جدول جو
جدول جو

معنی آغوندن - جستجوی لغت در جدول جو

آغوندن
(کَ مَ شِ کَتَ)
در دهان خیسانیدن چیزی را، چون آلو و انجیر خشک و مانند آن تا مضغ و خائیدن آن آسان شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
تر کردن، خیسانیدن، نم کردن، نم کشیدن، خیسیدن، برای مثال پولاد نرم کی شود و شیرین / گرچه در انگبینش بیاغاری (ناصرخسرو - ۴۸۹)
سرشتن، آمیختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، درهم کردن، برهم زدن، زیر و رو کردن، درهم ریختن، آمیختن، سرشتن، آشردن، آشوریدن، فاشورانیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغندن
تصویر آغندن
آگندن، آکندن، انباشتن، پر کردن چیزی به زور
فرهنگ فارسی عمید
حشره ای سبز رنگ شبیه ملخ و دارای پاهای دراز و سر بزرگ و دو جفت بال که غالباً در لای شاخ و برگ درختان به سر می برد. از حشرات مفید برای زراعت است و با حشرات زیان آور مبارزه می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغوشیدن
تصویر آغوشیدن
یکدیگر را در آغوش گرفتن، در بر کشیدن، در بغل گرفتن
فرهنگ فارسی عمید
(خو / خُنْ دَ)
نام عام دو حشره از ملخ بزرگتر با پاهای بلند و سری بزرگ برنگ سبز
لغت نامه دهخدا
(کَ اَ تَ)
آشوریدن. شورانیدن. درهم کردن. بر هم زدن. زبرزیر کردن، آمیختن. مزج، تخمیر. خمیر کردن. سرشتن، آشفتن خواب کسی را، او رابدخواب کردن: مرا دل نیامد که ایشان را بیدار کنم و خواب بر ایشان بیاشورم. (تفسیر ابوالفتوح رازی). و رجوع به آشور و دویت آشور و تنورآشور شود
لغت نامه دهخدا
(کَ دَ)
آغاریدن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ دُ دی دَ)
در آغوش گرفتن. (از شعوری)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ سَ کَ دَ)
در بغل گرفتن. در بر کشیدن. (برهان) ، بغل. خیس کردن. (شعوری از اسدی)
لغت نامه دهخدا
(کُ شُ دَ)
آکندن. پر ساختن. انباشتن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ کَ دَ)
آغوندن
لغت نامه دهخدا
(کَ چَ / چِ زَ دَ)
آغاردن. تر نهادن. خیسانیدن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ بَ تَ / تِ تَ)
آکندن
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ بَ تَ)
تر نهادن. خیساندن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
خواهد آغارد بیاغار آغارنده آغارده آغاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
شورانیدن، آشوریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغندن
تصویر آغندن
آکنده، پر کردن چیزی به زور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آنگندن
تصویر آنگندن
آکنده، پرساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاندن
تصویر لغاندن
لق کردن شل و نااستوار و جنبان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغاندن
تصویر آغاندن
تر نهادن، خیساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوشیدن
تصویر آغوشیدن
در بغل گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوشتن
تصویر آغوشتن
در آغوش گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
حشراتی است به رنگ سبزشبیه ملخ برای زراعت مفیدوبا حشرات زیان آور مبارزه میکند آخوند کوچک، حشره ای از راسته راست بالان که همشکلی کامل با محیط خود دارد و اکثر در لای شاخ و درختان خود را بشکل سبز شاخه های کوچک قرارمیدهد شیخک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوشیدن
تصویر آغوشیدن
((دَ))
در بغل گرفتن، در بر کشیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغاردن
تصویر آغاردن
((دَ))
آغاریدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشوردن
تصویر آشوردن
((دَ))
زیر و زبر کردن، برهم زدن، آمیختن، خمیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آخوندک
تصویر آخوندک
((دَ))
حشره ای سبز رنگ مانند ملخ با پاهای دراز، سر بزرگ و دو جفت بال که خود را به شکل شاخه های کوچک درختان درمی آورد و حشرات مضر برای کشاورزی را می خورد، مجازاً آخوند حقیر یا کم سواد را گویند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آغندن
تصویر آغندن
((غَ دَ))
آکندن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آوندک
تصویر آوندک
آمپول
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آکندن
تصویر آکندن
مملو کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسودن
تصویر آسودن
استراحت کردن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آزوند
تصویر آزوند
حریص
فرهنگ واژه فارسی سره
چغندر
فرهنگ گویش مازندرانی