جدول جو
جدول جو

معنی آفق - جستجوی لغت در جدول جو

آفق(فَ)
نامختون
لغت نامه دهخدا
آفق(فِ)
مرد بزرگوار. (مهذب الاسماء). آنکه در کرم به نهایت رسیده باشد. بغایت کریم
لغت نامه دهخدا
آفق
مرد بزرگوار
تصویری از آفق
تصویر آفق
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افق
تصویر افق
(دخترانه)
خطی که در محل تقاطع زمین و آسمان به نظر می رسد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفاق
تصویر آفاق
(دخترانه)
افقها، عالم آسمان، زمانه روزگار، نام همسر نظامی گنجوی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفت
تصویر آفت
(دخترانه)
بلا، بلیه، کنایه از زیبایی و عشوه گری
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از شفق
تصویر شفق
(دخترانه و پسرانه)
سرخی افق پس از غروب آفتاب
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آفاق
تصویر آفاق
کرانه های آسمان، کشورها، جهان هستی، وجود، همۀ جهان، مردم جهان، کنارها، اطراف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرورونده، ناپدید شونده، غروب کننده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افق
تصویر افق
ناحیه، کرانه، کرانۀ آسمان، در علم جغرافیا دایره ای که در امتداد آن چشم انسان کرۀ زمین را می بیند، حد فاصل میان قسمت مرئی و نامرئی آسمان، چشم انداز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شفق
تصویر شفق
سرخی هنگام غروب خورشید، بیم، ترس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از صفق
تصویر صفق
با دست به کسی زدن چنان که صدایش شنیده شود، دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، دست بر دست زدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آفت
تصویر آفت
بلا، زیان، هر چیزی که مایۀ تباهی، فساد و زیان شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از وفق
تصویر وفق
سازگار شدن، مناسبت و سازگاری، مطابقت میان دو چیز
وفق دادن: مطابقت دادن، سازش دادن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن آب، ریختن آب به شدت، جستن آب، جهیدن آب از چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی و مدارا کردن، با مهربانی و لطف با کسی رفتار کردن، راحتی، گشایش
فرهنگ فارسی عمید
(فِ قَ)
خاصره. تهیگاه
لغت نامه دهخدا
(فِ قَ)
تأنیث آفق، جمع واژۀ افیق. پوستهای دباغی شده. پوستهای نیم پیراسته
لغت نامه دهخدا
تصویری از رفق
تصویر رفق
نرمی، مدارا کردن، نیکوئی و مهربانی نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
زنش آوا دار، سوی کناره، پرتگاه، دست بر دست زدن در پیوستن یا سودا، بال زدن دست بر دست دیگری زدن در بیع یا بیعت، زدن مرغ هر دو بال را که آواز بر آید، دست بر هم که آواز بر آید
فرهنگ لغت هوشیار
سرخی شام و بامداد، سرخی افق پس از غروب آفتاب تا نماز خفتن و نزدیک آن و یا نزدیک تاریکی شب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفق
تصویر سفق
در گشودن، سیلی زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دفق
تصویر دفق
ریختن ریزانیدن ریختن ریزانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفاق
تصویر آفاق
جمع افق، کران ها، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفت
تصویر آفت
عارضه، علت، بلا، بلیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرو رونده فرو شونده ناپدید گردنده غروب کننده غارب، جمع آفلین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفه
تصویر آفه
آفات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبق
تصویر آبق
گریخته، گریزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آفقه
تصویر آفقه
تهیگاه، خاصره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آبق
تصویر آبق
آبک، سیماب
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفاق
تصویر آفاق
کرانه ها، کنارهامون، کران تا کران
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفت
تصویر آفت
آسیب، آگفت، گزند
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفل
تصویر آفل
فرورونده
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آفقه
تصویر آفقه
تهیگاه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از افق
تصویر افق
دوردست، کران، فراس، کرانه
فرهنگ واژه فارسی سره