویر
تصویر آویر
(پسرانه)
آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آجیر
تصویر آجیر
(پسرانه)
آژیر، در گویش خراسان به معنی محتاط، کوشا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آژیریده
تصویر آژیریده
آگاه کرده، آماده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آزیر
تصویر آزیر
آزار، رنج، آسیب، برای مثال در جهان چندان که خواهی بی شمار / نیستی و محنت و آزیر هست (انوری - ۵۶۱ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
پسندیده، نیکو، برای مثال نوروز فرخ آمد و نغز آمد و هژیر / با طالع مبارک و با کوکب منیر (منوچهری - ۴۸)، به شاه کیان گفت زردشت پیر / که در دین ما این نباشد هژیر (فردوسی - ۵/٨4)،
زیبا، برای مثال خمّیده گشت و سست شد آن قامت چو سرو / بی نور ماند و زشت شد آن صورت هژیر (ناصرخسرو - ۱۰۳)،
جلد، چابک، برای مثال دریغ آن سر تخمۀ اردشیر / دریغ آن جوان و سوار هژیر (فردوسی - ۸/۴۶۹)،
زیرک، هوشیار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
آبگیر، تالاب، استخر
فرهنگ فارسی عمید
بمعنی آژیر است که آبگیر و تالاب و گوی باشد که آب باران و غیره در آن جمع شود، (برهان)، حوض، ژی، آبدان، شمر، آبگیر، برکه، غدیر، اوشال
لغت نامه دهخدا
(یُ)
جمع واژۀ ایر
لغت نامه دهخدا
ممالۀ آزار:
در جهان چندانکه خواهی بیشمار
نیستی ّ و محنت و آزیر هست
وز فلک چندانکه خواهی بی قیاس
نفرت آهو و خشم شیر هست،
انوری،
،
آژیر،
حوض، برکه، تالاب، اسطخر، غلبه، زیادتی، بانگ و فریاد، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بازوو جناح. (آنندراج). بال. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شدۀ کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کند گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند:
همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن
گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست،
عمارۀ مروزی،
لکن ظاهراً چنین کلمه ای در فارسی نباشد و از غلط خواندن بیت عماره ساخته شده است، شعر عماره در فرهنگ اسدی خطی کهنی ’همواره پر از پیخ است ... ’ ضبط شده و برای پیخ مثال آمده است و حق نیز همانست، چه پیخال نیز به همین معنی یا منسوب به پیخ در لغت فارسی هست، و در بعض فرهنگهای نو برای آژیخ بیتی از طیان نیز بتأیید شاهد میگذرانند که ظاهراً مصنوع و مجعول است، و پیخ و پیخال به معنی مطلق چرک و شوخ و فضول است نه رمص
لغت نامه دهخدا
در بعض فرهنگهاآزور ضبط کرده اند و بیت انوری را که در فرهنگها برای آزور نیز شاهد آمده مثال آورده اند، و ظاهراً تصحیف آزور باشد
لغت نامه دهخدا
تصویری از آژیریدن
تصویر آژیریدن
هشیاروآگاه کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژور
تصویر آژور
فرانسوی روزن دوزی
فرهنگ لغت هوشیار
رنج عذاب شکنجه اذیت، تعب مشقت، کین کینه بغض عداوت، رنجیدگی رنجش شکراب، اندوه غم تیمار، تاء لم توجع، ضرب کوب صدمه، آفت، بیماری مرض ناخوشی بیماری مانند جنون و هاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیرنده
تصویر آژیرنده
آگاهاننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
خوب و پسندیده و نیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
ژی آبگیر آبدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ژیر
تصویر ژیر
آبگیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزیر
تصویر آزیر
آزار، رنج و آسیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از هژیر
تصویر هژیر
((هَ))
زیرک، هوشیار، نیکو، پسندیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اژیر
تصویر اژیر
هوشمند، زیرک، آژیر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بآژیر
تصویر بآژیر
((بِ))
با احتیاط، دوراندیش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پژیر
تصویر پژیر
جناح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آژور
تصویر آژور
روزندوزی
فرهنگ واژه فارسی سره
پسندیده، خوب، ستوده، نیک، نیکو، خوبرو، زیبا، جلد، چابک، فرز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آگاه هوشیار به هوش زیرک
فرهنگ گویش مازندرانی
جار و جنجالسروصدا، طعام دادن در ایام سوگواری ماه محرم، روستایی از توابع دهستان پنج کرستاق کجور
فرهنگ گویش مازندرانی