هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است تار، برای مثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰) فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
هر یک از قسمت های مرتفع و بسیار پهناور سطح زمین که حداقل از یک طرف به زمین پست تری محدود است تار، برای مِثال تا لباس عمر اعدایش نگردد بافته / تار تار پود پود اندر فلات آن فوات (رودکی۱ - ۷۰) فلات قاره: در علم زمین شناسی قسمتی از کف اقیانوس که متصل به خشکی ساحلی می باشد و محل ته نشت هایی است که اصل آن ها از خشکی بوده و با رودخانه ها به دریا ریخته است
جمع واژۀ آفت (آفه)، آسیبها: آن چهار که مطلوب است و بدین اغراض بجز آن نتوانند رسید، کسب مال است از وجهی پسندیده ... و صیانت نفس از حوادث و آفات آنقدر که در امکان درآید، (کلیله و دمنه)، و حوادث و آفات عارضی ... در کمین، (کلیله و دمنه)، بنفشه با شقایق در مناجات فلک میگفت فی التأخیر آفات، نظامی، - آفات آسمانی، در زراعت، آسیبهای جوّی که به کشت رسد، چون سن و تگرگ و ملخ و شجام و زنگ و امثال آن، ، مصائب، بلیات، محن
جَمعِ واژۀ آفت (آفه)، آسیبها: آن چهار که مطلوب است و بدین اغراض بجز آن نتوانند رسید، کسب مال است از وجهی پسندیده ... و صیانت نفس از حوادث و آفات آنقدر که در امکان درآید، (کلیله و دمنه)، و حوادث و آفات عارضی ... در کمین، (کلیله و دمنه)، بنفشه با شقایق در مناجات فلک میگفت فی التأخیر آفات، نظامی، - آفات آسمانی، در زراعت، آسیبهای جوّی که به کشت رسد، چون سِن و تگرگ و ملخ و شجام و زنگ و امثال آن، ، مصائب، بلیات، مِحَن
بیابانی که خالی از آب و گیاه باشد. (غیاث از منتخب و شروح نصاب). فلاه. دشت بی آب وگیاه. بیابان بی آب. صحرای وسیعو فراخ. ج، فلوات. (فرهنگ فارسی معین) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. ، دشتی پهناور و مرتفع. در زبانهای اروپایی پلاتو به معنی بلندی بسیار بزرگی بر روی کرۀ زمین است. مترجمان کتب اروپایی در ترجمه این کلمه لغت عربی ’فلات’ را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است، و بجای پلاتو در زبان تازی ’نجد’ و ’هضبه’ و در فارسی ’پشته’ مستعمل است. به همین جهت بعضی از فضلا بر استعمال فلات به معنی پلاتو ایراد کرده اند، و برخی این تسامح را جایز شمرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
بیابانی که خالی از آب و گیاه باشد. (غیاث از منتخب و شروح نصاب). فَلاه. دشت بی آب وگیاه. بیابان بی آب. صحرای وسیعو فراخ. ج، فلوات. (فرهنگ فارسی معین) : بریدم بدان کشتی کوه لنگر مکانی بعید و فلاتی سحیقا. منوچهری. ، دشتی پهناور و مرتفع. در زبانهای اروپایی پلاتو به معنی بلندی بسیار بزرگی بر روی کرۀ زمین است. مترجمان کتب اروپایی در ترجمه این کلمه لغت عربی ’فلات’ را فقط بعلت شباهت لفظی به کار برده اند، درصورتی که فلات به معنی بیابان قفر و بی آب وعلف است، و بجای پلاتو در زبان تازی ’نجد’ و ’هضبه’ و در فارسی ’پشته’ مستعمل است. به همین جهت بعضی از فضلا بر استعمال فلات به معنی پلاتو ایراد کرده اند، و برخی این تسامح را جایز شمرده اند. (فرهنگ فارسی معین)
جمع واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان: سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای ز فرش وز آلات و از چارپای، فردوسی، نگه کرد قارن بتورانیان همه ساز و آلات ایرانیان، فردوسی، - آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است، - آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است، - آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است، - آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست، - آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح: بفرمای تا ساز و آلات جنگ بیارند پیشم کنون بیدرنگ، فردوسی، که برخیز و