جدول جو
جدول جو

معنی آلست - جستجوی لغت در جدول جو

آلست
آلر، سرین، کفل، ران
تصویری از آلست
تصویر آلست
فرهنگ فارسی عمید
آلست(لَ)
سرین. آلر. آرست:
همچون رطب اندام و چو روغنش سراپای
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست.
عسجدی.
در بعض فرهنگها بکلمه معنی است نیز داده اند
لغت نامه دهخدا
آلست
سرین کفل آلست آرست الست
تصویری از آلست
تصویر آلست
فرهنگ لغت هوشیار
آلست((لَ))
آلسن، سرین، کفل
تصویری از آلست
تصویر آلست
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلسن
تصویر آلسن
آلوسن، گیاهی با ساقه های بلند شبیه رازیانه، برگ های بیضی شکل، تخم های سبز تیره و گل های سرخ رنگ که ریشۀ آن شبیه زردک است
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبست
تصویر آبست
آبستن، آبست، آبسته، آبستان، در علم زیست شناسی ویژگی زن یا حیوان ماده ای که بچه در شکم داشته باشد، باردار، درپی دارنده مثلاً آبستن حوادث
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آبست
تصویر آبست
زمینی که در آن آب بسته و تخم پاشیده باشند، زمین آماده برای زراعت، آبسته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الست
تصویر الست
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰)
سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از گلست
تصویر گلست
گرست، بسیار مست، سیاه مست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آلات
تصویر آلات
آلت، ابزارها، افزارها، جمع واژۀ آله
پسوند متصل به واژه به معنای نشان دهندۀ انواع جنس مثلاً آهن آلات، بلورآلات، شیشه آلات
فرهنگ فارسی عمید
نام شهری از طایفۀ نصر، و گفته اند نام دو شهر است
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان:
سکندر بیامد بدشت نبرد
همه خواسته سربسر گرد کرد
ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای
ز فرش وز آلات و از چارپای،
فردوسی،
نگه کرد قارن بتورانیان
همه ساز و آلات ایرانیان،
فردوسی،
- آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است،
- آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است،
- آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است،
- آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست،
- آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح:
بفرمای تا ساز و آلات جنگ
بیارند پیشم کنون بیدرنگ،
فردوسی،
که برخیز و درپوش آلات رزم
که کوتاه کردیم ما جام بزم،
فردوسی،
- آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است،
- آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند،
- آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت،
- آلات شکم، حشو،
- آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره،
- آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن،
- آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکار بسط و قبض و حرکت و سکون است،
- آلات موسیقی، ابزارهای آن،
این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
لغت نامه دهخدا
(بُ لُ)
از قرای اسکندریه است. (از معجم البلدان) (از مراصد)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
آلست. نشیمن حیوان. مقعد
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام، و ’لست’ صیغۀ متکلم وحده از ’لیس’ است، و لفظ ’الست’ اشاره است به آیۀ ’الست بربکم ؟ قالوا: بلی’. (قرآن 172/7). (از غیاث اللغات) (از آنندراج). جزء آیه ای از قرآنست یعنی خداوند تعالی قبل از خلق اجساد به ارواح فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. (از فرهنگ نظام). روزی که خداوند در عالم ذر خطاب به مردم کرده الست بربکم فرمود. (ناظم الاطباء). در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 784) درباره آیۀ ’و اذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...’ (قرآن 172/7) روایتی از ابی بن کعب آمده است که ترجمه آن چنین است: ’خدای تعالی آن روز (روز خلقت آدم) همه آنچه را تا روز رستاخیز به هستی می آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت سپس آنان را صورت بخشید و ایشان را بسخن آورد و با ایشان سخن گفت و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری، گواه شدیم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخیز نگویید که ما از رستاخیز ناآگاه بودیم... بدانید که شمارا جز من خدایی نیست چیزی را به من شریک مدانید، و من رسولان خود را بسوی شما میفرستم تا پیمان مرا بیادتان آرند و کتابها بشما خواهم فرستاد. گفتند: گواهی میدهیم که تو خدای مایی و جز تو ما را خدایی نیست. در آن روز گروهی از روی طوع و گروهی از روی تقیه اقرار کردند و خدای بر این پیمان گرفت، شیخ طبرسی در ضمن بیان اقوال، قول مذکور را رد کرده گوید: قول دوم اینست که خداوند بنی آدم را از اصلاب پدرانشان به ارحام مادرانشان بیرون آورد و پس از آن ایشان مراحلی چند پیمودند تا آنکه بشر کامل و مکلف شدند، سپس آثار صنع خود را به آنان نمود و ایشان را به معرفت دلایل توحیدراهنمایی کرد، گویی آنان را بر این امر گواه کرد و گفت: الست بربکم ؟ و آنان گفتند: بلی، بنابراین معنی اشهاد در این آیه راهنمایی بشر به توحید بوسیلۀ آفرینش خود اوست زیرا به وی خردی داد تا بوسیلۀ آن راه یگانه پرستی را پیش گیرد. خلاصۀ این قول که شیخ طبرسی ظاهراً آن را پسندیده، اینست که اشهاد فطری و نظیرزبان حال است و اگر عالم ذری نیز وجود داشته باشد آیه بدان ناظر نیست. رجوع به تفسیر مجمعالبیان شود.
میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 795) آرد: الست بربکم - اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند، و ذلک انه قال تعالی ’الست بربکم ؟’ و لم یقل ’الستم عبیدی ؟’ نگفت نه شما بندگان منید؟ بلکه گفت نه من خداوند شماام ؟ پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده، که اگر در بنده بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی، چون در خدایی خود بست، و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده به وی هرگز گسسته نشود، ونیز نگفت که من که ام ؟ که آنگه بنده درو متحیر شدی. و نگفت که تو که ای ؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد. و نیز نگفت خدای تو کیست ؟ که بنده درماندی، بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت نه منم خدای تو؟اینست غایت کرم و نهایت لطف. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اﷲ روحه: کرم گفت: ’الست بربکم’، برّ گفت ’بلی’، چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ؟ ملک رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب به بنده بخشید. این همچنانست که مصطفی راگفت: و ما رمیت اذ رمیت. (قرآن 17/8) - انتهی:
ناقصان بلی چو بنشینیم
کاملان الست آمده ایم.
عطار.
مطرب آغازید نزد ترک مست
در حجاب نغمه اسرار الست.
مولوی.
بد عمر را نام اینجا بت پرست
لیک مؤمن بود نامش در الست.
مولوی.
نماز شام قیامت بهوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست.
سعدی.
الست از ازل همچنانشان بگوش
بفریاد قالوا بلی در خروش.
سعدی (بوستان).
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند.
سعدی (بوستان).
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد.
حافظ.
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست.
حافظ.
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.
حافظXXX
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جادۀ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 267 تن شیعه هستند و به ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت است. در تابستان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرین. کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی). کفل و سرین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) :
همچون رطب اندام و چو روغنش سرین
همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچون شبه زلفانش و چون دنبه الست. (یادداشت مؤلف). در ذیل آلست همین لغت نامه مصراع دوم چنین است:
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست، رجوع به آلست شود
لغت نامه دهخدا
(لُ سُ)
از یونانی آلوسن به معنی مبرّی الکلب، از آنرو که بگمان قدما او زهر سگ دیوانه را علاج میکرده است، نباتیست ساقش بدرازی زرعی و شبیه ببرگ فراسیون و از آن درشت تر و خارناک و مابین سرخی و سیاهی و تخم آن بپهنی مایل است و رنگش سبز و تیره و در غلاف دوطبقه، و از ترمس کوچکتر و در طعم و تندی و تلخی نانخواه و گلش سرخ مایل به تیرگی و از زیر برگها روید. و مؤلف جامعالادویه از محمد بن احمد نقل کند که این گیاه در شام بسیار است و آن را حشیشهالسلحفاه نامند. و چون این گیاه را قدما در بیماری هاری بکار می بردند آن را شجرهالکلب نیز گفته اند
لغت نامه دهخدا
(بِ لِ)
بدست. (آنندراج). وجب و شبر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گَ لَ)
خرست. گرست. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). سیاه مست و بعربی طافح خوانند. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از گلست
تصویر گلست
سیاه مست طافح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آرست
تصویر آرست
نشیمن حیوان، مقعد
فرهنگ لغت هوشیار
طریقه چاپ کردن با ماشین رتاتیو بوسیله یک غلطک کائوچوکی که از روی بخشهای رویین مرکبی عبور میکند و بدین ترتیب مرکب بکاغذ نقل میشود افست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلسن
تصویر آلسن
قسمی زردالوی لطیف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلفت
تصویر آلفت
خوگر، خوگیرنده
فرهنگ لغت هوشیار
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
فرهنگ لغت هوشیار
مخفف آبستن آبستن، زهدان رحم. زمین آماده شده برای زراعت جزو درونی پوست ترنج و با درنگ و مانند آن گوشت پوست پیه پوست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بِ))
آبستن، زهدان، رحم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از گلست
تصویر گلست
((گَ لَ))
سیاه مست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلات
تصویر آلات
جمع آلت، وسایل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
((بَ))
زمین آماده برای کاشت، آبسته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبست
تصویر آبست
بخش درونی پوست مرکبات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلات
تصویر آلات
ابزارها
فرهنگ واژه فارسی سره
ابزار، ادوات، اسباب، افزار، وسایل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
نوعی پرنده ی مهاجر
فرهنگ گویش مازندرانی