جدول جو
جدول جو

معنی آلودن - جستجوی لغت در جدول جو

آلودن
چیزی را از حالت پاکی خارج کردن، آلوده کردن، کثیف کردن
چیزی را با چیزی مخلوط کردن، آغشته کردن
تر کردن، خیس کردن
از حالت پاک خارج شدن، کثیف شدن، آلوده شدن
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
فرهنگ فارسی عمید
آلودن
(کَ تَ)
مالیدن یا مالیده شدن چیزی به چیزی چنانکه اثری از آن در دوّمین بماند اعم ّ از نیک و بد و خشک و تر، چون آب و خاک و خون و اشک و مشک و زهر و قیر و خوی و پلیدی و جز آن. واین فعل لازم و متعدّی آید. تلویث. ملوث کردن. بطغ. بدغ. تمریخ. تلطیخ. لطخ. تلطخ. تمضخ. تضمیخ. تمشیغ. لوث. (دهار). چرکین کردن. آلوده کردن:
شکسته شود چرخ و گردونها
درفشان بیالاید از خونها.
فردوسی.
بدو گفت هرمز که بر پای زهر
میالای زهر ای بداندیش دهر.
فردوسی.
هر آنگه که تو تشنه گشتی بخون
بیالودی این خنجر آبگون.
فردوسی.
یکی داستان زد پس از مرگ اوی
بخون دو دیده بیالود روی.
فردوسی.
بدان برتری نام یزدانش را
بخواند و بیالود مژگانش را.
فردوسی.
کسی کو بپرهیزد از بدکنش
نیالاید اندر بدیها تنش.
فردوسی.
سپه بود چندانکه گفتی سپهر
ز گردش بقیر اندر آلود چهر.
فردوسی.
تا دیو چه افکند هوا بر زنخ سیب
مهتاب بگلگونه بیالودش رخسار.
مخلدی.
همه میران جهاندیده کز او یاد کنند
خاک بوسند و بیالایند از خاک جباه.
فرخی.
نباشد خوب اگر زآن پس که شستم دل به آب حق
که جان روشنم هرگز بناحقی بیالاید.
ناصرخسرو.
جانت بیالود به آثار جهل
قصدبه بر کردن آثار کن.
ناصرخسرو.
آزادۀ کریم بیالاید از لئیم
چون دامن قبات نپوشانی از لاّم.
ناصرخسرو.
با مردم نفایه مکن صحبت
زیرا که از نفایه بیالائی.
ناصرخسرو.
از قرین بد حذر بایدت کرد
کز قرین بد بیالاید قرین
زر ندیدستی که بی قیمت شود
چون بیندائیش با چیزی مسین.
ناصرخسرو.
بخون ای برادر میالای دست
که بالای دست تو هم دست هست.
ناصرخسرو (از تاریخ گزیده).
قطره ای آب خاک را ندهند
تا بخون روی گل نیالایند.
مسعودسعد.
تو بحرص و حسد میالایش
بخصال حمیده آرایش.
سنائی.
نعمت آلوده بیش نیست جهان
دامن همتت بدو مالای.
انوری.
ز طاعت تا کمر بسته ست در دیوان تو خامه
چو حرز بازوی عصمت نیالوده ست طغیانش.
سیف اسفرنگ.
ندیدستی که گاوی در علفزار
بیالاید همه گاوان ده را؟
سعدی.
اغلب تهیدستان دامن عصمت بمعصیت آلایند و گرسنگان نان ربایند. (گلستان).
و مصدردوم آن آلایش است، آلودم. بیالای
لغت نامه دهخدا
آلودن
آغشته وتر کردن
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
فرهنگ لغت هوشیار
آلودن
((دَ))
آغشته کردن، آلوده کردن، کثیف شدن
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
فرهنگ فارسی معین
آلودن
آغشتن، آلوده کردن، کثیف کردن، ملوث کردن
متضاد: پالودن
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آلودن
تلوّثٌ
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به عربی
آلودن
Contaminate
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آلودن
contaminer
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آلودن
загрязнять
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به روسی
آلودن
kontaminieren
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به آلمانی
آلودن
забруднювати
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آلودن
zanieczyszczać
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به لهستانی
آلودن
污染
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به چینی
آلودن
contaminar
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آلودن
contaminare
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آلودن
آلودہ کرنا
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به اردو
آلودن
vervuilen
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به هلندی
آلودن
দুষিত করা
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به بنگالی
آلودن
kuathiri
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آلودن
kirletmek
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آلودن
오염시키다
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به کره ای
آلودن
汚染する
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آلودن
contaminar
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آلودن
प्रदूषित करना
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به هندی
آلودن
mencemari
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آلودن
ปนเปื้อน
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به تایلندی
آلودن
לזהם
تصویری از آلودن
تصویر آلودن
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آمودن
تصویر آمودن
ساختن وآراستن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلغدن
تصویر آلغدن
حریص شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلودا
تصویر آلودا
لاتینی چولی (گویش گیلکی) از پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوده
تصویر آلوده
مالیده بچیزی آغشته، ملوث کثیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوژن
تصویر آلوژن
فرانسوی برو نزاد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
بر گرفته از یونانی سگ پیرا از گیاهان دارویی قسمی زردالوی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسودن
تصویر آسودن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلوسن
تصویر آلوسن
سگپیرا
فرهنگ واژه فارسی سره