آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، درد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مثال همه زرّ و پیروزه بد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
آشامیدن، پسوند متصل به واژه به معنای آشامنده مثلاً خون آشام، دُرد آشام، می آشام، نوشیدنی، شربت، برای مِثال همه زرّ و پیروزه بُد جامشان / به روشن گلاب اندر آشامشان (فردوسی۲ - ۱۷۵)، قوت، خوراک
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
بوی گند، بوی بد و ناخوش، بوی بد که از دهان انسان برآید، برای مِثال از دهان تو همی آید غشاک/ پیر گشتی، ریخت مویت از هباک (طیان - شاعران بی دیوان - ۳۱۶ حاشیه)
یوم حشاک، و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. (الامثال میدانی)
یوم حشاک، و یوم الثرثار. دو روز از ایام عرب است که به نام آن نهر خوانده شده و در آن وقعه یی در میان قیس و تغلب در عصر اسلام رخ داده است. (الامثال میدانی)
بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). بوی ناخوش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گنده و ناخوش. (اوبهی). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است: از دهان تو همی آید غشاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. طیان (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)
بوی گنده و بوی ناخوشی باشد که از دهان مردم آید و به عربی بخر گویند. (برهان قاطع) (از جهانگیری). بوی ناخوش. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا) (آنندراج). گنده و ناخوش. (اوبهی). در فرهنگ اسدی به این معنی غساک آمده و ظاهراً غشاک مصحف آن یا صورتی از آن است: از دهان تو همی آید غشاک پیر گشتی ریخت مویت از هباک. طیان (از فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا) (آنندراج)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
ضمیر است که اندیشه ای در دل گرفته باشد. (از برهان) (از انجمن آرا). خاطر. ضمیر. اندیشه. تصور. هرآنچه در دل گرفته باشند. (ناظم الاطباء) ، در اصطلاح صرف و نحو کلمه ای است که به تازی ضمیر می گویند. (ناظم الاطباء)
به لغت زند و پازند به معنی شکر باشد که از حلوا و چیزهای دیگر پزند. (برهان قاطع) (آنندراج). شکر. سکر. (از ناظم الاطباء). هزوارش کلمه شکر است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
به لغت زند و پازند به معنی شکر باشد که از حلوا و چیزهای دیگر پزند. (برهان قاطع) (آنندراج). شکر. سکر. (از ناظم الاطباء). هزوارش ِ کلمه شکر است. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)
نوشیدنی، مشروب، شربت: همه زرّ و پیروزه بد جامشان بروشن گلاب اندر آشامشان، فردوسی، حسرت فروخورم چو بسینه فروشود آشام خون دل کنم آن را فروبرم، خاقانی، چون نتوانم که نفس را رام کنم خود را چه بهرزه شهرۀ عام کنم زایل نشود تیرگی خاطر من گر چشمۀ خور فی المثل آشام کنم، امیرخسرو، آشام خود بزخم زبان میخورد عوان آری درندگان همه آب از زبان خورند، سیدحسین اخلاطی
نوشیدنی، مشروب، شربت: همه زرّ و پیروزه بد جامشان بروشن گلاب اندر آشامشان، فردوسی، حسرت فروخورم چو بسینه فروشود آشام خون دل کنم آن را فروبرم، خاقانی، چون نتوانم که نفس را رام کنم خود را چه بهرزه شهرۀ عام کنم زایل نشود تیرگی خاطر من گر چشمۀ خور فی المثل آشام کنم، امیرخسرو، آشام خود بزخم زبان میخورد عوان آری درندگان همه آب از زبان خورند، سیدحسین اخلاطی
مخفف آشامنده، در کلمات مرکبۀ خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن: شب عنبرین هندوی بام اوی شفق دردی آشام از جام اوی، فردوسی، اصطناعت چو آب جان پرور انتقامت چو خاک خون آشام، انوری، درآ در بزم رندان غم آشام ز شادی صاف شو درد غم آشام، سراج راجی، ای ترک می آشام که گفتت که می آشام در خانه من باده بیاشام بیا شام خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش امن است بسرمنزل رندان می آشام، ؟ ، باندازۀ یک بار آشامیدن، شربه، جرعه: یک آشام شیر، آبچلو، آشاب، آبریس، و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام، صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است: بملک شام ندهم تار مویت ندارم گرچه گاه شام آشام، ، در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است
مخفف آشامنده، در کلمات مرکبۀ خون آشام، دردی آشام، غم آشام، می آشام و جز آن: شب عنبرین هندوی بام اوی شفق دردی آشام از جام اوی، فردوسی، اصطناعت چو آب جان پرور انتقامت چو خاک خون آشام، انوری، درآ در بزم رندان غم آشام ز شادی صاف شو دردِ غم آشام، سراج راجی، ای ترک می آشام که گفتت که می آشام در خانه من باده بیاشام بیا شام خوف است بطاعتگه زهاد ریاکیش امن است بسرمنزل رندان می آشام، ؟ ، باندازۀ یک بار آشامیدن، شربه، جرعه: یک آشام شیر، آبچلو، آشاب، آبریس، و فرهنگ جهانگیری بکلمه معنی قوت (و هو ما یقوم به بدن الانسان من الطعام، صراح) داده و از شاعری مجهول به نام استاد بیت ذیل را شاهد آورده است: بملک شام ندْهم تار مویت ندارم گرچه گاه شام آشام، ، در بعض فرهنگها به معنی آشامیدن و چیز کم خوردن و شرب و تجرّع نیز آمده است