در هم پیچیدن، پیچیدن، پیختن شوخ، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج، برای مثال همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۳) فضله
در هم پیچیدن، پیچیدن، پیختن شوخ، چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج، برای مِثال همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۳) فضله
در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شدۀ کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کند گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند: همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست، عمارۀ مروزی، لکن ظاهراً چنین کلمه ای در فارسی نباشد و از غلط خواندن بیت عماره ساخته شده است، شعر عماره در فرهنگ اسدی خطی کهنی ’همواره پر از پیخ است ... ’ ضبط شده و برای پیخ مثال آمده است و حق نیز همانست، چه پیخال نیز به همین معنی یا منسوب به پیخ در لغت فارسی هست، و در بعض فرهنگهای نو برای آژیخ بیتی از طیان نیز بتأیید شاهد میگذرانند که ظاهراً مصنوع و مجعول است، و پیخ و پیخال به معنی مطلق چرک و شوخ و فضول است نه رمص
در بعض فرهنگها به این کلمه معنی رمص یعنی آب خشک و سطبر شدۀ کنج چشم داده اند که امروز قی و در گیلان کَنَد گویند، و بیت ذیل را شاهد آورده اند: همواره پرآژیخ است آن چشم فژاگن گوئی که دو بوم آنجا بر، خانه گرفته ست، عمارۀ مروزی، لکن ظاهراً چنین کلمه ای در فارسی نباشد و از غلط خواندن بیت عماره ساخته شده است، شعر عماره در فرهنگ اسدی خطی کهنی ’همواره پر از پیخ است ... ’ ضبط شده و برای پیخ مثال آمده است و حق نیز همانست، چه پیخال نیز به همین معنی یا منسوب به پیخ در لغت فارسی هست، و در بعض فرهنگهای نو برای آژیخ بیتی از طیان نیز بتأیید شاهد میگذرانند که ظاهراً مصنوع و مجعول است، و پیخ و پیخال به معنی مطلق چرک و شوخ و فضول است نه رَمص
رمص، قی (در چشم)، کیخ، خیم، ژفک، ژفکاب، چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند، (برهان)، آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست، آژیخ، (صحاح الفرس)، رطوبتی که بر جفنها پدید آمده بود، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، آب غلیظ بر مژه، کالسه، کالسقه (کالسکه) (در تداول مردم قزوین)، پیخه، پیخال، صاحب فرهنگ اسدی این کلمه را معنی آب چشم که بر مژه نشیند (یعنی رمص) داده و شعر ذیل را از عماره شاهد آورده است: همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو بوم آنجا دو خانه گرفته است، عماره، اما پیخ بمعنی مطلق چرک و شوخ و فضل و وسخ است و در این شعر نیز شاعر همین اراده کرده است که از پیخ مراد فضلۀ بوم است، واﷲ اعلم، رجوع به پیخال شود یا اینکه پیخ فضلۀ طیور است نه رمص و پیخال نیز شاهد این دعوی است
رمص، قی (در چشم)، کیخ، خیم، ژفک، ژفکاب، چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند، (برهان)، آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست، آژیخ، (صحاح الفرس)، رطوبتی که بر جفنها پدید آمده بود، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، آب غلیظ بر مژه، کالسه، کالسقه (کالِسکَه) (در تداول مردم قزوین)، پیخه، پیخال، صاحب فرهنگ اسدی این کلمه را معنی آب چشم که بر مژه نشیند (یعنی رمص) داده و شعر ذیل را از عماره شاهد آورده است: همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو بوم آنجا دو خانه گرفته است، عماره، اما پیخ بمعنی مطلق چرک و شوخ و فضل و وسخ است و در این شعر نیز شاعر همین اراده کرده است که از پیخ مراد فضلۀ بوم است، واﷲ اعلم، رجوع به پیخال شود یا اینکه پیخ فضلۀ طیور است نه رمص و پیخال نیز شاهد این دعوی است