جدول جو
جدول جو

معنی آمد - جستجوی لغت در جدول جو

آمد
اقبال، میمنت، فرخندگی، کنایه از حاصل، بن ماضی آمدن،
پسوند متصل به واژه به معنای آمده مثلاً پیامد، پیشامد، سرآمد، درآمد، پسوند متصل به واژه به معنای آمدن مثلاً خوشامد
آمد و رفت: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید
آمد و شد: آمدن و رفتن، ایاب و ذهاب، مراوده، دید و بازدید، آمد و رفت
تصویری از آمد
تصویر آمد
فرهنگ فارسی عمید
آمد(مِ)
پر از خیر یا شرّ. بسیارخیر یا بسیارشر، کشتی پر از بار. (منتهی الارب) ، کشتی تهی. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
آمد(مِ)
نام شهری قدیم و مستحکم در شمال بین النّهرین، و آن با سنگهای سیاه بنا شده و شط دجله آن را چون هلالی احاطه کرده است و در قرب آن چشمه هایی است که شهر را آب دهد. و امروز به دیاربکر معروف است
لغت نامه دهخدا
آمد(قَ بُ دَ)
اقبال. روی کردن بخت. مقابل ادبار: دیدن روباه در سفر آمددارد، خجستگی. میمونی. میمنت. مقابل نیامد: سرکه انداختن آمد نیامد دارد، یعنی برای بعضی فرخنده و بفال نیک و برای برخی شوم و بفال بد است.
- آمد داشتن، همیشه بفال نیک بودن.
- آمد کار، فال نیک. خجستگی. یمن. میمنت: لانه کردن پرستو در خانه آمد کار است.
- آمد کردن، خجسته، میمون آمدن: قدم این عروس بما آمد کرد
لغت نامه دهخدا
آمد(بَتَ)
اسم مصدر یا مصدر مرخّم آمدن. ایاب. مجی ٔ.
- آمد و رفت، رفت و آمد. ایاب و ذهاب.
- بدآمد، ضجرت. کراهت.
- ، شقاوت. نحوست.
- به آمد، نیک آمد. خیر. سعادت:
نیک آمد و به آمد خلق خدا ازوست
آن به بود که قوّت و قدرت بود ورا.
سوزنی.
- بیرون آمد، خروج: و میهم چون خبر بیرون آمد امیر با جعفر بشنید... (تاریخ سیستان).
- خلاف آمد، خلاف کرد. مخالفت. تخالف:
هرچه خلاف آمد عادت بود
قافله سالار سعادت بود.
نظامی.
از خلاف آمد عادت بطلب کام، که من
کسب جمعیّت از آن زلف پریشان کردم.
حافظ.
- خوش آمد، اقبال. مقابل ادبار. سعادت.
- ، تملّق. تبصبص. مزیدگوئی.
- درآمد، مدخل. مقدّمه (در ساز و آواز).
- رفت و آمد، آمد و رفت. ذهاب و ایاب. ذهاب و مجی ٔ. مقابل رفت و شد.
- سرآمد، انقضاء.
- نیامد، نحوست. فال بد.
، بازدید، مقابل دید.
- رفت و آمد، دید و بازدید.
، بازگشت. مراجعت. ایاب،
{{نعت مفعولی مرخم، نعت فاعلی مرخم}} مخفف آمده، در ترکیب با کلمه دیگر.
- پیش آمد، مخفف پیش آمده. حادثه. واقعه. وقعه. عارضه. رویداد.
- درآمد، مخفف درآمده. دخل. حاصل. نتیجه.
- سرآمد،مخفف سرآمده. برتر. مقدم. افضل. پیشوا.
- کارآمد، مخفف کارآمده. کاردان. فعال.
- نوآمد، مخفف نوآمده. نوزاد. نورسیده:
فریدون چو روشن جهان را بدید
بچهر نوآمد (منوچهر) یکی بنگرید.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آمد
آمدن ایاب: رفت و آمد مقابل رفت ذهاب، بازگشت، اقبال روی آوردن بخت خجستگی مقابل نیامد. یا آمد کار. خجستگی یمن میمنت
فرهنگ لغت هوشیار
آمد((مَ))
آمدن، رفت و آمد، بازگشت، بخت، سازگاری بخت
تصویری از آمد
تصویر آمد
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمده
تصویر آمده
رسیده، وارد، آنکه وارد شده، آنچه روی داده، برای مثال زآمده شادمان بباید بود / وز گذشته نکرد باید یاد (رودکی - ۴۹۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
رسیدن، فرا رسیدن
پدیدار گشتن
بازگشتن
اتفاق افتادن
برازنده بودن، متناسب بودن مثلاً دکتر بودن به او می آمد
متولد شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
حسن بن بشر بن یحیی، مکنی به ابوالقاسم، از مردم بصره و از دانشمندان قرن چهارم هجری و صاحب تألیفاتی بوده است ازجمله: کتاب المختلف و المؤتلف در نامهای شاعران. کتاب معانی شعر البحتری. کتاب نثرالمنظوم. کتاب الموازنه بین ابی تمام و البحتری. کتاب الرد علی علی بن عمار فیما خطاء فیه اباتمام و کتابهای دیگر. و رجوع به الفهرست ابن الندیم ص 221 شود
عبدالواحد بن محمد بن عبدالواحد... تمیمی. وی از علمای اخبار شیعه و صاحب کتاب الغرر و الدرر در کلمات منسوب به حضرت علی بن ابیطالب (ع) است. (از روضات الجنات ص 464)
لغت نامه دهخدا
رسیدن فرارسیدن اتیان ایاب قدوم مقابل رفتن شدن، شدن گشتن گردیدن، سر زدن صادرشدن واقع شدن، گذشتن سپری شدن، اصابت کردن رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن مرئی شدن، نمودن احساس گردیدن، پرداختن مشتعل گشتن، تولید شدن زادن، باز گشتن مراجعت کردن، ظاهر شدن تدریجی تصویر روی شیشه یا کاغذ در دوای ظهور، متناسب بودن برازنده بودن: این لباس به شما میاید، حرکت دادن و جنبانیدن و اشاره کردن بناز و غمزه یا شوخی و بیشرمی: چشم و ابرو آمدن گردن آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
کشتی پر بار رسیده وارد، واقع حادث، بدیهه لطیفه نادره، طبیعی مقابل مصنوع ساختگی، قسمی گچ روان کرده گشاده و تنگ یعنی بسیار آب و کم مایه برای سفید کردن ظاهر بنا چون دیوار و سقف لایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
((مَ دَ))
رسیدن، فرا رسیدن، آغاز کردن، شروع کردن، سر زدن، واقع شدن، گذشتن، سپری شدن، اصابت کردن، رسیدن، گنجیدن، پدیدار گشتن، پیدا شدن، شدن، گردیدن، فرض کردن، برآمدن، مقابله کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
ليأتي
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
Come
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
venir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
आना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
آنا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
আসা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
kuja
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
오다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
来る
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
לבוא
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
komen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
datang
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
มาถึง
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
venir
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
venire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
vir
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
przyjść
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
приходити
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
kommen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
приходить
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آمدن
تصویر آمدن
دیکشنری فارسی به چینی