دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. این ناحیه در جلگه واقع و مرطوب و مالاریائی است. بدانجا 765 تن سکنه می باشد که گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از نهر خرارود و محصولاتش: برنج، چای، لبنیات و عسل است. اهالی بکشاورزی و گله داری و شال بافی گذران میکنند و راه آن مالرو است. مزارع کوچک بام و بام لنگه جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
دهی است جزء دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان. واقع در پانزده هزارگزی جنوب باختری سیاهکل. این ناحیه در جلگه واقع و مرطوب و مالاریائی است. بدانجا 765 تن سکنه می باشد که گیلکی و فارسی زبانند. آب آن از نهر خرارود و محصولاتش: برنج، چای، لبنیات و عسل است. اهالی بکشاورزی و گله داری و شال بافی گذران میکنند و راه آن مالرو است. مزارع کوچک بام و بام لنگه جزء این ده منظور شده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
خیساندن. تر نهادن. نم کردن. فژغردن. فرغاردن. آغشتن. فروشدن آب و نم در چیزی. خیسیدن. نم کشیدن. نرم شدن. فروبردن آب و نم در جسمی، از زمین و جز آن: بهنگام نان شیر گرم آوری بدان شیر این چرم نرم آوری بشیر اندر آغاری این چرم خر چنان چون که گردد بگیتی سمر... کنیزک همی خواستی شیر گرم نهانی ز هرکس به آواز نرم... دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد. فردوسی. آب انگور فراز آور یا خون زبیب که زبیب ای عجبی هست بانگور قریب شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی چون بیاغاری انگور شود خشک زبیب. منوچهری. نه آغارش پذیرد زآب آهن. (ویس و رامین). بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدت بکار چون بیاغارد. ناصرخسرو. بیاغارد بخون پهلوی ماهی بینبارد بگرد افلاک گردان. ناصرخسرو. چگونه بی سر و دندان و حلق و معده ای دانه همی خاکی خورد هموار و آب او را بیاغارد. ناصرخسرو. پولاد نرم کی شود و شیرین گرچه در انگبینش بیاغاری ؟ ناصرخسرو. ز آغاریدن آن دشت با خون شده یکسر درختانش طبرخون بسکه گردون را خوش آمد شربت گفتار من در گلاب دیده هر دم چون شکر آغاردم. ابن یمین. بمنزلی که فرود آیم از فراق رخت ز خون دیده زمین سربسر بیاغارم. نزاری قهستانی. ، تراویدن. ترابیدن. زهیدن: خردمندی که نعمت خورد شکر آنش باید کرد ازیرا کز سبوی سرکه جز سرکه نیاغارد. ناصرخسرو. ، آمیختن: ز باد سرد کجا آب منعقد گردد بلطف طبعش اگر آب را بیاغاری ؟ کمال اسماعیل. ، سرشتن، آغاردن. تحریک کردن. تحریض کردن. اغراء. آغالیدن. تفتین. وژولیدن. فژولیدن. فتنه کردن. برغلانیدن. افژولیدن. اوژولیدن. در بعض فرهنگها برای معنی اغراء و آغالیدن بیت ذیل را شاهد آورده اند و ظاهراً درست نیست و آغازیدن خواندن کلمه در آن انسب است: با چنین کم دشمنان خواجه نیاغارد بجنگ اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند. منوچهری
خیساندن. تر نهادن. نم کردن. فژغردن. فرغاردن. آغشتن. فروشدن آب و نم در چیزی. خیسیدن. نم کشیدن. نرم شدن. فروبردن آب و نم در جسمی، از زمین و جز آن: بهنگام نان شیر گرم آوری بدان شیر این چرم نرم آوری بشیر اندر آغاری این چرم خر چنان چون که گردد بگیتی سمر... کنیزک همی خواستی شیر گرم نهانی ز هرکس به آواز نرم... دو هفته سپهر اندرین گشته شد بفرجام چرم خر آغشته شد. فردوسی. آب انگور فراز آور یا خون زبیب که زبیب ای عجبی هست بانگور قریب شود انگور زبیب آنگه کش خشک کنی چون بیاغاری انگور شود خشک زبیب. منوچهری. نه آغارش پذیرد زآب آهن. (ویس و رامین). بر شوره مریز آب خوش ایرا نایدْت بکار چون بیاغارد. ناصرخسرو. بیاغارد بخون پهلوی ماهی بینبارد بگرد افلاک گردان. ناصرخسرو. چگونه بی سر و دندان و حلق و معده ای دانه همی خاکی خورد هموار و آب او را بیاغارد. ناصرخسرو. پولاد نرم کی شود و شیرین گرچه در انگبینْش بیاغاری ؟ ناصرخسرو. ز آغاریدن آن دشت با خون شده یکسر درختانش طبرخون بسکه گردون را خوش آمد شربت گفتار من در گلاب دیده هر دم چون شکر آغاردم. ابن یمین. بمنزلی که فرود آیم از فراق رخت ز خون دیده زمین سربسر بیاغارم. نزاری قهستانی. ، تراویدن. ترابیدن. زهیدن: خردمندی که نعمت خورد شکر آنْش باید کرد ازیرا کز سبوی سرکه جز سرکه نیاغارد. ناصرخسرو. ، آمیختن: ز باد سرد کجا آب منعقد گردد بلطف طبعش اگر آب را بیاغاری ؟ کمال اسماعیل. ، سرشتن، آغاردن. تحریک کردن. تحریض کردن. اغراء. آغالیدن. تفتین. وژولیدن. فژولیدن. فتنه کردن. برغلانیدن. افژولیدن. اوژولیدن. در بعض فرهنگها برای معنی اغراء و آغالیدن بیت ذیل را شاهد آورده اند و ظاهراً درست نیست و آغازیدن خواندن کلمه در آن انسب است: با چنین کم دشمنان خواجه نیاغارد بجنگ اژدها را حرب ننگ آید که با حربا کند. منوچهری
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 1000 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و شعبه رود خانه شور تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی از دهستان سمیرم پائین بخش حومه شهرستان شهرضا. دارای 1000 تن سکنه میباشد. آب آن از قنات و شعبه رود خانه شور تأمین میشود. محصول آن غلات و پنبه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
دهی است از دهستان گله زن شهرستان خمین، دارای 198 تن سکنه. آب مشروب آن از رود خانه خمین و محصول عمده اش غله، چغندر قند، بنشن، تنباکو، پنبه و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان گله زن شهرستان خمین، دارای 198 تن سکنه. آب مشروب آن از رود خانه خمین و محصول عمده اش غله، چغندر قند، بنشن، تنباکو، پنبه و انگور است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش داراب شهرستان فسا که آب مشروب آن از رود خانه عکس رستم، چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، پنبه، حبوبات و جالیزکاری است. دارای 31 آبادی و در حدود 3600 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
نام یکی از دهستان های نه گانه بخش داراب شهرستان فسا که آب مشروب آن از رود خانه عکس رستم، چشمه و قنات و محصول عمده اش غله، پنبه، حبوبات و جالیزکاری است. دارای 31 آبادی و در حدود 3600 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)