جدول جو
جدول جو

معنی آغشته - جستجوی لغت در جدول جو

آغشته
آلوده، تر شده، آمیخته شده با چیزی
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
فرهنگ فارسی عمید
آغشته(غَ / غِ تَ / تِ)
نرم کرده با نم و تری. ترنهاده. خیسانیده. خیس کرده. آغارده. آغاریده. فژغرده، آلوده. مضمخ. ملطخ. ترکرده. مبلول، آمیخته. ممزوج. مخلوط. (از فرهنگها) ، زمین آب داده. (از برهان) :
فروبارم خون از مژه چنان
که آغشته کنم سنگ را ز خون.
حکاک.
دو بهره ز توران سپه کشته شد
ز خونشان زمین چون گل آغشته شد.
فردوسی.
فراوان از ایرانیان کشته بود
ز خون یلان کشور آغشته بود.
فردوسی.
مرا رحمت آید بتو بر ز دل
که از خونت آغشته گشته ست گل.
فردوسی.
از ایرانیان من بسی کشته ام
زمین را بخون چون گل آغشته ام.
فردوسی.
بخون گشته آغشته هامون و کوه
ز بس کشته آمد ز هر دو گروه.
فردوسی.
بهنگام نان شیر گرم آوری
بدان شیر این چرم نرم آوری
بشیر اندر آغاری این چرم خر
چنان چون که گردد بگیتی سمر...
دو هفته سپهر اندرین گشته شد
بفرجام چرم خر آغشته شد.
فردوسی.
بسا شیر مردان که من کشته ام
زمین را بخونشان برآغشته ام.
فردوسی.
همه دشت از کشته چون پشته گشت
بخون و به خاک اندر آغشته گشت.
فردوسی.
همچو لاله ز خون دل آغشته
متحیر بماند و سرگشته.
عنصری.
عقل با آب رویش آغشته
سهو در گرد دینش ناگشته.
سنائی.
همه دشت پر خسته و کشته شد
زمین سربسر چون گل آغشته شد.
شرف شفروه.
زمینش به آب زر آغشته اند
تو گوئی در آن زعفران کشته اند.
نظامی.
دلیران جهان آغشته در خون
تو سرپوشیده ننهی پای بیرون.
شیخ محمود شبستری
لغت نامه دهخدا
آغشته
نرم کرده با نم وتری
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
فرهنگ لغت هوشیار
آغشته((غَ یا غِ تِ))
خیسانده، نم داده، آب داده، آلوده
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
فرهنگ فارسی معین
آغشته
عجین
تصویری از آغشته
تصویر آغشته
فرهنگ واژه فارسی سره
آغشته
آمیخته، قاطی، مشوب، آلوده، ملوث، خیسانده، نم کرده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آغسته
تصویر آغسته
پرکرده، انباشته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغشغه
تصویر آغشغه
پنجرۀ بزرگ، در اتاق که به طرف حیاط یا کوچه باز شود و دارای شیشه باشد، ارسی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آگشته
تصویر آگشته
آغشته، آلوده، تر شده، آمیخته شده با چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغشتن
تصویر آغشتن
خیس کردن، تر کردن، تر شدن
آلوده کردن
آمیختن، سرشتن، آلوده شدن
فرهنگ فارسی عمید
(مُ عَ لَ)
آغشتن
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ تَ / تِ)
آمیخته. آلوده. (برهان) (آنندراج). آغشته. آمیخته. آلوده. (ناظم الاطباء). آغشته. (فرهنگ جهانگیری). رجوع به آغشته شود، بسیار سبوس گردیدن گندم. و گفته اند فراوان بودن بلایه و ردی آن: اغفی الطعام، کثرت نخالته و قیل نفایته. (از اقرب الموارد). به این معنی نیز یایی است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بر غفا خفتن که کاه گندم باشد یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در خرمنگاه بر روی کاه خوابیدن: اغفی الرجل اغفاءً، نام علی الغفاء فی بیدره’. (از اقرب الموارد). به این معنی یایی است. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بخواب شدن و خفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بخواب شدن و گفته اند: چرت زدن، و بخواب سبک رفتن نیز گفته اند: اغفی الرجل اغفاءً، نام. و قیل: نعس و قیل نام نومه خفیفه. (از اقرب الموارد). تقول: ’هذا الذ من اغفاءه الفجر’. و قال ابن السکیت و غیره: و لایقال غفوت. و قال الازهری: ’کلام العرب اغفیت و قل ما یقال غفوت’. (اقرب الموارد). خفتن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(غَ تَ / تِ)
بفشار پرکرده. چپانده
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ تَ)
تر نهادن. خیس کردن. خیساندن. فژغردن. نرم کردن با تری و نم. سرشتن. آغاریدن. آغاردن. انقاع. نقع، آلودن. ضمخ. تضمیخ. مضخ. تضمخ. لطخ. تلطیخ. تر کردن. رجوع به آغشته شود، و بمعنی آمیختن و مزج و خلط نیز آورده اند لیکن شواهدی که می آورند بهمان معانی پیشین انسب است. این فعل لازم و متعدی هر دو آید. و ظاهراً مصدر دوم آن آغارش باشد. آغشتم. بیاغار
لغت نامه دهخدا
(گَ تَ / تِ)
ترکرده. آلوده. آمیخته. (برهان). آگسته. و رجوع به آگسته شود:
دلش خود ز تخت و کله گشته بود
به تیمار اغریرث آگشته بود.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(گِ تَ / تِ)
محکم بسته. (برهان). آگسته:
خود مکن قصه دراز آخر نباشد کم زیان
چون طمع آگشته است از جبه و دستار تو.
کمال اسماعیل.
لیکن این بیت کمال اسماعیل ظاهراً در دعوی فرهنگ نویسان نیست
لغت نامه دهخدا
(مَ رَ)
آغشتن
لغت نامه دهخدا
تصویری از آغسته
تصویر آغسته
بفشار پر کرده چپانده
فرهنگ لغت هوشیار
آغشت آغرد خواهد آغشت بیاغر آغرنده آغشته) خیس کردن نم کردن، آلودن، آلودن جسمی بمایع، خیسیدن نم کشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آگشته
تصویر آگشته
محکم بسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشته کردن
تصویر آغشته کردن
آغشته ساختن آغشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشته شدن
تصویر آغشته شدن
آغشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغشتن
تصویر آغشتن
خیس کردن، نم کردن، آلودن، خیسیدن، نم کشیدن
فرهنگ فارسی معین
آلودن، آمیختن، اختلاط، خیساندن، قاطی کردن، مخلوطکردن، نم کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد