جدول جو
جدول جو

معنی آه - جستجوی لغت در جدول جو

آه
آخ، وای، آوخنفس بلند که از درد یا شادی از سینه برآورندبرای مثال گر بود در ماتمی صد نوحه گر / آه صاحب درد آید کارگر (عطار - ۳۷۸)
تصویری از آه
تصویر آه
فرهنگ فارسی عمید
آه
آوازیست که برای نمودن درد و رنج و الم و اسف و تلهف و اندوه از سینه برآرند، آوه، آوخ، وای، آخ، اه، دردا، افسوس، باد، باد سرد، دم سرد:
آه از این جور بد، زمانۀ شوم
همه شادی ّ او غمان آمیغ،
رودکی،
چو بهرام گفت آه مردم، ز راه
برفتند پویان به نزدیک شاه،
فردوسی،
بپیچید از آن پس یکی آه کرد
ز نیک و بد اندیشه کوتاه کرد،
فردوسی،
از این کار دل تنگ شد شاه را
همی هر زمان برکشید آه را،
فردوسی،
شغاد از پس زخم او آه کرد
تهمتن بر او درد کوتاه کرد،
فردوسی،
یکی دشنه زد بر تهیگاه شاه
رها شدبزخم اندر، از شاه آه،
فردوسی،
نگه کرد افراسیاب آن بدید
یکی آه سرد از جگر برکشید،
فردوسی،
ابا ناله و آه و با روی زرد
به پیش فریدون شد آن نیکمرد،
فردوسی،
خروشیدن و ناله و آه بود
بهر برزنی ماتم شاه بود،
فردوسی،
چو بشنید زوزن، دم اندرکشید
یکی آه سرد از جگر برکشید،
فردوسی،
چو رستم به نزدیک توران رسید
پشیمان شد آه از جگربرکشید،
فردوسی،
سیاوش چو رخسارایشان بدید
ز دل باز آه دگر برکشید،
فردوسی،
مر آن درد را راه چاره ندید
بسی آه سرد از جگر برکشید،
فردوسی،
بس اشک شکّرین که فروبارم از نیاز
بس آه عنبرین که بعمدا برآورم
لب را حنوط زآه معنبر کنم چنانک
رخ را وضو ز اشک مصفا برآورم،
خاقانی،
شب نباشد که آه خاقانی
فلک چنبری نمی شکند،
خاقانی،
گر بود در ماتمی صد نوحه گر
آه صاحب درد را باشد اثر،
عطار،
تا ز تحسر مرا نباید گفتن
آه که برگل نهاد یار بنفشه،
رفیع الدین مرزبان فارسی،
پیرزن نیم شب که آه کند
روی هفت آسمان سیاه کند،
اوحدی،
آهی کن و زین جای بجه گرد برانگیز
کخ کخ کن و برگرد و بدر، برپس ایزار،
حقیقی صوفی (تحفهالاحباب اوبهی)،
گفتمش پوشیده رخ مگذر به آه کاتبی
گفت هرجا باد باشد شمع را پنهان کنند،
کاتبی،
و این کلمه میان فارس و عرب مشترک است،
- آه در بساط نداشتن، هیچ نداشتن، بالتمام مفلس بودن، فاقد مال و دارائی بودن،
- آه در جگر نداشتن (نبودن کسی را)، سخت فقیر و بی چیزبودن:
آن پیرگشته را که نبد آه در جگر
آروغ امتلا زند اکنون ز خوان شکر،
کمال اسماعیل،
، دم، نفس
لغت نامه دهخدا
آه
پسوند اه، حرفی است که در آخر بعض کلمات درآید و حکایت از حسرت و تألم و استغاثه و توجعکند، و در این صورت در اول کلمه نیز ’وا’ درآرند: وادیناه، واحمزتاه، وامحمداه، وااسلاماه، واشریعتاه، واشنعتاه، وافضیحتاه، واحسرتاه، واقلّه صبراه، واویلاه، و بجای آه گاهی، آ (ا) نیز آید: واحسرتا، چنانکه بجای وا، یا: یاحسره (تا) علی العباد، و در این کلمات الف را الف ندبه گویند و ها را علامت وقف شمارند
لغت نامه دهخدا
آه
نام قریه ای بناحیۀ دماوند، و آبهای معدنی بسیار بدانجا هست
لغت نامه دهخدا
آه
کلمه ایست که برای نشان دادن درد رنج اسف و اندوه گویند آوه آوخ آخ وای، باد باد سرد دم سرد، دم نفس. یا آه در بساط نداشتن، هیچ نداشتن کاملا مفلس بودن، یا آه در جگر نداشتن، سخت فقیر و بی چیز بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آه
((صت.))
