جدول جو
جدول جو

معنی آشکار - جستجوی لغت در جدول جو

آشکار
آنچه بتوان آن را با حواس پنجگانه درک کرد، نمایان، پدیدار، پیدا، هویدا، ظاهر، واضح
آشکار شدن: آشکار گشتن، نمایان شدن، ظاهر شدن
آشکار کردن: آشکار ساختن، نمایان ساختن، ظاهر کردن، فاش کردن
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
فرهنگ فارسی عمید
آشکار
(شْ / شِ)
از پهلوی آشکاراک، ظاهر. بارز. مشهود. مرئی. روشن. هویدا. پیدا. پدید. پدیدار. مکشوف. جلی. جلیه. واضح. عیان. محسوس. مقابل مخفی، پنهان، نهان، ناپیدا، ناپدید، نهفته:
ازو دان فزونی ازو دان شمار
بد و نیک نزدیک او آشکار.
فردوسی.
ز زخمش (زخم روزگار) همه خستگانیم زار
بود زخم پنهان و درد آشکار.
اسدی.
هست ذرات خواطر وافتکار
پیش خورشید حقایق آشکار.
مولوی.
، رک. بی پرده. صریح. واضح. علنی. پوست کنده. بی رودربایستی. علی رؤس الاشهاد:
سعدیا چندان که میدانی بگوی
حق نشاید گفتن الا آشکار.
سعدی.
، فاشی. فاش. ذایع. شایع. آشکارا. آشکاره:
رازها را می کند حق آشکار
چون بخواهد رست تخم بد مکار.
مولوی.
، علانیه. علن. مقابل رازو سر:
توئی کردۀ کردگار جهان
شناسی همی آشکار و نهان.
فردوسی.
سرّ تو دیگر بد آشکار دگر
سرّ یکی بود و آشکار مرا.
ناصرخسرو.
مرا بعشق تو طشت ای پسر ز بام افتاد
چه راز ماند طشتی بدین خوش آوازی
خوش است عشق اگر آشکار یا راز است
خوش است با توام ار آشکار یا رازی.
سوزنی.
، ظاهر. مقابل نهان و باطن:
ای بهر بابی دو دست تو سخی تر زآسمان
ای نهان تو بهر کاری نکوتر زآشکار.
فرخی.
سوی قوی نهان من از چشم دل نگر
غره مشو به سست و ضعیف آشکار من.
ناصرخسرو.
، مبرز. مبین. متجاهر. بیّن:
اگر هیچ دشمن ترا نیست کس
جهان دشمن آشکار است و بس.
اسدی.
، شهود. شهادت. مقابل غیب:
چنین است فرجام کار جهان
نداند کسی آشکار و نهان.
فردوسی.
، صورت، مقابل معنی:
از آن به چه در آشکار و نهان
که آرد یکی چون خود اندر جهان ؟
اسدی.
، حواس خمسۀ ظاهره:
بدین آشکارت ببین آشکار
نهانیت را برنهانی گمار.
رودکی.
، مخفف به آشکار. صورهً، مقابل معناً:
فریدون فرخ که او از جهان
بدی دور کرد آشکار و نهان.
فردوسی.
برهنه بدی کآمدی در جهان
نبد با تو چیز آشکار و نهان.
اسدی.
، در جلوت، مقابل خلوت. جهراً، مقابل خفیهً. علانیهً. علناً، مقابل سرّاً:
نویسند نامه بشاه جهان
سخن هرچه رفت آشکار و نهان.
فردوسی.
- آشکار شدن (گشتن) ، ظاهر شدن. تجلی کردن. استبانه. ابانه. برح. براح. جلاء. انجلاء. و رجوع به معانی آشکار شود:
شاه چون خورشید رخشان است و دشمن چون شب است
شب شود پنهان چو گردد نور خورشید آشکار.
معزی.
- آشکار کردن، اظهار. الاحه. تشهیر. ابداء. اعلان. (زوزنی). فاش کردن. افشاء. بوح. بدح. تجلیه. بث ّ. بیان. تأویل. تفسیر. تفصیل. ایضاح. اجهار. اشاعت. تشییع. اذاعه. جهره. جهر. تصریح. (دهار). اشاعه. کشف. عرض. ابانه. اخفاء. تحصیل. بثاث. تبثیث. اعلان کردن. اظهار کردن. ابراز و مکشوف و افشاء کردن. مقابل پوشیدن، نهفتن، پنهان کردن، و راز داشتن:
که خراد برزین بر شهریار
سخنهای پوشیده کرد آشکار.
فردوسی.
کی نامور دادشان زینهار (دیوان را)
بدان تا نهانی کنند آشکار.
فردوسی.
صاحب غازی در نیشابور شعار ما را آشکار کرده بود و خطبه بگردانیده. (تاریخ بیهقی).
- ، رفع. نشر. نمودن:
بفرمایدش تا سوی شهریار
شود تا سخنهاکند آشکار.
فردوسی.
عمرکرد اسلام را آشکار
بیاراست گیتی چو باغ بهار.
فردوسی.
و قتیبه بن طغشاده، بخارخدات با ده هزار مرد بیامد و علامت سپاه آشکار کرد وبا زیادبن صالح جنگ درپیوست. (تاریخ بخارای نرشخی).
- آشکار گفتن،افاصه. بیان. مفاوصه. ابانه.
- آشکار و نهان، آشکار و نهفت، سرّ و علن. سرّ و علانیه. ظاهر و باطن. صورت و معنی. خلوت و جلوت. غیب و شهود. غیب و شهادت:
همه هرچه دید آشکار و نهفت
به پیش پدر یک بیک بازگفت.
فردوسی.
- آشکار و نهان ندانستن، از هیچ چیز آگاه نبودن:
پدر مرده و ناسپرده جهان
نداند همی آشکار و نهان.
فردوسی.
- آشکار و نهفت کسی با کسی بودن، محرم اسرار او بودن. چیزی از او در پرده نداشتن. ظاهر و باطن با او یکی داشتن:
بایزدگشسب آن زمان شاه گفت
که با او بدش آشکار و نهفت
که چون بینی این کار چوبینه را
بمردی بپای آورد کینه را.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
آشکار
ظاهر هویدا بارز مشهود مقابل پنهان نهان مخفی ناپیدا ناپدید نهفته، در جلوت جهرا علانیه علنا مقابل در خلوت خفیه سرا، صورت مقابل معنی، حواس ظاهر
فرهنگ لغت هوشیار
آشکار
((شْ یا ش ِ))
ظاهر، هویدا، علناً، صورت، مقابل معنی، حواس ظاهر
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
فرهنگ فارسی معین
آشکار
برملا، بی پرده، بین، پدیدار، پیدا، پیدا، جلوه گر، جلوه گر، جلی، جهر، ذایع، رک، روبرو، روشن، صریح، ظاهر، علنی، عیان، فاحش، فاش، مبرهن، محرز، محسوس، مرئی، مشخص، مشهود، معلوم، معین، منجلی، نامستور، نمایان، نمودار، واضح، هویدا
متضاد: پوشیده، درخفا، غیب، مخفی،
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آشکار
بديهيٌّ
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به عربی
آشکار
Blatant, Exposed, Obvious, Overt, Revealing
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آشکار
flagrant, exposé, évident, manifeste, révélateur
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به فرانسوی
آشکار
overduidelijk, blootgesteld, duidelijk, onthullend
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به هلندی
آشکار
flagrante, expuesto, obvio, manifiesto, revelador
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
آشکار
явный , обнажённый , очевидный , разоблачающий
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به روسی
آشکار
offensichtlich, exponiert, aufschlussreich
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به آلمانی
آشکار
явний , відкритий , очевидний , розкриваючий
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به اوکراینی
آشکار
rażący, odsłonięty, oczywisty, ujawniający
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به لهستانی
آشکار
明显的 , 暴露的 , 揭示的
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به چینی
آشکار
flagrante, exposto, óbvio, manifesto, revelador
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به پرتغالی
آشکار
flagrante, esposto, ovvio, manifesto, rivelatore
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
آشکار
آشکار، آشکار شد
دیکشنری اردو به فارسی
آشکار
ชัดเจน , เผยแพร่ , เผย
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به تایلندی
آشکار
کھلا , بے نقاب , آشکار , واضح , ظاہر کرنے والا
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به اردو
آشکار
স্পষ্ট , প্রকাশিত , প্রকাশক
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به بنگالی
آشکار
dhahiri, wazi, unaonyeshaji
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به سواحیلی
آشکار
bariz, açığa çıkmış, belirgin, açığa çıkaran
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
آشکار
명백한 , 노출된 , 드러내는
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به کره ای
آشکار
明白な , 露出した , 明らかにする
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به ژاپنی
آشکار
स्पष्ट , खुला , प्रकट करने वाला
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به هندی
آشکار
jelas, terbuka, mengungkapkan
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
آشکار
בולט , חשוף , ברור , גלוי , חושף
تصویری از آشکار
تصویر آشکار
دیکشنری فارسی به عبری

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکار، آشکارا، پدیدار، پیدا، نمایان، برای مثال فرصت شمر طریقۀ رندی که این نشان / چون راه گنج بر همه کس آشکاره نیست (حافظ - ۱۶۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آشکارا
تصویر آشکارا
بی پرده، صریح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
آشکارآشکارا، هویدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاری
تصویر آشکاری
هویدایی، ظهور، پیدائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشکاره
تصویر آشکاره
((شُ یا ش ِ رِ))
پیدا، معلوم، آشکارا
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشکارا
تصویر آشکارا
مستقیماً
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آشکارا
تصویر آشکارا
Openly, Overtly, Revealingly
دیکشنری فارسی به انگلیسی