جدول جو
جدول جو

معنی آمادگاه - جستجوی لغت در جدول جو

آمادگاه
اداره یا محلی که آنچه برای ارتش از خواربار و پوشاک لازم است در آنجا آماده و فراهم می کنند
فرهنگ فارسی عمید

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
جای نماز گزاردن، مصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
جای آرمیدن، محل آسایش، کنایه از گور، مزار، مقبره، جای اسکان، محل استقرار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مادگانه
تصویر مادگانه
به روش مادگان مانند زنان، زنانه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
رزمگاه، میدان جنگ، جای نبرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
آماج خانه، نشانه گاه، جای نشانۀ تیر، میدانی که در آن نشانه بگذارند برای تیراندازی، برای مثال زمین هست آماجگاه زمان / نشانه تن ما و چرخش کمان (اسدی - ۵۵)
فرهنگ فارسی عمید
آماج، نشانه گاه:
سرشک دیده برخسار تو فروبارد
هر آنگهی که بر آماجگاه او گذری،
عماره،
کند به تیر چو زنبورخانه سندان را
اگر نهند بر آماجگاه او سندان،
فرخی،
زمین هست آماجگاه زمان
نشانه تن ما و چرخش کمان،
اسدی،
برکند تیر تو زآنسان خاک در آماجگاه
برزگربرکنده پنداری به آماج و کلند،
سوزنی،
چو خاک آماجگاه تیر گشته،
نظامی،
، نشانه، میدانی که در آن نشانه نهند مشق و ورزش تیراندازی را:
واندر آماجگاه راه کند
تیر او اندر آهنین دیوار،
فرخی،
، آنجا که شیار کنند، زمین شیاریده، مجازاً، دنیا، ملک، سریر ملک:
چو الب ارسلان جان بجان بخش داد ...
بتربت سپردندش از تاجگاه
نه جای نشستن بد آماجگاه،
سعدی
لغت نامه دهخدا
(دَ / دِ نَ / نِ)
همچون مادگان. زنانه. (فرهنگ فارسی معین) :
تا ز درج کمر گشاید قند
گویدش مادگانه لفظی چند.
نظامی (هفت پیکر چ وحید ص 147).
فرومی خواند از این مشتی فسانه
در او تهدیدهای مادگانه.
نظامی.
و رجوع به ماده شود
لغت نامه دهخدا
(شُ)
موقف. مقام. (یادداشت مؤلف) ، دفترخانه. (ناظم الاطباء) ، دیوان محاسبات. (یادداشت مؤلف). آخرین محکمۀ قضاوت. (ناظم الاطباء) : کاشکی تا من خاک بودمی... و مرا به شمارگاه نیاوردندی. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 5 ص 466). رجوع به شمارکار شود، موقف در قیامت. آنجا که حساب پرسند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَرْ را)
زرادگه. جائی که زره سازند. (فرهنگ فارسی معین) ، زرادخانه. جایگاه ساز و برگ جنگ. سلاح خانه. محل نگهداری وسائل و مهمات جنگی:
تا دیدم آن دوات پراز کلک تیغ فعل
زرادگاه رستم دستان شناسمش.
خاقانی.
رجوع به زراد و زرادخانه شود
لغت نامه دهخدا
نام فرشتۀ موکل بر آب،
نام روز دهم فروردین ماه، و گویند اگر در این روزباران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و زنان در آب شوند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، (برهان)
لغت نامه دهخدا
(دَ /دِ)
جمع واژۀ آزاده. احرار. جوانمردان:
دیر زیاد آن بزرگوار خداوند
جان گرامی بجانش اندر پیوند...
دائم بر جان او بلرزم ازیراک
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
منم گیو گودرز کشوادگان
سر سرکشان پور آزادگان.
فردوسی.
نیامد همی بانگ شهزادگان
مگر کشته شد شاه آزادگان.
فردوسی.
، نجبا: و سپاه جمع شد از موالی و سرهنگان و آزادگان سیستان همه یکدل و یک نهاد و تشویش از میان برخاست. (تاریخ سیستان).
من از پاک فرزند آزادگانم
نگفتم که شاپوربن اردشیرم.
ناصرخسرو.
کجا باشد محل آزادگان را در چنین وقتی
که بر هر گاهی و تختی شه و میر است مولائی.
ناصرخسرو.
وگر آرزوت است کآزادگان
تراپیشکاران شوند و خدم.
ناصرخسرو.
از آنکه وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی.
، وارستگان. درویشان. (بمعنی مجازی فعلی) لاابالیان. رندان. بی قیدان:
اگر ندارم سیم شکوفه نیست عجب
که سرو نیز ز آزادگان و بی درم است.
