جدول جو
جدول جو

معنی پیخ

پیخ
در هم پیچیدن، پیچیدن، پیختن
شوخ، چرک، مادۀ سفید رنگی که از دمل و زخم بیرون میآید و مرکب از مایع سلول های مرده، باکتری ها و گلبول های سفید است، رم، ریم، سیم، سخ، شخ، وسخ، پژ، فژ، کورس، کرس، کرسه، هو، هبر، بخجد، بهرک، خاز، درن، قیح، کلچ، کلخج، کلنج، برای مثال همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن / گویی که دو بوم آنجا بر خانه گرفته ست (عمارۀ مروزی - شاعران بی دیوان - ۳۵۳)
فضله
تصویری از پیخ
تصویر پیخ
فرهنگ فارسی عمید

واژه‌های مرتبط با پیخ

پیخ

پیخ
چرک شوخ فضله: همواره پر از بیخ است آن چشم فژاگن گویی که دو پیخ آنجا دو خانه گرفته است. (عماره)
فرهنگ لغت هوشیار

پیخ

پیخ
رمص، قی (در چشم)، کیخ، خیم، ژفک، ژفکاب، چرک گوشها و کنجهای چشم را گویند و آبی که از چشم برآید ومژگان ها را برهم چسباند و بعربی رمص خوانند، (برهان)، آبی که بر پلک و مژه ستبر شود و رنگ زرد گیرد آنگاه که چشم بیمارست، آژیخ، (صحاح الفرس)، رطوبتی که بر جفنها پدید آمده بود، (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی)، آب غلیظ بر مژه، کالسه، کالسقه (کالِسکَه) (در تداول مردم قزوین)، پیخه، پیخال، صاحب فرهنگ اسدی این کلمه را معنی آب چشم که بر مژه نشیند (یعنی رمص) داده و شعر ذیل را از عماره شاهد آورده است:
همواره پر از پیخ است آن چشم فژاگن
گویی که دو بوم آنجا دو خانه گرفته است،
عماره،
اما پیخ بمعنی مطلق چرک و شوخ و فضل و وسخ است و در این شعر نیز شاعر همین اراده کرده است که از پیخ مراد فضلۀ بوم است، واﷲ اعلم، رجوع به پیخال شود یا اینکه پیخ فضلۀ طیور است نه رمص و پیخال نیز شاهد این دعوی است
لغت نامه دهخدا