جدول جو
جدول جو

معنی آلاچیق - جستجوی لغت در جدول جو

آلاچیق
نوعی از خیمه یا خانۀ چوبی و سایبانی از برگ و ساقۀ درختان که در باغ یا صحرا درست کنند، الاچق، الجوق، الچوق، ابّه
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
فرهنگ فارسی عمید
آلاچیق
آلاجق، کوخ، کوله، رجوع به آلاجق شود
لغت نامه دهخدا
آلاچیق
ترکی سراپرده، تاژ (خیمه) سراپرده و سایبان دو ستونی نوعی خیمه که از جامه ستبر و ضخیم سازند، کلبه ای که بصورت خیمه های تارتار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
آلاچیق
نوعی خیمه که از پارچه های ضخیم درست می کنند، سایبانی که میان باغ یا صحرا از شاخه های درخت و چوب سازند، آلاجق، آلاچق
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
فرهنگ فارسی معین
آلاچیق
آلاچوب
تصویری از آلاچیق
تصویر آلاچیق
فرهنگ واژه فارسی سره
آلاچیق
سایبان، کپر، کومه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لاچین
تصویر لاچین
(دخترانه)
عقاب، شاهین، شاهین شکاری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آلایش
تصویر آلایش
آلودگی، ناپاکی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلاگردان، چیزی که بلا را از انسان بگرداند و دور کند، صدقه، قربانی، بلاچین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلایق
تصویر سلایق
سلیقه ها، ذوق ها برای انتخاب یا ترجیح چیزی، رسم ها، طبیعت ها، نهادها، سرشت ها، جمع واژۀ سلیقه
فرهنگ فارسی عمید
(مُلْ لا)
دهی از دهستان آتش بیک است که در بخش سراسکند شهرستان تبریز واقع است و 426 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خانه ای است که ترکمانان و اهل دشت سازند مشتمل بر چند چوب که به زمین نصب کرده سرهای آن را به هم بندند و درآن بسر برند. ترکی است. رجوع به الاچق و آلاجق شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلّوق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). زمین که هیچ نرویاند. (آنندراج). رجوع به بلوق شود.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جمع واژۀ بلثوق. (ناظم الاطباء). رجوع به بلثوق شود
لغت نامه دهخدا
(نَ تَ)
بلاچیننده. بلاگردان.
لغت نامه دهخدا
(بَ)
جایگاهی است مابین تکریت و موصل، و آنرا بلالیج نیز گویند. (از معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
هیل، و امروز هل گویند
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در ترکی خانه ای است از نی و چوب. (آنندراج). رجوع به آلاجق و آلاچیق و الاچق شود، بیکار. (برهان). مرکب که آن را بیگار گیرند. (غیاث اللغات از رشیدی) :
گفتی که دعا نمی نویسی
این شیوه بمن مبر گمانی
بر بنده نوشتن است و آن را
دادن به الاغ کاروانی.
کمال اسماعیل.
مثال اسب الاغند مردم سفری
نه چشم بسته و سرگشته همچو گاو عصار.
سعدی.
، الاق. خر. حمار:
تختۀ گردنش کند ایمن
مرد را از گرفت و گیر الاغ.
کمال اسماعیل.
اتفاقاً بعد از یک دو روز شخصی سراغ آن الاغ بصاحب رسانید و برائت اخوان الصفا نزد حاکم بوضوح پیوست. (تاریخ نگارستان). ناگاه جانوری بر هیأت مور از میان درختان بیرون تاخته جوانان را با الاغان پاره پاره کرد. (تاریخ نگارستان). خدمت مولانا را با اهل بیت و فرزندانش بمعتمد خود سپرده با الاغ و مایحتاج به مرو رساند. (مکتوب امیرتیمور در امر کوچانیدن ملاسعد تفتازانی به مرو).
الاغ به اقسام مختلف در همه جای ایران وجود دارد که تعیین تعداد جنس آن خالی از اشکال نیست. الاغهای ایران اگرچه از حیث جثه کوچکتر ازالاغهای سایر ممالک اند لکن کارکن تر و بردبارتر میباشند، بهترین الاغ سواری در بوشهر و بنادر فارس موجود، و رنگ آن فلفل نمکی و کوچک اندام ولی سریع و زرنگ است. (جغرافیای اقتصادی مسعود کیهان ص 209) ، کشتی کوچک. (حاشیۀ برهان چ معین نقل از جغتائی) ، اسب. (شرفنامۀ منیری) :
سزد که جایزۀ این قصیدۀ غرا
بیابم از تو زر و جامه و غلام و الاغ.
منصور شیرازی (از شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
بلا گردان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی شاهین از مرغان شکاری، نامی برای مردان شاهین شکاری، نامی از نامهای مردان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع علاقه دلبستگیها ارتباطات، اسبابی که طالبان تعلق بدان کنند و از مراد باز مانند. یا علایق روزگار. گرفتاری ها و بستگی ها بامور معیشت
فرهنگ لغت هوشیار
طبع سرشت نهاد، ذوق در انتخاب اشیا (خانه لباس اثاثه منزل و غیره)، حس تشخیص خوبی و بدی در هنر و حسن انتخاب و احساس برتری و خوبی هنری ذوق، جمع سلایق سلائق
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلق، آفریدگان جمع خلیفه. طبیعتها و سرشتها، آفریدگان مخلوقات، آدمیان. برایا، مخلوقات مردم
فرهنگ لغت هوشیار
سراپرده و سایبان دو ستونی نوعی خیمه که از جامه ستبر و ضخیم سازند، کلبه ای که بصورت خیمه های تارتار باشد، نوعی خیمه، آلاچیق
فرهنگ لغت هوشیار
عمل و فعل آلودن آلودگی، فسق فجور ناپاکی، عادت زشت مانند عادت بافیون یا شراب
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی سرا پرده، تاژ (خیمه) سراپرده و سایبان دو ستونی نوعی خیمه که از جامه ستبر و ضخیم سازند، کلبه ای که بصورت خیمه های تارتار باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلاچین
تصویر بلاچین
((بَ))
بلاگردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلایش
تصویر آلایش
((یِ))
آلودگی، ناپاکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از خلایق
تصویر خلایق
((خِ))
جمع خلیقه، طبیعت ها، سرشت ها، مخلوقات، مردم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از علایق
تصویر علایق
((عَ یِ))
جمع علاقه، دلبستگی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لاچین
تصویر لاچین
شاهین شکاری، نامی از نام های مردان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آلایش
تصویر آلایش
تکلف
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاچوب
تصویر آلاچوب
آلاچیق
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آلاچق
تصویر آلاچق
تارم، تاژ، سراپرده
فرهنگ واژه فارسی سره
فریبنده، حیله گر، صدف
فرهنگ گویش مازندرانی