به جنگ و ستیز وادار کردن، تند و تیز کردن بر جنگ و ستیز، برانگیختن، برشورانیدن، برآغالیدن، برغلانیدن، ورغلانیدن، برای مثال بر آغالیدنش استیز کردند / به کینه چون پلنگش تیز کردند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
به جنگ و ستیز وادار کردن، تند و تیز کردن بر جنگ و ستیز، برانگیختن، برشورانیدن، بَرآغالیدن، بَرغَلانیدن، وَرغَلانیدن، برای مِثال بر آغالیدنش استیز کردند / به کینه چون پلنگش تیز کردند (ابوشکور - شاعران بی دیوان - ۸۵)
نوعی درختچۀ سمی، دارای گل های زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگ های سفید، صورتی، زرد، قرمز یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی می روید و بعضی از اقسام آن را در گلدان می کارند
نوعی درختچۀ سمی، دارای گل های زنگی یا قیفی، خوشبو و به رنگ های سفید، صورتی، زرد، قرمز یا ارغوانی که در نواحی کوهستانی می روید و بعضی از اقسام آن را در گلدان می کارند
جمع واژۀ مغلاق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود، جمع واژۀ مغلق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود، جمع واژۀ مغلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود
جَمعِ واژۀ مِغلاق. (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلاق شود، جَمعِ واژۀ مِغلَق. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به مغلق شود، جَمعِ واژۀ مُغلوق. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). رجوع به مغلوق شود
نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
نام پادشاه هیاطله. (فرهنگ ولف). فردوسی او را از پهلوانان چغانی شمرده است: چغانی گوی بود فرخ نژاد جوان و جهانجوی و با بخش و داد خردمند و نامش فغانیش بود که با گنج و با لشکر و خویش بود. فردوسی
انگیختن و تحریک و اغرا و برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه. بشورانیدن بر کسی. آشوفتن کسی بر دیگری: شتربه... گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند لیکن او را بدروغ بر من آغالیده باشند. (کلیله و دمنه). بر آغالیدنش استیز کردند بکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور. تو لشکر برآغال بر لشکرش بیکبار تا خیره گردد سرش. فردوسی. مطربان را بهم برآغالد وز میانه سبک برون کالد. مسعودسعد. سگ سگ است ارچه بیاغالندش کاستخوان خوارۀ شیر اجم است. خاقانی. و رجوع به برآغالیدن و بیاغالیدن شود، آشوفتن. پریشان و پراکنده کردن. بر باد دادن: بگرد عارض آن زلف را بیاغالد بروم قافلۀ زنگبار بگشاید. حسن کاشی. برای این معنی رجوع به آغالیش شود. - برآغالیدن چشم بر کسی، دریدن چشم بر روی کسی از روی غضب، یا بگوشۀ چشم دیدن در او به تحقیر. حملقه: که با خشم چشم ار برآغالدت بیک دم هم از دور بفتالدت. اسدی. رجوع به آغول و آغیل و چشم آغیل شود. محارشه، سگان را بر یکدیگر برآغالیدن. (زوزنی). - بر یکدیگر برآغالیدن، توریش. (زوزنی). ، ناجویده فروبردن. بلع. اوباریدن. (برهان) ، تنگ فراگرفتن. (برهان). و این مصدر متعدی است و از آنروآغالانیدن و آغالاندن نیامده است
