جدول جو
جدول جو

معنی آماده - جستجوی لغت در جدول جو

آماده
مهیا، ساخته، بسیجیده
تصویری از آماده
تصویر آماده
فرهنگ فارسی عمید
آماده(دَ / دِ)
حاضر. مستعد. معدّ. مهیا. مشمر. عتید. (دهار). ممهّد. موجود. ساخته.آراسته. بسیجیده. فراهم کرده. برساخته. حاضر. شکرده.سیجیده. (فرهنگ اسدی). بسغده. آسغده. سغده. (اوبهی). چیره. بسامان. ساخته و پرداخته. تیار:
خود تو آماده بدی برخاسته
جنگ او را خویشتن آراسته.
رودکی.
یکی بدسگال و یکی ساده دل
سپهبد بهر کار آماده دل.
فردوسی.
چون همی شد بخانه آماده
دید مردی بره براستاده.
عنصری.
حاجب گفت که همه قوم با وی (امیر محمد بن محمود) خواهند رفت و فرزندان بجمله آماده اند. (تاریخ بیهقی). چون این مکار غدار بباید ساخته و آماده باید بود. (کلیله و دمنه).
گفتم ای گوسفند کاه بخور
کز علفها همینت آماده ست
گفت جو، گفتمش ندارم، گفت
در کدیه خدای بگشاده ست (کذا).
انوری (از صحاح الفرس).
تو داری بدل گنج آماده را
تو کردی بلند آدمیزاده را.
امیرخسرو.
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد بگزاف
مگراسباب بزرگی همه آماده کنی.
حافظ.
، در اصطلاح بنایان، گچی روان تر از بوم
لغت نامه دهخدا
آماده
حاضر مهیا مستعد، گچی روانتر از بوم، هنگام شروع مسابقه داور پس از ذکر (بجای خود) (آماده) گوید و سپس با شلیک تیر یا دمیدن در سوت مسابقه شروع میشود. گاه بجای آماده (حاضر) گویند. یا آماده بودن، مهیا بودن مستعد بودن
فرهنگ لغت هوشیار
آماده((دِ))
حاضر، مهیّا
تصویری از آماده
تصویر آماده
فرهنگ فارسی معین
آماده
آراسته، بسیجیده، پرداخته، تامین، تهیه، حاضر، روبراه، ساخته، فراهم، مجهز، مرتب، مهیا، چالاک، سازمند، مستعد
متضاد: نامهیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آماده
مستعدٌّ
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به عربی
آماده
Poised, Prepared, Ready
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آماده
prêt, préparé
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آماده
preparado, listo
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آماده
готовый , подготовленный
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به روسی
آماده
bereit, vorbereitet
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به آلمانی
آماده
готовий , підготовлений
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آماده
gotowy, przygotowany
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به لهستانی
آماده
准备好的
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به چینی
آماده
preparado, pronto
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آماده
تیار
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به اردو
آماده
প্রস্তুত
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به بنگالی
آماده
tayari
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آماده
hazırlıklı, hazırlanmış, hazır
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آماده
준비된
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به کره ای
آماده
準備ができた , 準備された
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آماده
preparato, pronto
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آماده
तैयार
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به هندی
آماده
siap
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آماده
พร้อม , เตรียมพร้อม
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به تایلندی
آماده
voorbereid, klaar
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به هلندی
آماده
מוכן
تصویری از آماده
تصویر آماده
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آزاده
تصویر آزاده
(دخترانه)
آزاد، رها، دلیر، بی باک، وارسته، عاری از صفات ناپسند اخلاقی، از شخصیتهای شاهنامه، نام همسر رومی بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آزاده
تصویر آزاده
آزاد، اسیر جنگی ایرانی آزاد شده پس از جنگ ایران و عراق، آزادمرد، جوانمرد، اصیل و نجیب، وارسته، برای مثال ز مادر همه جنگ را زاده ایم / همه بنده ایم ارچه آزاده ایم (فردوسی - ۳/۱۰)، آنکه بندۀ کسی نباشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آمادن
تصویر آمادن
آماده ساختن، آماده کردن، مهیا کردن، فراهم کردن، ساختن، بسیجیدن، آراستن، آماده شدن، مهیا شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموده
تصویر آموده
ساخته، آراسته، برای مثال دو خرگه داشتی خسرو مهیا / برآموده به گوهر چون ثریا (نظامی۲ - ۲۸۵)، به رشته کشیده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رماده
تصویر رماده
توده خاکستر، میرش (هلاک) مردم میری ستور میری
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه بنده کس نباشد حر مقابل بنده عبد، آزاد کرده محرر، اصیل نجیب شریف، صالح حلال زاده، رها مستخلص، خاضع فروتن، فارغ، بی بار، آسوده مرفه، وارسته، ایرانی، اسب گرانمایه اسب پادشاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آموده
تصویر آموده
آراسته، متجلی
فرهنگ لغت هوشیار
ساختن بسیجیدن آماده کردن، پر کردن مملو گردانیدن، مهیا شدن آماده شدن
فرهنگ لغت هوشیار