آمد و شد. رفت و آمد. مراوَده: ندانی که ویران شود کاروانگه چو برخیزد آمدشد کاروانی ؟ منوچهری. ، تکرار: کشیده دار به دست ادب عنان نظر که ف تنه دل از آمدشد نظر یابی. کمال اسماعیل
مراوده. آمدن و رفتن: همه روزش آمدشدن پیش اوست که هستند با یکدگر سخت دوست. فردوسی. به آمدشدن راه کوته کنید روان را سوی روشنی ره کنید. فردوسی. به نزدیک زال آوریدش بشب بر آمدشدن هیچ نگشاد لب. فردوسی