جدول جو
جدول جو

معنی آسینه - جستجوی لغت در جدول جو

آسینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، آستینه، خاگ، مرغانه
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
فرهنگ فارسی عمید
آسینه
(نَ / نِ)
تخم مرغ. آشینه
لغت نامه دهخدا
آسینه
تخم مرغ
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
فرهنگ لغت هوشیار
آسینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
تصویری از آسینه
تصویر آسینه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آدینه
تصویر آدینه
(دخترانه و پسرانه)
روز جمعه، به صورت پسوند همراه با بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند آدینه محمد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آرسینه
تصویر آرسینه
(دخترانه)
زن مبارز
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
آسیازنه، آلت فولادی با دستۀ چوبی شبیه تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کنند، آسیاآژن، آس افزون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
آینه، مرآت، سجنجل، قطعۀ شیشه که در پشت آن قلع و جیوه مالیده باشند، نور را منعکس می کند و انسان چهرۀ خود را در آن می بیند، به اندازه ها و شکل های مختلف ساخته می شود
کنایه از هر چیز روشن و پاک
آیینۀ بخت: آیینه ای که در مجلس عقد ازدواج رو به روی عروس می گذارند
آیینۀ چرخ: کنایه از خورشید
آیینۀ آسمان: کنایه از خورشید
آیینۀ خاوری: کنایه از خورشید
آیینۀ چینی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، برای مثال همی بنفشه دمد گرد روی آن سرهنگ / همی به آینۀ چینی اندر آید زنگ (فرخی - ۲۱۱) کنایه از خورشید، برای مثال چو آیینۀ چینی آمد پدید / سکندر سپه را سوی چین کشید (نظامی۵ - ۹۲۸)
آیینۀ تال: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ حلبی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رومی: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ رویین: آیینه ای که از قطعۀ آهن یا فولاد صیقل شده می ساخته اند، کنایه از خورشید، آیینۀ چینی
آیینۀ دق: کنایه از آیینه ای که چهرۀ شخص را نحیف و زرد و زار نشان بدهد، شخص عبوس و غمگین که دیدن چهرۀ او باعث حزن و اندوه شود
آیینۀ سکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند
آیینۀ سکندر: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ اسکندری: آیینه ای که بر فراز منارۀ اسکندریه نصب کرده بودند، آیینۀ سکندری
آیینۀ قدی: آیینهای که تمام قد و بالای انسان در آن دیده شود
آیینۀ کروی: نوعی آیینۀ که بخشی از یک کرۀ تو خالی را تشکیل می دهد
آیینۀ محدب: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد
آیینۀ کوژ: نوعی آیینۀ کروی که به سمت بیرون برجستگی دارد و اشیا را بزرگ تر نشان می دهد، آیینۀ محدب
آیینۀ مقعر: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد
آیینۀ کاو: نوعی آیینۀ کروی که به سمت داخل فرورفتگی دارد و اشیا را کوچک تر نشان می دهد، آیینۀ مقعر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
آشفته، شوریده حال، پریشان خاطر، سرگشته، مضطرب، مشوش، برای مثال نه آسیمه گشت و نه پرسید راز / نیایش کنان رفت و بردش نماز (فردوسی - ۱/۷۸)، یکی بانگ برزد بر او مادرش / که آسیمه برگشت جنگی سرش (فردوسی - ۶/۶۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
تخم مرغ، جسمی مغذی تقریباً بیضوی با پوستی نسبتاً محکم که در شکم مرغ خانگی تولید می شود، مرغانه، آسینه، خاگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه، هفتمین روز هفته برای مثال چو آدینه به سر برده شد آید شنبه / تا چو ماه رمضان بگذرد آید شوال (فرخی - ۲۲۱)
فرهنگ فارسی عمید
(چُ نَ / نِ)
قسمی حشره. چسونه. خرچسونه. چسینه گوگال. رجوع به چسونه در این معنی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
تاهی از تاههای زه کمان. ج، اسائن.
لغت نامه دهخدا
(لُ)
آینه. مرآت. آئینه. آبگینه:
آیینه عزیز شد بر ما
چون نور گرفت و روشنائی.
ناصرخسرو.
