جدول جو
جدول جو

معنی آشاک - جستجوی لغت در جدول جو

آشاک
نام باستانی خبوشان (قوچان) است و آن را آرسکا و استو و استوا نیز میخوانده اند
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آشام
تصویر آشام
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، درد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مثال همه زرّ و پیروزه بد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آداک
تصویر آداک
جزیره، قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آبخو، آبخست، گنگ، آدک، اداک، جز، آبخوست
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از غشاک
تصویر غشاک
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
فرهنگ فارسی عمید
جزیره، و ظاهراً مصحف آداک است
لغت نامه دهخدا
آشام، آبچلو، آبریس
لغت نامه دهخدا
(حِ)
چوبی که بدان دهان بزغاله بندند تا شیر نمکد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَشْشا)
نام رودی است. سرچشمۀ آن هرماس است و به دجله ریزد. و نیز نام وادیی به جزیره در شمال عراق که از الهرماس تا دجله ممتد است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(حَشْ شا)
یوم حشاک، و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. (الامثال میدانی)
لغت نامه دهخدا
خاک، شاهدی برای این کلمه یافته نشد و دور نیست که تصحیفی از آخال بمعنی خاشاک باشد
لغت نامه دهخدا
نام ولایتی میان مشرق و شمال بنگاله، و عود آن بخوبی شهرت دارد
لغت نامه دهخدا
آدک، اداک، خشکی میان آب، آبخو، آبخوست، جزیره
لغت نامه دهخدا
(غَ)
بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). بوی ناخوش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گنده و ناخوش. (اوبهی). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است:
از دهان تو همی آید غشاک
پیر گشتی ریخت مویت از هباک.
طیان (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ)
بازوی درازخانه را گویند و آن از سر دوش است تا آرنج. (برهان) (آنندراج). عضد و بازوی دراز یعنی از سر دوش تا آرنج. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
به لغت زند و پازند به معنی شکر باشد که از حلوا و چیزهای دیگر پزند. (برهان قاطع) (آنندراج). شکر. سکر. (از ناظم الاطباء). هزوارش کلمه شکر است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
لغت نامه دهخدا
نوشیدنی، مشروب، شربت:
همه زرّ و پیروزه بد جامشان
بروشن گلاب اندر آشامشان،
فردوسی،
حسرت فروخورم چو بسینه فروشود
آشام خون دل کنم آن را فروبرم،
خاقانی،
چون نتوانم که نفس را رام کنم
خود را چه بهرزه شهرۀ عام کنم
زایل نشود تیرگی خاطر من
گر چشمۀ خور فی المثل آشام کنم،
امیرخسرو،
آشام خود بزخم زبان میخورد عوان
آری درندگان همه آب از زبان خورند،
سیدحسین اخلاطی
لغت نامه دهخدا
جذب مایع، (فرهنگستان)
لغت نامه دهخدا
مخفف آشامنده، در کلمات مرکبۀ خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن:
شب عنبرین هندوی بام اوی
شفق دردی آشام از جام اوی،
فردوسی،
اصطناعت چو آب جان پرور
انتقامت چو خاک خون آشام،
انوری،
درآ در بزم رندان غم آشام
ز شادی صاف شو درد غم آشام،
سراج راجی،
ای ترک می آشام که گفتت که می آشام
در خانه من باده بیاشام بیا شام
خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش
امن است بسرمنزل رندان می آشام،
؟
،
باندازۀ یک بار آشامیدن، شربه، جرعه: یک آشام شیر، آبچلو، آشاب، آبریس، و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام، صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است:
بملک شام ندهم تار مویت
ندارم گرچه گاه شام آشام،
،
در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است
لغت نامه دهخدا
(بَشْ شا)
بسیار دروغ گوی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). دروغ زن. (مهذب الاسماء). کذاب
لغت نامه دهخدا
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
بسیار دروغ گوی، دروغ زن دروغساز بسیار دروغگو کذاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آتاک
تصویر آتاک
فرانسوی تاز
فرهنگ لغت هوشیار
خشکی میان آب، جزیره خشکی میان دریا جزیره آبخوست. آدخ خوب نغز نیکو میمون مبارک، بلندی در زمین تل پشته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آچاک
تصویر آچاک
خاک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشام
تصویر آشام
نوشیدنی، مشروب، شربت جذب مایع
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آشاب
تصویر آشاب
آبچلو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وشاک
تصویر وشاک
تک (سرعت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آداک
تصویر آداک
خشکی میان دریا، جزیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشام
تصویر آشام
نوشیدنی، شربت، غذای اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آشاب
تصویر آشاب
نوشیدنی، شربت، غذای اندک، آشام
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بشاک
تصویر بشاک
((بَ شّ))
بسیار دروغگو، کذاب
فرهنگ فارسی معین
دانه های پوک برنج و آشغال های ته خرمن، خس و خاشاک، نگاه کردن، نگاه دزدانه
فرهنگ گویش مازندرانی
آهک
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه آویشن که دارای برگ کنگره ای شکل است
فرهنگ گویش مازندرانی
خوشه ی پروین، صورت فلکی ثریا که شش ستاره دارد
فرهنگ گویش مازندرانی