در هم پیچیدن، پیچیدن، پیختن شوخ، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج، برای مثال همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۳) فضلهدر هم پیچیدن، پیچیدن، پیختن شوخ، چِرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رِم، ریم، سیم، سَخ، شُخ، وَسَخ، پَژ، فَژ، کورَس، کُرَس، کُرسِه، هُو، هُبَر، بَخجَد، بَهرَک، خاز، دَرَن، قَیح، کَلچ، کَلَخج، کِلَنج، برای مِثال همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۳) فضله