رفیع لنبانی.
قرار در کف آزادگان نگیرد مال
نه صبر در دل عاشق نه آب در غربال.
سعدی.
بسرو گفت یکی میوه ای نمی آری
جواب داد که آزادگان تهی دستند.
سعدی.
گفت هر یکی را دخلی معین است بوقتی معلوم و گهی تازه اند و گاه پژمرده و سرو را هیچ نیست و همه وقتی تازه است و این است صفت آزادگان. (گلستان).
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
بخواه جان و دل از بنده و روان بستان
که حکم بر سر آزادگان روان داری.
حافظ.
- امثال:
آزادگان تهی دستند.
سعدی.
مادر آزادگان کم آرد فرزند.
رودکی.
مجلس آزادگان را از گرانی چاره نیست.
ابن یمین.
... وحشت آزادگان خطرناک است.
عبدالواسع جبلی
لغت نامه دهخدا
وطن، (محمود بن عمر ربنجنی)، موطن، مسکن، جای، جایگاه:
مگر کو بماند به نزدیک شاه
کند کشور و بومت آرامگاه،
فردوسی،
که ما را دل از بوم و آرامگاه
چگونه بود شاد بی روی شاه ؟
فردوسی،
بسازم بر این بوم آرامگاه
بمهر و وفای تو ای نیکخواه،
فردوسی،
همه کوهشان بود آرامگاه
چنین بود آئین هوشنگ شاه،
فردوسی،
ترا گنگ دژ باشد آرامگاه
نبیند مرا نیز شهر و سپاه،
فردوسی،
پسران موردبن سام واﷲ اعلم هم بر این شکل زمین مکران و کرمان به نام ایشان خوانند و آرام گاه بدین کشورها ساختند، (مجمل التواریخ)،
، مقر، مستقر:
که ایدر ترا باشد آرامگاه
هم ایدر سپاه و هم ایدر کلاه،
فردوسی،
خود آگاه نی خسرو از این گزند
نشسته به آرامگاه ارجمند،
فردوسی،
، محل آسایش، جای آمن، مأمن، آرامگه:
زمینی زراغن بسختی چو سنگ
نه آرامگاه و نه آب و گیاه،
بهرامی،
ترا تا نسازم سلیح و سپاه
نجویم خور و خواب و آرامگاه،
فردوسی،
همی راند یک ماه خود با سپاه
ندیدند از ایشان کس آرامگاه،
فردوسی،
کنی خانه تا زنده ای سال و ماه
وز آن پس کیت باشد آرامگاه ؟
اسدی،
گر از فتنه آید کسی در پناه
ندارد جز این کشور آرامگاه،
سعدی،
، خانه، منزل، خفتنگاه:
چنین تا شب تیره سر برکشید ...
چو رفتند هر کس به آرامگاه
پراندیشگان جان شاه و سپاه،
فردوسی،
فراز آوریدند بیمر سپاه
ز شادی بریدند و آرامگاه،
فردوسی،
، آبادی، آبادانی:
بپرسید از آن سر شبان، راه شاه
کز ایدر کجا یابم آرامگاه
چنین داد پاسخ که آبادجای
نیابی مگر باشدت رهنمای
ازیدر کنون چار فرسنگ راه
چو رفتی پدید آید آرامگاه
وز آن سوی پیوسته شد ده بده
بهر ده یکی نامبردار مه،
فردوسی،
، مهاد، (مجمل اللغه)، مهد، دارالقرار، سکن، (ربنجنی)، آرامگه، قرار، قرارگاه، محل آرامش:
... که چون رفت و آرامگاهش کجاست
نهان گشت از ایدر پناهش کجاست ؟
فردوسی،
، قبر، گور، مرقد، مدفن، دخمه،
- آرامگاه شیر، عرین، کنام
لغت نامه دهخدا
(وَ)
معرک. معرکه. جنگ گاه. آوردگه. ناوردگه. ناوردگاه. میدان. میدان جنگ. رزمگاه. عرصۀ جنگ:
بکین جستن از دشت آوردگاه
برآرم بخورشید گرد سیاه.
فردوسی.
برفتند هر دو ز قلب سپاه
بیک سو کشیدند از آوردگاه.
فردوسی.
همی گشت با او به آوردگاه
خروشی برآمد ز پشت سپاه.
فردوسی.
بزانوش بنشست و اندیشه کرد
ز رزم و ز آوردگاه و نبرد.
فردوسی.
یکی باغ بد در میان سپاه
از این روی و آن روی آوردگاه.
فردوسی.
