جدول جو
جدول جو

معنی آلوج - جستجوی لغت در جدول جو

آلوج
آلج، آژدف، اژدف، زعرور
لغت نامه دهخدا
آلوج
اژدف زعرور آلج آلوی کوهی
تصویری از آلوج
تصویر آلوج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلنج
تصویر آلنج
آلوچه، آلوچۀ جنگلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبلوج
تصویر آبلوج
شکر، قند سفید، برای مثال تا آبلوج همچو تبرزد نشد به طعم / تا چون نبات نیست به پیش نظر شکر (پوربهای جامی - لغتنامه - آبلوج)، نبات
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آکوج
تصویر آکوج
ازگیل، میوه ای کروی شکل، گوشتالو، قهوه ای رنگ، شیرین و کمی گس، درختچۀ خاردار و جنگلی این میوه با گل های سفید
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلوش
تصویر آلوش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، قزل آغاجغ، الش، قزل گز، الاش، قزل آغاج، مرس، چهلر، راج، چلر، آلش، آلاش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلود
تصویر آلود
آلودن، پسوند متصل به واژه به معنای آلوده مثلاً اشک آلود، خواب آلود، خون آلود، زهرآلود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ثلوج
تصویر ثلوج
ثلج ها، برفها، جمع واژۀ ثلج
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
داخل شدن، درآمدن در جایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الوج
تصویر الوج
گیاهی خشن و درشت، با گل های کبود و تخم های سیاه که در سنگلاخ ها می روید
فرهنگ فارسی عمید
(حَ)
ابر بابرق. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
در کلمه مرکبۀ چشمالوس، آغیل در چشماغیل است، و چشمالوس، دیدن بگوشۀ چشم باشد، بخشم یا بناز
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه از قبیل آردآلود، اشک آلود، بت آلود، تراب آلود، تهمت آلود، خاک آلود، خشم آلود، خواب آلود، خون آلود، خوی آلود، ریگ آلود، زهرآلود، سرمه آلود، شکرآلود، غرض آلود، غضب آلود، گردآلود، گل آلود، مشک آلود، می آلود، مخفّف آلوده است:
ریشی چگونه ریشی، چون مالۀ بت آلود
گوئی که دوش تا روز با ریش گوه پالود
عماره
دو چشم موژان بودیش خوب و خواب آلود
بماند خواب و شد آن نرگسش که موژان بود
عماره
نهاد آن روی خوی آلود بر خاک
ابر شاه آفرینگر با دل پاک
(ویس و رامین)
گفت زندگانی خداوند دراز باد روباهان را زهره نباشد از شیر خشم آلود که صید گوزنان نمایند که این در سخت بسته است (تاریخ بیهقی)
هزار ف تنه خوابیده را کند بیدار
دو چشم مست تو از یک نگاه خواب آلود
سعدی
بخت خواب آلود ما بیدار خواهد شدمگر
زآنکه زد بر دیده آبی روی رخشان شما
حافظ
حافظ بخود نپوشید این خرقۀ می آلود
ای شیخ پاکدامن معذور دار ما را
حافظ
القضض، ریگ آلود شدن (تاج المصادر بیهقی) و رجوع به آلوده شود
لغت نامه دهخدا
(لُ)
آلوچه
لغت نامه دهخدا
آله ، عقاب
لغت نامه دهخدا
نام محلی از توابع طهران و در آنجا معدن ذغال سنگ باشد
لغت نامه دهخدا
(اِ)
روشن شدن صبح. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). سپیده بدمیدن صبح. (المصادر زوزنی). بدمیدن سپیده. (تاج المصادر بیهقی). روشن شدن. ظهور. روشن شدن بامداد
لغت نامه دهخدا
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
درآمدن به درون آمدن در آمدن داخل شدن، دخول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یلوج
تصویر یلوج
ترکی پیامبر، راهنما
فرهنگ لغت هوشیار
نانی که خمیر آن از دیوار تنور ریخته باشد و در میان آتش ریخته شده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلوج
تصویر فلوج
جمع فلج، نیمه ها نویسنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خلوج
تصویر خلوج
کم شیر، ابر پراکنده، ابر بارانی پریدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلوج
تصویر زلوج
راه دراز
فرهنگ لغت هوشیار
قلاب آهنین که سقایان و فقاعیان بوسیله آن یخ در یخدان افکنند یخ گیر، قلاب بزرگ آهنین که آنرا بر سر چوبی کرده بوسیله آن کشتی دشمن میربودند کجک چنگک قلاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلنج
تصویر آلنج
آلوچه
فرهنگ لغت هوشیار
در کلمات مرکب بمعنی آلوده آید: آرد آلود خشم آلود خون آلود زهر آلود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلور
تصویر آلور
فرانسوی روش: زبانزد هواپیمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلوس
تصویر آلوس
در کلمه مرکب (چشمالوس) بمعنی آغیل است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبلوج
تصویر آبلوج
قندسفید قند مکرر آبلوچ ابلوج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از علوج
تصویر علوج
پیغام و رسالت، پیغامبر، رسول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبلوج
تصویر آبلوج
قند سفید، نبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلوج
تصویر کلوج
((کُ))
قرص نان روغنی بزرگ، نان ریزه شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ولوج
تصویر ولوج
((وُ))
درآمدن، داخل شدن، دخول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلور
تصویر آلور
روش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلوچ
تصویر آلوچ
آدامس
فرهنگ واژه فارسی سره