جدول جو
جدول جو

معنی آژیده - جستجوی لغت در جدول جو

آژیده
(دَ / دِ)
آژده. آجیده. آجده. نکنده کرده:
ملاف با قلمی ای لباس آژیده
بروی کار چو افتاد بخیه ات یکسر.
نظام قاری
لغت نامه دهخدا
آژیده
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آژیده
((دِ))
آجیده
تصویری از آژیده
تصویر آژیده
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آویده
تصویر آویده
(دخترانه)
مشتاق، خواهان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
آسیازنه، آلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کنند، آسیاآژن، آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
آجیدن، فروکردن سوزن یا درفش یا نشتر در چیزی، بخیه زدن، سوزن زدن، سوراخ کردن، دندانه دار ساختن سطح چیزی، مثل دندانه ها و ناهمواری های سوهان یا سطح سنگ آسیا، آجدن، آزدن، آزندن، آزیدن، آژدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غژیده
تصویر غژیده
خزیده، برهم نشسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آجیده
تصویر آجیده
فروکرده شده، بخیه، ناهمواری های سطح چیزی مثل ناهمواری سوهان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژنده
تصویر آژنده
آنکه ملاط روی سنگ یا آجر می کشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آژده
تصویر آژده
دوخته، بخیه زده، فروبرده شده
فرهنگ فارسی عمید
(مَ دَ / دِ)
جفتک چارکش. (اشتینگاس) (از شعوری). مژید. (شعوری). نوعی از بازی است که آن را خیزبگیر خوانند و بعضی گویند بازی مزاد است. (آنندراج) (برهان). یک نوع از بازی کودکان که پشتک نیز گویند. (ناظم الاطباء). مزاد. مزیده. رجوع به مزاد و مزیده و مژید شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دَ / دِ)
نعت مفعولی از مژیدن. مکیده. رجوع به مژیدن شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ)
آزینه. آهنی باشد چون کلندی با دندانه های درشت و دستۀ چوبین که سنگ آسیا را از درون سوی بدان نقر کنند تا دانه بهتر خرد کند. آسیازنه. آس افزون. آس افژون. منقار. مکوس. میقعه. برطیل. آسیاآژن
لغت نامه دهخدا
(غَ دَ / دِ)
از غژیدن. برهم نشسته و به هم چسبیده. (برهان قاطع). رجوع به غژیدن شود، خزیده. رجوع به غژیدن شود، نشسته به راه رفته. (برهان قاطع). نشسته به راه رفته، مانند طفلان و مردمان شل. رجوع به غژیدن شود
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ)
آجده. آژده. نگنده. و گیوۀ آجیده آن است که کف آن رااز برون سوی با ریسمان محکم، خانه خانه بافته باشند، نوعی از بخیه کوتاهتر از کوک و شلال.
- آجیدۀ سوهان، درشتیها و ناهمواریهای روی سوهان
لغت نامه دهخدا
(ژَ دَ / دِ)
آنکه گل میان دو خشت گسترد، آنکه آجیده و آژده کند
لغت نامه دهخدا
(کُچَ / چِ شُ دَ)
آژدن. آجیدن
لغت نامه دهخدا
(ژْ / ژَ / ژِ دَ / دِ)
آزده. آجیده. آژیده. آجده. خلیده با چیزی نوک تیز:
اندام دشمنان تو از تیر ناوکی
مانند سوک خوشۀ جو باد آژده.
شاکر بخاری.
بداغی جگرشان کنی آژده
که بخشایش آرند دام و دده.
فردوسی.
، مجازاً، خسته. مجروح. حزین. غمین:
نه مردم شمر بل زدیو و دده
دلی کو نباشد بدرد آژده.
فردوسی.
- آژده کردن، مجازاً، خسته، مجروح، حزین، غمین کردن:
دل هر دو بیدادگر را بسوز
که هرگز نبینند جز تیره روز
بداغی جگرشان کنی آژده
که بخشایش آرد بر ایشان دده.
فردوسی.
، رنگ کرده. ملون:
سوی خانه شد دختر دل زده
رخان معصفر بخون آژده.
فردوسی.
، دوخته با بخیه های نکنده، منقور. منقوره، چنانکه در سنگ آسیا، جامۀ نکنده زده. مضرّ به. (صحاح الفرس).
- آژده بودن بزر، غرق زر بودن:
دورویه بزرگان کشیده رده
سراپای یکسر بزر آژده.
فردوسی.
، معنی کلمه آژده در این قطعۀ فردوسی برای نگارنده روشن نیست:
بفرمود کآهنگران آورند
مس و روی و پتک گران آورند
گچ و سنگ و هیزم فزون از شمار
بیارند چندانکه آید بکار
بی اندازه بردند چیزی که خواست
چو شد کار بر آرزو کرده راست
ز دیوارگر، هم ز آهنگران
هر آنکس که استاد بود اندر آن
ز گیتی بنزد سکندر شدند
بر آن کار بایسته یاور شدند
ز هر کشوری دانشی شد گروه
دو دیوار کرد از دو پهنای کوه
ز بن تا سر تیغ بالای او
چو صد شاه رش کرده پهنای او
از او صد رش انگشت و آهن یکی
پراکنده مس در میان اندکی
همی ریخت گوگردش اندر میان
چنین باشد افسون و رای کیان
همی ریخت هر گوهری یک رده
چو از خاک تا تیغ گشت آژده
بسی نفت و روغن برآویختند
همی بر سر گوهران ریختند
بخروار انگشت بر سر زدند
بفرمود تا آتش اندرزدند.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
تصویری از آژده
تصویر آژده
آژیده آجیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غژیده
تصویر غژیده
نشسته براه رفته، برهم نشسته بهم چسبیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژنده
تصویر آژنده
آنکه گل و شفته میان دو خشت یا دو سنگ گسترد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
آجیدن
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
خلانیدن سوزن فرو برده، نوعی دوخت جامه و پای پوش که فاصله فرو بردن سوزنها از بخیه قدری بیشتر باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
((نِ))
آزینه، آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند، آسیازنه، آسیاژن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آجیده
تصویر آجیده
((دِ))
خلانیده، سوزن فرو برده، بخیه، ناهمواری های سطح چیزی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژده
تصویر آژده
((دِ))
آژیده، آجیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژیدن
تصویر آژیدن
((دَ))
آژدن، آجیدن
فرهنگ فارسی معین