انگیختن و تحریک و اغرا و برشورانیدن و تیز کردن بر خصومت و جنگ و فتنه. بشورانیدن بر کسی. آشوفتن کسی بر دیگری: شتربه... گفت واجب نکند که شیر بر من غدر کند لیکن او را بدروغ بر من آغالیده باشند. (کلیله و دمنه). بر آغالیدنش استیز کردند بکینه چون پلنگش تیز کردند. ابوشکور. تو لشکر برآغال بر لشکرش بیکبار تا خیره گردد سرش. فردوسی. مطربان را بهم برآغالد وز میانه سبک برون کالد. مسعودسعد. سگ سگ است ارچه بیاغالندش کاستخوان خوارۀ شیر اجم است. خاقانی. و رجوع به برآغالیدن و بیاغالیدن شود، آشوفتن. پریشان و پراکنده کردن. بر باد دادن: بگرد عارض آن زلف را بیاغالد بروم قافلۀ زنگبار بگشاید. حسن کاشی. برای این معنی رجوع به آغالیش شود. - برآغالیدن چشم بر کسی، دریدن چشم بر روی کسی از روی غضب، یا بگوشۀ چشم دیدن در او به تحقیر. حملقه: که با خشم چشم ار برآغالدت بیک دم هم از دور بفتالدت. اسدی. رجوع به آغول و آغیل و چشم آغیل شود. محارشه، سگان را بر یکدیگر برآغالیدن. (زوزنی). - بر یکدیگر برآغالیدن، توریش. (زوزنی). ، ناجویده فروبردن. بلع. اوباریدن. (برهان) ، تنگ فراگرفتن. (برهان). و این مصدر متعدی است و از آنروآغالانیدن و آغالاندن نیامده است
عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری. شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن. میان دو کس بزیان بردن: من ز آغالشت نترسم هیچ گر بمن شیر را برآغالی. فرالاوی. برآغالش هر دو آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ابوشکور. خویشتن پاک دار و بی پرخاش رو به آغالش اندرون مخراش. دقیقی یا لبیبی. به آغالش هر کسی بد مکن نشانه مشو پیش تیر سخن. اسدی. بدو گفت نیو این هنر کار تست ترا شاید این نام و این رزم جست بخندید بیگاو و گفت این مباد کز آغالش تو دهم سر بباد. اسدی. در این باب سفاح را همی گفت و آغالش همی کرد که تا بومسلم را نخوانی و نکشی کار تو استقامت نگیرد. (مجمل التواریخ)
عمل و اسم مصدر آغالیدن. بدآموزی و تحریک و انگیختن و تحریض و تحریص و اغراء و تهییج و برفژولیدن و وژولیدن بجنگ و فتنه و فساد و خصومت. تحریش و ایساد و تغریش میان دو جانور. تیز کردن کسی را بر دیگری. شورانیدن بر یکدیگر. خبث کردن میان دو تن. میان دو کس بزیان بردن: من ز آغالشت نترسم هیچ گر بمن شیر را برآغالی. فرالاوی. برآغالش هر دو آغاز کرد بدی گفت و نیکی همه راز کرد. ابوشکور. خویشتن پاک دار و بی پرخاش رو به آغالش اندرون مخراش. دقیقی یا لبیبی. به آغالش هر کسی بد مکن نشانه مشو پیش تیر سخن. اسدی. بدو گفت نیو این هنر کار تست ترا شاید این نام و این رزم جست بخندید بیگاو و گفت این مباد کز آغالش تو دهم سر بباد. اسدی. در این باب سفاح را همی گفت و آغالش همی کرد که تا بومسلم را نخوانی و نکشی کار تو استقامت نگیرد. (مجمل التواریخ)
عمل تجزیه فیزیکی یا منطقی جسم، تجزیه، شاخه ای از علم ریاضی که به مطالعه رفتار توابع از نظر حد و پیوستگی و مشتق پذیری و غیره می پردازد، فهرست بندی داده های یک مسئله و داده های دیگر مربوط به آن و سپس جست و جوی هدف با مشخص کردن
عمل تجزیه فیزیکی یا منطقی جسم، تجزیه، شاخه ای از علم ریاضی که به مطالعه رفتار توابع از نظر حد و پیوستگی و مشتق پذیری و غیره می پردازد، فهرست بندی داده های یک مسئله و داده های دیگر مربوط به آن و سپس جست و جوی هدف با مشخص کردن