جدول جو
جدول جو

معنی آفیش - جستجوی لغت در جدول جو

آفیش
آگهی مکتوب و غالباً مصور که ابعاد آن در حدود 35*50 سانتی متر باشد، آگهی نامه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
آفیش
آگهی نامه
تصویری از آفیش
تصویر آفیش
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آلیش
تصویر آلیش
(دخترانه)
شعله، شعله گیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از فیش
تصویر فیش
برگه ای که روی آن مطالبی می نویسند و بعد مرتب می کنند، برگه ای که دریافت و پرداخت پول در آن ثبت می شود، در علم الکتریک قطعه ای با روکش پلاستیکی برای اتصال دو مدار یا دستگاه الکتریکی
فرهنگ فارسی عمید
زمین کشاورزی که یک سال در آن زراعت نکرده باشند و از حیث قوه و استعداد برای کشت و زرع و بار آوردن محصول آماده باشد، بارور شدن و میوه دادن درختانی که یک سال درمیان میوه می دهند، از قبیل سیب و آلو، درختی که پس از یک سال میوۀ فراوان بدهد، آمدن، آمدن به وقت و هنگام
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
آگیشیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آگیشنده، برای مثال پای آ گیش، توشۀ جان خویش از او بربای / پیش کآیدت مرگ پای آ گیش (رودکی - ۵۰۴)
فرهنگ فارسی عمید
(نَ)
رخت پراکنده در خنور. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). متاع پراکنده که در جائی جمع کنند. (ناظم الاطباء). متاع متفرق. (متن اللغه) ، پراکنده از پشم و پنبه. (ناظم الاطباء). رجوع به نفش شود
لغت نامه دهخدا
چوبی را گویند که بر آستانۀ در خانه استوار کنند، بمعنی ریزۀ چوب و خس و خاشاک هم آمده است، (برهان)، و در بعض فرهنگها به معنی آتش یعنی صورتی از آدیش نیز آورده اند، و ظاهراً معنی دوم درست باشد، رجوع به آدیش شود
لغت نامه دهخدا
کاغذ یا مقوایی که مطلبی روی آن یادداشت شود تا بعداً مورد استفاده قرار گیرد، معمولاً فیشها را به ترتیب الفبائی تنظیم کنند و در جعبه های مخصوص (فیشیه) جا دهند، برگه، وریقه، (فرهنگ فارسی معین)، و رجوع به فیشیه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ بَخْ خُ)
لاف زدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادعای باطل کردن چیزی را. (از اقرب الموارد) ، برگردیدن از چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). روی گرداندن از چیزی به سبب عجز و ضعف. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
آتش، نار:
گر کند چوب آستان تو حکم
شحنۀ چوبها شود آدیش،
انوری
لغت نامه دهخدا
به معنی طاهر به یونانی، فنجنکشت، (مخزن الادویه)، رجوع به آغلیس شود
لغت نامه دهخدا
تخلص یکی از امراء هند، موسوم باحمدیارخان، متوفی به سال 1265 ه، ق، او به فارسی شعر می گفته و مثنویی به نام گلزار خیال دارد
لغت نامه دهخدا
کیش گویند آهنج بود یعنی باز کردن و هنج نیز گویند (کذا) (فرهنگ اسدی، خطی) :
توشۀ خویش زود از او بربای
پیش کآیدت مرگ پای آکیش
رودکی (از فرهنگ اسدی، خطی)
چنگ در چیزی زده درازکرده (برهان) و رجوع به آگیشیدن شود
لغت نامه دهخدا
(یِ)
زمینی که امسال بنوبت خود کاشته نشده. زمین نوبتی. چیمو. ولی. کشخان. کشتخان. کفشن. مرتاحه.
- آیش دادن، کشت یک بخش از دو بخش زمین را به سال دیگر گذاشتن، و این برای قوت یافتن زمین باشد
لغت نامه دهخدا
جسمی دارای روشنایی و گرما که از سوختن چوب و زغال و مانند آن پدید آید. قدما آنرا یکی از عنصرهای بسیط چهار گانه می پنداشتند آذر مق آب، پاره ای از زغال و هیمه افروخته اخگر، شعله، سوز، قهر خشم، دوزخ جهنم، گوگرد احر، تندی تیزی، ایذاء ضرر رسانیدن، غم اندوه سخت، بلا مصیبت، عشق سوزان، عاشق. یا آب بر سرآتش... ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فیش
تصویر فیش
قطعه کاغذ یا مقوا که مطلبی روی آن بنویسند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلیش
تصویر آلیش
ترکی داد و ستد
فرهنگ لغت هوشیار
زمین را شخم کردن و نا کشته گذاشتن استراحت دادن زمین تا دوباره نیروی باروری خود را باز یابد، زمینی که یک سال نکارند تا قوت گیرد زمین نوبتی. یا دو آیش. آیش کردن زمین یک سال در میان. یا سه یا سه آیش. آیش کردن زمین دو سال در میان، تقسیم کردن زمینهای ده بسه قسمت و هر سال یکی ازین سه قسمت را نا کشته گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگیش
تصویر آگیش
درترکیب بمعنی آگیشنده آید: پای آگیش (بپای آویز پای پیچ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیش
تصویر آیش
((یِ))
اسم مصدر از آمدن، زمان بین بار دادن درختانی که یکسال در میان بار می دهند، در کشاورزی به زمین آماده برای کشت می گویند
فرهنگ فارسی معین
کاغذهایی در اندازه های کوچک که مطالب را روی آن می نویسند تا بعداً تنظیم و مرتب کنند، ورقه ای کاغذی یا مقوایی که روی آن مشخصات کتاب را نویسند، ورقه ای کاغذی که اطلاعاتی درباره حقوق یا مالیات یا وجه پرداخت شده در آن ذکر شود، برگه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدیش
تصویر آدیش
آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از فیش
تصویر فیش
برگه
فرهنگ واژه فارسی سره
برگ، برگه، کارت، ورقه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از اصوات که به هنگام درد به کار رود
فرهنگ گویش مازندرانی
از اصوات شادامانی
فرهنگ گویش مازندرانی
پخته شده، له شده، زمین کشت نشده، کشتزار برنج
فرهنگ گویش مازندرانی
آتش
فرهنگ گویش مازندرانی
لرزشی ناشی از تب، سرماخوردگی تب و لرز
فرهنگ گویش مازندرانی
شکر سپاس
فرهنگ گویش مازندرانی
دم کرده ی آویشن برای رفع سرماخوردگی
فرهنگ گویش مازندرانی
کشتزار شالی، زمین را شخم کردن و ناکشته گذاشتن استراحت دادن
فرهنگ گویش مازندرانی