آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
آمیزش، آمیختن، مباشرت، نزدیکی کردن، جماع، برای مِثال بسی گرد آمیغ خوبان مگرد / که تن سست و جان کم کند، روی زرد (اسدی - ۲۴۲) آمیخته، پسوند متصل به واژه به معنای ممزوج مثلاً زهرآمیغ، عنبرآمیغ، نوش آمیغ، مرگ آمیغ، برای مِثال آه از این جور بدزمانۀ شوم / همه شادی او غمان آمیغ (رودکی - ۵۲۴)
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد: همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود، رودکی، ای از این جوربد، زمانۀ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ، رودکی، بود شادیش یک سر انده آمیغ، (ویس و رامین)، دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا) دل میغ از او عنبرآمیغ شد، اسدی، سخن آرایان در وصل سرایند سخن فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم، سوزنی، بحری است کفش که ماهیش تیغ بر ماهی بحر گوهرآمیغ، خاقانی، سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو ای بگفته لاف کذب آمیغ تو، مولوی، زین تابش آفتاب و تاریکی میغ وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ، ؟ ، حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود
در کلمات مرکبه چون زهرآمیغ و نوش آمیغ و مانند آن، آمیخته و ممزوج و آمیز باشد: همه به تنبل و رنگ است بازگشتن او شرنگ نوش آمیغ است و روی زراندود، رودکی، ای از این جوربد، زمانۀ شوم همه شادی ّ او غمان آمیغ، رودکی، بود شادیش یک سر انده آمیغ، (ویس و رامین)، دم مشک از مغز پرمیغ شد (کذا) دل میغ از او عنبرآمیغ شد، اسدی، سخن آرایان در وصل سرایند سخن فرقت آمیغ نگویند سرود اندر بزم، سوزنی، بحری است کَفَش که ماهیش تیغ بر ماهی بحر گوهرآمیغ، خاقانی، سر نخواهی برد هیچ از تیغ تو ای بگفته لاف کذب آمیغ تو، مولوی، زین تابش آفتاب و تاریکی میغ وین بیهده زندگانی مرگ آمیغ با خویشتن آی تا نباشی باری نه بوده بافسوس و نه رفته بدریغ، ؟ ، حقیقت، مقابل مجاز، (برهان)، و رجوع به آمیز شود
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع: چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته، عنصری، بسی گرد آمیغ خوبان مگرد که تن را کند سست و رخساره زرد، اسدی، چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ بهارش گل نوشکفت، اسدی
آمیزش، خلطه، مخالطت، امتزاج، مزج، خلط، بضاع، مباضعه، مباشرت، مجامعت، وقاع: چو آمیغ برنا شد آراسته دو خفته سه باشند برخاسته، عنصری، بسی گرد آمیغ خوبان مگرد که تن را کند سست و رخساره زرد، اسدی، چو برداشت دلدار از آمیغ جفت بباغ بهارش گل نوشکفت، اسدی
عبدالکریم بن محمد بن موسی بخاری میغی، مکنی به ابومحمد فقیه حنفی، امامی زاهدو پرهیزگار و در عصر خود در سمرقند مفتی بی نظیری بود. وی از عبدالله بن محمد بن یعقوب بخاری و محمد بن عمران بخاری روایت کرد و ابوسعد ادریسی از او روایت دارد. مرگ وی به سال 378 هجری قمری بود. (از لباب الانساب)
عبدالکریم بن محمد بن موسی بخاری میغی، مکنی به ابومحمد فقیه حنفی، امامی زاهدو پرهیزگار و در عصر خود در سمرقند مفتی بی نظیری بود. وی از عبدالله بن محمد بن یعقوب بخاری و محمد بن عمران بخاری روایت کرد و ابوسعد ادریسی از او روایت دارد. مرگ وی به سال 378 هجری قمری بود. (از لباب الانساب)