در کلمات مرکبه چون گوهرآمود و مانند آن، بگوهرکشیده، مُنسلک به ... در رشته های آن گوهر درآورده، در تارهای آن گوهر منسلک کرده، مرصع، درنشانده: گرفته مهد را در تختۀ زر برآموده بمروارید و گوهر، نظامی، نشاندش بر سریر گوهرآمود زمین را کرد از لب شکّرآلود، امیرخسرو، مگر سیل آمد از دریای مقصود که شد پای حریفان گوهرآمود؟ امیرخسرو