جدول جو
جدول جو

معنی آمدوشد - جستجوی لغت در جدول جو

آمدوشد
ایاب وذهاب، تردد، رفت وآمد، مراوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دارای علامت مد، کشیده و دراز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمد و شد
تصویر آمد و شد
عبور و مرور، آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمود
تصویر آمود
ساخته، آراسته، به رشته کشیده شده مثلاً گوهرآمود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
طعام کرم افتاده. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). مدوّد. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کشیده و دراز. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کشیده شده: سایۀ همایونش بر همه جهانیان ممدود. (یادداشت مرحوم دهخدا). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- الف ممدود، در عربی الفی است که بعد از آن همزه باشد، چنانکه در کساء و رداء. (از تعریفات جرجانی). مقابل الف مقصور یا مقصوره.
- ظل ّ ممدود، سایۀ دراز و همیشه. (مهذب الاسماء). سایۀ کشیده و همیشه. (یادداشت مرحوم دهخدا) : و ظل ه ممدود. و ماء مسکوب. (قرآن 30/56-31). بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت. (کشف الاسرار ج 2 ص 545).
- ممدود شدن، امتداد یافتن. کشیده شدن.
- ممدود کردن، کشیدن. امتداد دادن.
- ، گستردن.
، دارای علامت مد. (ناظم الاطباء) ، از اصطلاحات هیأت است. رجوع به شرح دیوان انوری تألیف شهیدی ص 164 و 176 شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
جمع واژۀ مدّ. رجوع به مدّ شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وَ)
کرمو. کرم زده. (یادداشت مؤلف). طعام کرم ناک. (آنندراج). طعام که کرم در آن پیدا شده است. مدود. (از متن اللغه). رجوع به مدوده شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَوْ وِ)
طعام کرم افتاده. (ناظم الاطباء). کرمو. کرم زده. (یادداشت مؤلف) ، کودکی که بربانوج نشسته در هوا آمد و رفت کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِدْ وَ)
مباشر. پیشکار. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(شَ کَءْ)
کم دادن. (از منتهی الارب). کم عطا کردن. مدش. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(مَدْ وَ)
متحیر. (از متن اللغه). نعت است از دوش. رجوع به دوش شود
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن، بگوهرکشیده، منسلک به ... در رشته های آن گوهر درآورده، در تارهای آن گوهر منسلک کرده، مرصع، درنشانده:
گرفته مهد را در تختۀ زر
برآموده بمروارید و گوهر،
نظامی،
نشاندش بر سریر گوهرآمود
زمین را کرد از لب شکّرآلود،
امیرخسرو،
مگر سیل آمد از دریای مقصود
که شد پای حریفان گوهرآمود؟
امیرخسرو
لغت نامه دهخدا
(مَ)
ابن عبدالله واسطی ربابی. بدو مثل می زدند در معرفت موسیقی با رباب. به سال 638 هجری قمری در بغداد درگذشت. (از تاج العروس ج 1 ص 263)
لغت نامه دهخدا
(قُ)
درشت اندام یا سطبر. (منتهی الارب). رجوع به قمدّ شود
لغت نامه دهخدا
(مَ دُ شُ)
آمد و رفت. رفت و آمد. اختلاف. ترجرج. تردّد. تطوّح. مراوده
لغت نامه دهخدا
(اُ)
خوی و عادت. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). عادت. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَ حَ)
مراوده. آمدن و رفتن:
همه روزش آمدشدن پیش اوست
که هستند با یکدگر سخت دوست.
فردوسی.
به آمدشدن راه کوته کنید
روان را سوی روشنی ره کنید.
فردوسی.
به نزدیک زال آوریدش بشب
بر آمدشدن هیچ نگشاد لب.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(مَ شُ)
آمد و شد. رفت و آمد. مراوده:
ندانی که ویران شود کاروانگه
چو برخیزد آمدشد کاروانی ؟
منوچهری.
، تکرار:
کشیده دار به دست ادب عنان نظر
که ف تنه دل از آمدشد نظر یابی.
کمال اسماعیل
لغت نامه دهخدا
تصویری از آمد شد
تصویر آمد شد
آمد و شد رفت و آمد مراوده، تکرار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمود
تصویر آمود
در کلمات مرکب بمعنی (آموده) آید: گوهر آمود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
دراز شده کشیده شده کشیده شده. یا ظل ممدود. سایه دراز: (بعضی گفتند که ظل ممدود است در بهشت.) (کشف الاسرار 545: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد شدن
تصویر آمد شدن
آمدن و رفتن، مراوده داشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمد و شد
تصویر آمد و شد
آمد و شد تردد مراوده ایاب و ذهاب آمد رفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ممدود
تصویر ممدود
((مَ))
کشیده شده، دارای علامت مد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمد شد
تصویر آمد شد
((~. شُ))
آمد و شد، رفت و آمد، تکرار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمد و شد
تصویر آمد و شد
عبور و مرور
فرهنگ واژه فارسی سره
کشیده، طولانی، دراز، گسترده، وسیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد