جدول جو
جدول جو

معنی آنند - جستجوی لغت در جدول جو

آنند
(نَنْ)
یا آنند و زیراب. نام خرّه ای از ولوپی سوادکوه، و قریۀ بزرگ آن زیراب است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آند
تصویر آند
قطب مثبت باتری الکتریکی و مانند آنه، جریان برق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفند
تصویر آفند
جنگ، پیکار، نبرد، دشمنیبرای مثال ابری بفرست بر سر ری / بارانش ز هول و بیم و آفند (بهار - ۲۸۸)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تنند
تصویر تنند
تنبل، سست، بیکار، کاهل، هنجام، کسل، جایمند، اژکهان، اژکان، اژکهن، سپوزکار، سپوزگار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کنند
تصویر کنند
بیل، نوعی تبر یا بیل سرکج که با آن خار از زمین می کندند، برای مثال برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه / تا ناوه کشی خار زنی گرد بیایان (خجسته - شاعران بی دیوان - ۱۶۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوند
تصویر آوند
ظرف، کوزه، کوزۀ آب، ظرف شراب،
در علم زیست شناسی لوله هایی در گیاهان که آب یا شیره را از ریشه به برگ ها انتقال می دهند
آونگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکند
تصویر آکند
آکندن، پسوند متصل به واژه به معنای آکنده، برای مثال پشم آکند، کژآکند، بر بستر غم خفت حسود تو چنان زار / کش تن شود از بار قزاکند شکسته (سوزنی - ۳۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
گلی که در ساختمان روی سنگ یا آجر می کشند و بعد سنگ یا آجر دیگر را روی آن می گذارند، ملاط
فرهنگ فارسی عمید
(پَ نَنْ)
این صورت در لغت نامۀ شعوری آمده است و به آن معنی عدد مجهول میدهد. ولیکن این کلمه مجعول و یا مصحف اند و اینند است
لغت نامه دهخدا
(مَنْ)
دهی از دهستان شاخنات است که در بخش درمیان شهرستان بیرجند واقع است و 202 سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(وَ نَنْ)
وننت. نام یکی از ستارگان نسر واقع است. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(کَ نَنْ)
افزاری باشد که چاه کنان و گل کاران بدان زمین کنند. (برهان) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین) ، بیلی را نیزگفته اند که سر آن خمیده باشد و برزیگران کار فرمایند. (برهان) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین). بیلی که سر آن کج باشد (خمیده) و برزگران دارند و ظاهراً کلند است. (آنندراج) (از فرهنگ رشیدی). بیلی باشد سراندرچفته، برزگران دارند و به ماوراءالنهر بیشتر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 90). بیلی باشد سرچفته که برزگران دارند و آن را به زبان تازی معول خوانند. (اوبهی). کلند. کلنگ. آلتی با سری آهنین و دستۀ چوبین به سه چهار بزرگی تیشه که بدان زمین کنند و امروز کلنگ گویند. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) : العزق، شکافتن زمین به کنند. (تاج المصادر بیهقی) :
مرد دینی رفت و آوردش کنند
چون همی مهمان در من خواست کند.
رودکی (از لغت فرس چ اقبال ص 9).
وگرت خنده نیاید یکی کنند بیار
و یک دو بیتک از این شعر من بکن به کنند.
ابوالعباس (از لغت فرس ایضاً).
برگیر کنند و تبر و تیشه و ناوه
تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان.
خجسته (از لغت فرس ایضاً).
آنچه ببخشید اگر گنج نهادی زمین
گشتی تا پشت گاو کنده به روئین کنند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
گل یا شفتۀ دیگر که میان دو خشت گسترند پیوستن بیکدیگر را. ملاط. اژند، گل و لای که در ته آبی نشیند، گلابه
لغت نامه دهخدا
(فَ)
جنگ. خصومت:
دلیر و جهانسوز و پرخاشخر
جز آفند کاری ندارد دگر.
فردوسی.
آورد پیامی که مبادا که خوری می
مستک شوی و عربده آغازی و آفند.
سوزنی
لغت نامه دهخدا
(کَ)
مخفف آکنده، در کلمات مرکبه چون پشم آکند، جوزآکند، قزآکند، کژآکند، سحرآکند، سیم آکند:
نشان پشت من است آن دو زلف مشک آگین
نشان جان من است آن دو چشم سحرآکند.
رودکی.
هزاران گوی سیم آکند گردان
که افکند اندر این میدان اخضر.
ناصرخسرو.
در قزآکند مرد باید بود
بر مخنث سلاح جنگ چه سود؟
سعدی.
و کاف در این کلمه گاه به ’غ’ و گاه به ’ق’ بدل شده است: کژآغند. جوزقند
لغت نامه دهخدا
(گَ)
رجوع به آکند شود
لغت نامه دهخدا
(دَ)
اندن. چنانکه آنیدن (انیدن) ، پس از مفرد امر حاضر درآید و مصدر را متعدی سازد: ایستاندن. پوشاندن. جهاندن. خنداندن. خوراندن. خیزاندن. دواندن. کشاندن. گیراندن
لغت نامه دهخدا
(وَ)
اوند. وند. مند. اومند. دارا. صاحب. مالک. و شاید وند در زین آوند و ستاوند و ستناوند از این قبیل باشد، و در کلمات خداوند و پساوند و پژاوند و زرآوند، و نیز بعض اسماء امکنه مثل نهاوند و دماوند و فراوند و الوند معنی آن بر نگارنده مجهول است
لغت نامه دهخدا
(مَ)
مرکّب از: آو، آب + وند، خنور، اناء. ظرف. خنور. وعاء. باردان، کوزۀ آب. ظرف شراب. کوزۀ شراب. خنور آب. (المعجم) :
چون آب بگونۀ هر آوند شوی.
ابوحنیفۀ اسکافی (از فرهنگ اسدی)،
مبادا ساغرش یک لحظه از خون رزان خالی
فلک راتا رود خون شفق زین نیلی آوندش.
عمید لوبکی.
که بنیت آدمی چون آوندی ضعیف است. (کلیله و دمنه)،
شودهر سفالی که آوند می
بر ما بود بهتر از تاج کی.
؟ (از فرهنگها)،
- آوند شراب، قحف. بط. صراحی. صراحیه. بلبله. باطیه. ناجو. قرابه.
، تخت و مسند، شطرنج، اول و نخست. و باین معنی بکسر ثالث هم گفته اند. (برهان) ، صولجان
دلیل. بیّنه. (برهان). حجت:
چنین گفت با پهلوان زال زر
گر آوند خواهی به تیغم نگر.
فردوسی.
، آونگ:
بر بستر غم خفت عدوی تو چنان زار
کش تن شود از تار قزا کند شکسته
وز دار عنان گشت حسود تو نگونسار
چون خوشۀ انگور بر آوند شکسته.
سوزنی
وعاء، که بفرانسه وسو گویند. (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
افزاری است چاه کنان و گلکاران را که بدان زمین کنند: بر گیر کنند و تبر و تیشه و ناوه تا ناوه کشی خار زنی گرد بیابان. (خجسته)، بیلی که سر آن خمیده است و برزیگران (مخصوصا در ماورا النهر) با آن کار میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفند
تصویر آفند
جنگ، خصومت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگند
تصویر آگند
انباشتن آگندن، در کلمات مرکب بمعنی آگنده آید: جگر آگند
فرهنگ لغت هوشیار
پسوند تعدیه فعل لازم و آن باخر ریشه دستوری (دوم شخص مفرد امر حاضر) پیوندد: خند - اندن جه - اندن دو - اندن، در صورتیکه باخر مفرد امر حاضر از فعل متعدی پیوندد دال بر وادار کردن کسی است بعملی: خور - اندن پوش - اندن کش - اندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آژند
تصویر آژند
ملاط، گلی که دربنایی روی آجر کشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کنند
تصویر کنند
((کَ نَ))
افزاری که چاه کنان و گل کاران با آن زمین را می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
((وَ))
ظرف، کوزه آب یا شراب، لوله هایی که شیره خام را از ریشه به برگ ها می رساند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، برهان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژند
تصویر آژند
((ژَ))
رسوب گل و لای، ملاط
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفند
تصویر آفند
((فَ))
خصومت، دشمنی، جنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آفند
تصویر آفند
حمله، هجوم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آوند
تصویر آوند
دلیل، ظرف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آند
تصویر آند
فراز
فرهنگ واژه فارسی سره
ظرف، کوزه، رگ، وعاء، قید، برهان، حجت، دلیل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی کهن در کوهستان شرق کلاردشت در کنار راه تهران چالوسنام
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی از دهستان رودپی ساری
فرهنگ گویش مازندرانی