جدول جو
جدول جو

معنی آهی - جستجوی لغت در جدول جو

آهی
بلغت زند و پازندبه معنی آهو، (برهان)
لغت نامه دهخدا
آهی
تخلص شاعری از مردم ترشیز، آهی جغتائی، تخلص شاعری مدّاح غریب میرزا پسر سلطان حسین بایقرا، و تخلص او در ابتدا نرگسی بوده، و در 927 ه، ق، وفات کرده است
لغت نامه دهخدا
آهی
خاندانی ساکن نمارستاق نور
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سهی
تصویر سهی
(دخترانه)
صفت سرو، راست، نام همسر ایرج پسر فریدون پادشاه پیشدادی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهین
تصویر آهین
(پسرانه)
آهن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیل
تصویر آهیل
(پسرانه)
مرغ انجیرخوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیر
تصویر آهیر
(پسرانه)
آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهید
تصویر آهید
(دخترانه)
در گویش فارس آهوی صحرایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از رهی
تصویر رهی
(پسرانه)
راهی شده، روان، مسافر، غلام، بنده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از بهی
تصویر بهی
(دخترانه)
به (میوه)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آری
تصویر آری
(پسرانه)
آریایی، نام یکی از ایالات ایران قدیم که شامل خراسان و سیستان امروزی بوده است، نام یکی از طوایف چادر نشین مازندران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
بیرون کشیده شده، قد کشیده، آهخته، برکشیده، آخته، آهازیده، آهنجیده، برهیخته، فراهیخته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز سر که از جمجمه جدا است، کاسۀ سر، قحف، عظم قحف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
بیرون کشیدن چیزی از چیز دیگر مانند شمشیر از غلاف یا دست از دست دیگری، برکشیدن، کشیدن، درآوردن، برای مثال بیاهیخت زاو دست و بر پای خاست / غمی شد بیازید با بند راست (فردوسی۲ - ۱۵۷۲)
بالا آوردن چیزی به قصد زدن مانند شمشیر، برای مثال چو شه را برون نامد آن مه ز میغ / چو خورشید آهیخت رخشنده تیغ (جامی۷ - ۴۶۳)
بلند کردن، برافراختن، برای مثال آهیخته چو هندوی محرورساق گوش / وآکنده همچو زنگی مرطوب یال و ران (اثیرالدین اخسیکتی - ۲۳۰)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ / نِ)
استخوان بالای مغز از کاسۀ سر. قحف، صاحب جهانگیری گوید در بعض فرهنگها به معنی کاسۀ سر (جمجمه) و شقیقه نیز آمده است، کام. فک اعلی یعنی آنجای که بحلقوم نزدیک و به عربی حنک باشد. (برهان)، عظم مصفات: القحف، بر آهیانه زدن. (تاج المصادر بیهقی). آنجای از سر کودک که می جنبد. (مؤید الفضلاء). یافوخ
لغت نامه دهخدا
(کوپْ پَ / پِ / کو پَ / پِ)
کشیدن. برکشیدن. برآوردن. سل ّ. تشهیر. بیرون کشیدن. آختن. آهختن. آهنجیدن. برآوردن:
برآهیخت جنگی نهنگ از نیام
بغرید چون رعد و برگفت نام.
فردوسی.
برآهیخت شمشیر و اندرنهاد
همی کرد از آن رزم گشتاسب یاد.
فردوسی.
برآهیخت شمشیر کین پیلتن
ز دیوان بپرداخت آن انجمن.
فردوسی.
چو آهیخت بر جنگ شب، روز تیغ
ستاره گرفت از سپیده گریغ.
اسدی.
چو آهیخت خور تیغ زرین زبر
نهان کرد از او ماه سیمین سپر.
اسدی.
چو عزمش برآهیخت شمشیر بیم
بمعجز میان قمر زد دو نیم.
سعدی.
، برداشتن. بلند کردن. برافراختن. برافراشتن:
برآهیخت گرز و برانگیخت اسب
بیامد بکردار آذرگشسب.
فردوسی.
، کشیدن، چنانکه دلو را برسن. از چاه بالا کشیدن:
بدلو اندرون رفت آن پاک تن
برآهیخت بشری ̍ بقوت رسن.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، کشیدن، چنانکه صف را. رده برزدن:
بدانسان که فرموده بد شهریار
شد آهیخته صفّهای سوار.
شمسی (یوسف و زلیخا).
، کشیدن، چنانکه اژدهابدم:
برفت ازپسش رستم شیرگیر
ببارید بر لشکرش گرز و تیر
دو فرسنگ چون اژدهای دژم
همی مردم آهیخت گفتی بدم.
فردوسی.
، راست کردن. ستیخ کردن. باز کردن، چنانکه درنده ای پنجه را:
برون آمد آراسته جنگ را
بکین جستن آهیخته چنگ را.
فردوسی.
، برکشیدن، چنانکه پوست را از تن. سلخ:
بکشت و ز سرشان برآهیخت پوست
نماند ایچ از ایشان نه دشمن نه دوست.
فردوسی.
، کشیدن. برکشیدن. محکم و استوار کردن، چنانکه تنگ اسب را:
چو زین برنهادش برآهیخت تنگ
بجنبید بر جای تازان نهنگ.
فردوسی.
، براق کردن. انتفاش. ستیخ کردن، چنانکه پر و موی را:
همچون کشف بسینه سر اندرکشد اجل
آنجا که نیزۀ تو برآهیخت یال را.
کمال اسماعیل.
، کشیدن، چنانکه دست را از دست کسی:
بیاهیخت زو دست و بر پای خاست
غمی شد بیازید با بند راست.
فردوسی.
، دست کشیدن از چیزی، لنجیدن. و رجوع به آختن و آهختن شود. و مصدر دوم یا اسم مصدر آن آهنجش باشد: آهیخت، بیاهنج
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
کشیده. برکشیده. بیرون آورده. برآورده. آخته. آهخته. آهنجیده. لنجیده. مسلول. مشهّر. و رجوع به آهیختن، آهختن، آختن و آهنجیدن شود
لغت نامه دهخدا
آهن، حدید: و معادن، چون مس و برنج و آهین برای آلات را، (کیمیای سعادت)، و این همه را به آلات حاجت افتاد از چوب و آهین و پوست و غیر آن، (کیمیای سعادت)
لغت نامه دهخدا
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
کشیدن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
کشیده بر کشیده بیرون آورده
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
((تَ))
آهختن، آختن، برکشیدن، بیرون کشیدن چیزی مانند شمشیر، تیغ، بلند کردن، برافراشتن، صف کشیدن، راست کردن، قائم کردن، محکم کردن، استوار کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
((نِ))
کاسه سر، جمجمه، کام، دهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آگهی
تصویر آگهی
اطلاعیه، اعلان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
آبستره
فرهنگ واژه فارسی سره
کشیدن، برکشیدن، برافراشتن، بلند کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی از دهستان هراز پی شمال آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان اسفیورد شوراب ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
آهنگر
فرهنگ گویش مازندرانی
از اجزای گاو آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
تیرآهن
فرهنگ گویش مازندرانی
آهن
فرهنگ گویش مازندرانی
پری شاهرخ پرنده ی انجیر خوار با نام علمی otiiooos oriooos
فرهنگ گویش مازندرانی
نهری که از رودخانه هراز آمل منشعب می شود
فرهنگ گویش مازندرانی