حاضر. مستعد. معدّ. مهیا. مشمر. عتید. (دهار). ممهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار: خود تو آماده بدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراسته. رودکی. یکی بدسگال و یکی ساده دل سپهبد بهر کار آماده دل. فردوسی. چون همی شد بخانه آماده دید مردی بره براستاده. عنصری. حاجب گفت که همه قوم با وی (امیر محمد بن محمود) خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه). گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده ست گفت جو، گفتمش ندارم، گفت در کدیه خدای بگشاده ست (کذا). انوری (از صحاح الفرس). تو داری بدل گنج آماده را تو کردی بلند آدمیزاده را. امیرخسرو. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف مگراسباب بزرگی همه آماده کنی. حافظ. ، در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم
حاضر. مستعد. مُعدّ. مهیا. مُشمر. عتید. (دهار). مُمهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار: خود تو آماده بدی برخاسته جنگ او را خویشتن آراسته. رودکی. یکی بدسگال و یکی ساده دل سپهبد بهر کار آماده دل. فردوسی. چون همی شد بخانه آماده دید مردی بره براستاده. عنصری. حاجب گفت که همه قوم با وی (امیر محمد بن محمود) خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه). گفتم ای گوسفند کاه بخور کز علفها همینت آماده ست گفت جو، گفتمش ندارم، گفت در کدیه خدای بگشاده ست (کذا). انوری (از صحاح الفرس). تو داری بدل گنج آماده را تو کردی بلند آدمیزاده را. امیرخسرو. تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف مگراسباب بزرگی همه آماده کنی. حافظ. ، در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مِثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد