در برابر کار خوب کسی به او می گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک الله، برای مثال بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی - ۶/۲۴۱)در علوم ادبی کنایه از شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند، مدیحه، بن مضارع آفریدن، پسوند متصل به واژه به معنای آفریننده مثلاً جان آفرین، جهان آفرین، سخن آفرین، مقابل نفرین، دعای نیک، برای مثال بی آزاری و خامشی برگزین / که گوید که نفرین به از آفرین (فردوسی - ۳/۲۸۰) آفرینش، برای مثال بر آن آفرین «یفرین» آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی - ۶/۲۴۱) ستایش، شکر، سپاس
در برابر کار خوب کسی به او می گویند، فری، زه، زهی، خه، خهی، احسنت، بارک الله، برای مِثال بر آن «آفرین» کآفرین آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی - ۶/۲۴۱)در علوم ادبی کنایه از شعری که در آن دیگری را ستایش کرده باشند، مدیحه، بن مضارعِ آفریدن، پسوند متصل به واژه به معنای آفریننده مثلاً جان آفرین، جهان آفرین، سخن آفرین، مقابلِ نفرین، دعای نیک، برای مِثال بی آزاری و خامشی برگزین / که گوید که نفرین بِه از آفرین (فردوسی - ۳/۲۸۰) آفرینش، برای مِثال بر آن آفرین «یفرین» آفرید / مکان و زمان و زمین آفرید (فردوسی - ۶/۲۴۱) ستایش، شُکر، سپاس
تخلص شیخ قلندربخش هندوستانی که به فارسی شعر می سروده و منظومۀ تحفهالصنایع از اوست، تخلص شاعری فارسی گوی از رؤسای قوم کاینهه ساکن الله آباد، تخلص شاه فقیرالله لاهوری، که در بادی عمر زردشتی بوده و سپس بدین اسلام درآمده و به فارسی شعر بسیار گفته است. وفات او در 1143 یا 1154 ه. ق. است، تخلص زین العابدین نام، از شعرای اصفهان، شعرش نیکو و بسیار بوده و دیوان او در ف تنه افغان از میان رفته و اشعار کمی از او متفرق مانده است. وفات 1125 ه. ق
تخلص شیخ قلندربخش هندوستانی که به فارسی شعر می سروده و منظومۀ تحفهالصنایع از اوست، تخلص شاعری فارسی گوی از رؤسای قوم کاینهه ساکن الله آباد، تخلص شاه فقیرالله لاهوری، که در بادی عمر زردشتی بوده و سپس بدین اسلام درآمده و به فارسی شعر بسیار گفته است. وفات او در 1143 یا 1154 هَ. ق. است، تخلص زین العابدین نام، از شعرای اصفهان، شعرش نیکو و بسیار بوده و دیوان او در ف تنه افغان از میان رفته و اشعار کمی از او متفرق مانده است. وفات 1125 هَ. ق
مخفف آفریننده در کلمات مرکبه، چون آفرین آفرین، بکرآفرین، جان آفرین، جهان آفرین، دادآفرین، زبان آفرین، سحرآفرین، سحرحلال آفرین، سخن آفرین، صورت آفرین، گیتی آفرین: جهان شد ز دادش پر از آفرین بفرمان دادار دادآفرین. فردوسی. بشد زود اسحاق و کرد آفرین چنان خواستش زآفرین آفرین. شمسی (یوسف و زلیخا). همی ریخت از دیدگان آب زرد همی از جهان آفرین یاد کرد. فردوسی. که پیش تو آمد بدین هفت خوان بر این بر، جهان آفرین را بخوان. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چو رستم سرافراز نامد پدید. فردوسی. از سین سحر نکتۀ بکرآفرین منم چون حق تعالی از ری بر رحمت آفرین. خاقانی. از تبش عشق تو در روش مدح شاه خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین. خاقانی. من چه گویم حسب حال خود که هست عالم الاسرار گیتی آفرین. خاقانی. آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید مشتی خاک را. عطار (منطق الطیر). از کف پاکباز تو بال وپری جدا کند روح مجسم ار کشد خامۀ صورت آفرین. سیف اسفرنگ
مخفف آفریننده در کلمات مرکبه، چون آفرین آفرین، بکرآفرین، جان آفرین، جهان آفرین، دادآفرین، زبان آفرین، سحرآفرین، سحرحلال آفرین، سخن آفرین، صورت آفرین، گیتی آفرین: جهان شد ز دادش پر از آفرین بفرمان دادار دادآفرین. فردوسی. بشد زود اسحاق و کرد آفرین چنان خواستش زآفرین آفرین. شمسی (یوسف و زلیخا). همی ریخت از دیدگان آب زرد همی از جهان آفرین یاد کرد. فردوسی. که پیش تو آمد بدین هفت خوان بر این بر، جهان آفرین را بخوان. فردوسی. جهان آفرین تا جهان آفرید چو رستم سرافراز نامد پدید. فردوسی. از سین سحر نکتۀ بکرآفرین منم چون حق تعالی از ری بِر رحمت آفرین. خاقانی. از تبش عشق تو در روش مدح شاه خاطر خاقانی است سحرحلال آفرین. خاقانی. من چه گویم حسب حال خود که هست عالم الاسرار گیتی آفرین. خاقانی. آفرین جان آفرین پاک را آنکه جان بخشید مشتی خاک را. عطار (منطق الطیر). از کف پاکباز تو بال وپری جدا کند روح مجسم ار کشد خامۀ صورت آفرین. سیف اسفرنگ