درپوش آلات رزم که کوتاه کردیم ما جام بزم، فردوسی، - آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است، - آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند، - آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت، - آلات شکم، حشو، - آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره، - آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن، - آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکار بسط و قبض و حرکت و سکون است، - آلات موسیقی، ابزارهای آن، این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
جَمعِ واژۀ آلت، افزارها، ابزارها، ادوات، سازوبرگ، ساز، ساختگی ها، اسباب، سامان: سکندر بیامد بدشت نبرد همه خواسته سربسر گرد کرد ز تخت و ز خرگاه و پرده سرای ز فرش وز آلات و از چارپای، فردوسی، نگه کرد قارن بتورانیان همه ساز و آلات ایرانیان، فردوسی، - آلات تغذیه، مجموع عضوها که در عمل تغذیه بکار است، - آلات تناسل، عضوها در حیوان از نرینه و مادینه که سبب تولید مثل و نتاج است، - آلات تنفس، اندامها از حنجره و ریه و جز آن که در حیوان وسیلۀ نفس برآوردن و فروبردن است، - آلات جارحه، افزارهای طبیعی و غیرآن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و جز آن که خستن راست، - آلات جنگ، آلات رزم، آلات حرب، سلاح: بفرمای تا ساز و آلات جنگ بیارند پیشم کنون بیدرنگ، فردوسی، که برخیز و درپوش آلات رزم که کوتاه کردیم ما جام بزم، فردوسی، - آلات حیات، آنچه از اعضاء و جز آن که برای دوام زندگی بکار است، - آلات دفاع، آنچه از اعضاء طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند، - آلات رصدیه، افزارهای علم هیئت، - آلات شکم، حشو، - آلات صوت، عضوهای تن حیوان که آواز از آنها خیزد، چون شش و گلو و کام و زبان و لب و غیره، - آلات لهو، افزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن، - آلات محرّکه، آنچه در تن حیوان از اعصاب و عضلات و جز آن بکارِ بسط و قبض و حرکت و سکون است، - آلات موسیقی، ابزارهای آن، این کلمه را در تداول فارسی چون علامت جمع در آخر کلمه برای نمودن انواع جنسی آرند، چون: آهن آلات، بلورآلات، ترشی آلات، شیشه آلات و غیره
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات
جمع آله، ابزارها آلات تغذیه: گوارنده ها آلات تناسلی: زهار آلات تنفسی: دمگرها، جمع آلت. افزارها ابزارها ادوات اسباب. یا آلات تغذیه. مجموع عضوهایی که در کار تغذیه بکاراست. یاآلات تناسل. عضوهایی در حیوان از نر و ماده که سبب تولید مثل و نتاج است. یا آلات تنفس. اندامها از حنجره و ریه غیره که در حیوان وسیله تنفس است. یاآلات حیات. آنچه از اعضا و غیر آن که برای ادامه زندگانی لازم است یاآلات جارحه. افزارهای طبیعی و غیر آن از چنگال و دندان و شمشیر و کارد و غیره که برای جراحت وارد آوردن بکار رود. یاآلات دفاع. آنچه از اعضای طبیعی و ادوات مصنوع که برای راندن دشمن دارند. یاآلات ذو الاوتار. الاوتار. یاآلات النفخ. یاآلات رصدی (رصدیه)، ابزارهای علم هیاء ت که بکار رصد کواکب رود. یاآلات شکم. آنچه در اندرون شکم باشد حشو. یا آلات صوت. عضوهای بدن حیوان که آواز از آنها خیزد چون: شش گلو کام زبان لب و غیره. یا آلات لهو. ابزار نواختن موسیقی و باختن قمار و مانند آن. یا آلات موسیقی. وسایل و اسبابی که از تحریک آنها نغمات تولید شود و آن آلات در موسیقی ایرانی بر سه قسم و بقولی بر چهار قسم است: حلوق انسانی، آلات ذوات النفخ، آلات ذوات الاوتار، کاسات طاسات و الواح. در موسیقی امروزی حلوق انسانی (موسیقی صوتی) را در مقابل (موسیقی اسبابی) قرار دهند و آنرا جزو (آلات موسیقی) بحساب نمیاورند، گاه بجای علامت جمع برای نشان دادن انواع یک جنس بکار رود: آهن آلات بلور آلات ترشی آلات شیشه آلات. ج آلت، ابزارها، ادوات