کلمه ای است که برای نشان دادن درد، رنج، اسف و اندوه به کار می برند، آوه، آوخ، آخ، وای
آه در بساط نداشتن: کنایه از از هر گونه امکان مالی محروم بودن
تصویری از آه
تصویر آه
فرهنگ فارسی معین
آه
آوخ، افسوس، حیف، دریغا، وای، دم، نفس، مویه، ناله
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آه
آه بلندی که همراه با صدایی خاص از نهاد انسان برخیزد
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آهنگ
تصویر آهنگ
(دخترانه)
قطعه موسیقی، اراده، قصد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهین
تصویر آهین
(پسرانه)
آهن
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیل
تصویر آهیل
(پسرانه)
مرغ انجیرخوار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهیر
تصویر آهیر
(پسرانه)
آتش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهید
تصویر آهید
(دخترانه)
در گویش فارس آهوی صحرایی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهو
تصویر آهو
(دخترانه)
شاهد، معشوق، جانور معروف که نام دیگر آن غزال است، آهو به زیبایی چشم و خرامش در رفتار شهرت دارد، یکی از همسران فتحعلی شاه قاجار
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آهار
تصویر آهار
(دخترانه)
گلی مرکب با گل برگهای پیوسته به رنگهای سفید قرمز نارنجی صورتی یا دو رنگ که انواع گوناگون کمپر و پرپر دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آه کشیدن
تصویر آه کشیدن
برآوردن آه از سینه بسبب اندوه حسرت یا غبطه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
کشیده بر کشیده بیرون آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیختن
تصویر آهیختن
کشیدن، برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهیانه
تصویر آهیانه
استخوان بالای مغز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهوناک
تصویر آهوناک
معیوب معیوب دارای عیب
فرهنگ لغت هوشیار
فلزیست که در طبیعت غالبا بشکل اکسید یا کربناتیا سولفور دو فر وجود دارد. آنها را در کوره میگدازند و از آنها آهن خالص بدست میاورند و آن جسمی است سخت و محکم وزن مخصوص آن 8، 7 و در 1530 درجه حرارت گداخته میشود. اهن در هر جا وجود دارد و یکی از مفیدترین عناصر است و با زغال اساس صنعت را تشکیل میدهد یا آهن پولاد. آهن نر ذکر مقابل نرم آهن. یا آهن تر. آهن جوهر دار آهن سبز. یا آهن چکش خور. آهنی که بوسیله چکش قابلیت کشش و تشکیل باشکال مختلف را داشته باشد، یا آهن نر. پولاد روهینا مقابل نرم آهن. یا آهن افسرده کوفتن، کاری بیهوده کردن آهن سرد کوفتن، یا آهن سرد کوفتن، یا مثل دیو از آهن گریختن، سخت از چیزی دوری جستن، یا عصر (دورهء) آهن سومین دوره زندگی صنعتی انسان از لحاظ تقسیمات دیرین شناسی. اکنون نیز انسان در همین دوره زیست میکند آخرین بخش از دوره فلزات. این دوره از زمان پیدایش آهن (یعنی تقریبا 900 ق. م) آغاز میگردد عصر حدید، شمشیر، مطلق سلاح آهنین از درع و جوشن و خود ورانین و جز آنها، زنجیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهار دار
تصویر آهار دار
آهار زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آه و ناله
تصویر آه و ناله
آه و زاری، شکایت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهون بر
تصویر آهون بر
نقب زن نقاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آهن ابزار
تصویر آهن ابزار
آهن آلات
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنجش
تصویر آهنجش
انتزاع، تجرید
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنجیده
تصویر آهنجیده
انتزاعی، منتزع، مجرد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگ
تصویر آهنگ
اراده، ریتم، مقصود، نیت، قصد، وزن، لحن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگ آن کردن
تصویر آهنگ آن کردن
قصد کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگیدن
تصویر آهنگیدن
ائتمام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگیده
تصویر آهنگیده
مقصود
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهن آلات
تصویر آهن آلات
آهن ابزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهل
تصویر آهل
جای باش، رام، زن دار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهنگین
تصویر آهنگین
ریتمیک، موزون
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آهیخته
تصویر آهیخته
آبستره
فرهنگ واژه فارسی سره