فلک ز ترس فراموش کرد دوران را
چو اسب شاه در آوردگاه جولان کرد.
مسعود سعد.
، از امثلۀ ذیل ظاهراً چنین مستفاد می شود که آورد در آوردگاه مرکب از آورد به معنی ناورد و جنگ نیست بلکه آورد به معنی جولان اسب و آدمی و مانند آن است و آوردگاه وسعت و فسحت و مکانی بوده بمعنی جولانگاه و میدان جولان اسب یا مسابقۀ آدمی و غیره:
نهادند آوردگاهی بزرگ
دو جنگی بکردار ارغنده گرگ
به آوردگه شد سپه، پهلوان
بقلب اندرون با گروه گوان.
فردوسی.
اسیران و سرها همه گرد کرد
ببردند از آوردگاه نبرد.
فردوسی.
بباغ اندر آوردگاهی گرفت
چپ و راست هر گونه راهی گرفت
همی هر زمان اسب برگاشتی
و از ابر سیه نعره بگذاشتی.
فردوسی.
امیر غازی محمود رای میدان کرد
نشاط مرکب میمون و گوی و چوگان کرد
زمین میدان بر اوج چرخ فخر آورد
چوشاه گیتی رای و نشاط میدان کرد
فلک ز ترس فراموش کرد دوران را
چو اسب شاه برآوردگاه جولان کرد
ز بیم آنکه رسد گوی شاه بر خورشید
بگرد تاری خورشید روی پنهان کرد.
مسعودسعد.
و رجوع به آورد و آوردگه شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مدعس. (منتهی الارب) (آنندراج). جای امید. (آنندراج). مرتجی. در تداول نامه نگاری قدیم به پدر و اشخاص بزرگ می نوشتند: قبله و امیدگاها. (از یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(نَ)
مسجد. مزگت. مشرق. (صراح). مصلی. (مهذب الاسماء). هر جائی که در آن نماز خوانند. (ناظم الاطباء) ، عیدگاه. (آنندراج). جائی گشاده که در آن مردم شهری در عید واستسقا به نماز شوند. (یادداشت مؤلف) : ابوبکر بفرمود تا هیزم بسیار جمع کردند به بقیعالغرقدآنجا که نمازگاه مدینه است. (ترجمه طبری بلعمی). امیر رضی اﷲ از نمازگاه شهر راه بتافت با فوجی از غلامان خاص و به کرانۀ شهر بگذشت. (تاریخ بیهقی ص 436).
مشتری اندر نمازگاه مر اورا
پیشرو و جبرئیل غاشیه دار است.
ناصرخسرو.
آن موضع را نمازگاه عید کرد و مسلمانان را بیرون آورد تا نماز عید کردند. (تاریخ بخارا ص 62). آن را نمازگاه عید ساخت و منبر و محراب نیکو فرمود. (تاریخ بخارا ص 62)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
هر جائی که در آن نماز خوانند، مسجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زرادگاه
تصویر زرادگاه
جایی که زره سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبانگاه
تصویر آبانگاه
نام روز دهم فروردین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
جنگ گاه، رزم گاه، معرکه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
وطن، موطن، مسکن، گور، مزار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
آزاده، احرار، جوانمردان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
نشانه گاه
فرهنگ لغت هوشیار
همچون مادگان زنانه: تا ز درج گهر گشاید قند گویدش مادگانه لفظی چند... (هفت پیکر. ارمغان 147)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمارگاه
تصویر شمارگاه
دیوان محاسبات، دفتر خانه
فرهنگ لغت هوشیار
نام روز دهم از ماه فروردین. گویند اگر در این روز باران ببارد آبانگاه مردان است و مردان به آب درآیند و اگر نبارد آبانگاه زنان باشد و ایشان به آب درآیند و این عمل را بر خود شگون و مبارک دانند، نام ایزد موکل بر آب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوردگاه
تصویر آوردگاه
میدان جنگ، عرصه کارزار، آوردگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
جای آرمیدن، مجازاً به معنی گور، قبر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگان
تصویر آزادگان
((دِ))
ایرانیان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آماجگاه
تصویر آماجگاه
نشانه گاه، میدانی که نشانه را درآن قرار دهند برای تمرین تیراندازی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آزادگاه
تصویر آزادگاه
منطقه آزاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمازگاه
تصویر نمازگاه
مصلی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از نمودگاه
تصویر نمودگاه
مظهر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آرامگاه
تصویر آرامگاه
مقبره، قبر، مدفن
فرهنگ واژه فارسی سره
آماج، نشانه، هدف
فرهنگ واژه مترادف متضاد