هنگام سپیده دم خروس سحری
دانی که چرا همی کند نوحه گری
یعنی که نمودند در آیینۀ صبح
کز عمر شبی گذشت و تو بیخبری.
(منسوب به خیام).
کور آیینه شناسد هیهات.
خاقانی.
ازصفا آیینه منظور نظرها میشود.
ظهیر فاریابی.
عاشق آیینه باشد روی خوب.
مولوی.
تا چه شکلی تو در آیینه همان خواهی دید.
سعدی.
تأمل در آیینۀ دل کنی
صفائی به تدریج حاصل کنی.
سعدی.
ولیکن کی نمائی رخ برندان
تو کز خورشید و مه آیینه داری ؟
حافظ.
حسن روی تو به یک جلوه که در آینه کرد
این همه نقش در آیینۀ اوهام افتاد.
حافظ.
هرچه رفت از عمر یاد آن به نیکی میکنند
چهرۀ امروز در آیینۀ فردا خوش است.
صائب.
هر کجا آیینه بینی صیقلش خاکستر است.
قاآنی.
زشت را گو روی خود را نیک کن
ورنه با آیینه ات چبود سخن ؟
؟
دوست آن است کو معایب دوست
همچو آیینه روبرو گوید.
؟
- آیینه اش پاک نبودن، با تندرستی صوری، بیماری و مرضی در باطن داشتن.
- در آیینۀ کسان (دیگران) دیدن، از نظر و لحاظ سود و زیان دیگران در امری اندیشیدن: اگر خواهی از زیرکان باشی در آیینۀ کسان مبین. (منسوب به نوشیروان، از قابوسنامه).
- مثل آیینه، سخت مصقول.
- ، سخت صافی.
- ، سخت روشن.
و رجوع به آینه شود
آینه. سان. آئین. طریق. منوال. گونه. حال و صورت. و هرآیینه و هرآینه مرکب از هر وآینه به معنی مذکور است که به صورت مرکبه، معنی در هر حال و بهر طریق و لاجرم (زمخشری) دهد:
ندارم هرآیینه از شاه راز
وگرچه بخواهد ز من گفت باز.
فردوسی.
هرآیینه خرد داری ّ و دانی
که تو امروز در شهر کسانی.
(ویس و رامین).
و رجوع به هرآینه و هرآیینه شود
هر یک از قطعات آهنین که مبارزترین پوشیدی:
نماید ز آیینه پوشی سوار
چو آیینۀ تیغ در کارزار.
طاهر وحید.
ماه سر منجوق کمانش ز رخ خویش
آیینۀ زر بست بر این طاق مقرنس.
بدر چاچی.
و آینه در چهارآینه و چارآینه به همین معنی است
لغت نامه دهخدا
(بَ نَ)
از قرای مرو است بر دو فرسخی آن. (از معجم البلدان) (مرآت البلدان ج 1 ص 212)
لغت نامه دهخدا
تصویری از چسینه
تصویر چسینه
چسونه خر چسونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسینه
تصویر مسینه
منسوب به مس ساخته از مس: آلات مسینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آئینه
تصویر آئینه
قطعه شیشه ای که در پشت آن جیوه مالیده باشند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
قطعه شیشه ای که پشت آن جیوه مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آذینه
تصویر آذینه
آدینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
بیضه، تخم مرغ تخم مرغ خایه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پسینه
تصویر پسینه
پستو، پسین
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی آهنین یا فولادین دارای بدنه های درشت و دسته ای چوبین که سنگ آسیارا از درون سو بوسیله آن تیز کنند تا دانه را بهتر خرد کند آسیا زنه سنگ سا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
مضطرب ومشوش، پریشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیاه
تصویر آسیاه
آسیاب آسیا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
((نِ))
روز جمعه، آخرین روز هفته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیمه
تصویر آسیمه
((م ِ))
آشفته، پریشان، مضطرب، سرگشته، ژولیده، شتابزده، هراسیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستینه
تصویر آستینه
((نِ))
تخم مرغ، خایه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
((یِ نِ))
تکه شیشه ای که با جیوه پشت آن را پوشش می دهند تا بتوان صورت هر چیزی را به واسطه نور در آن منعکس کرد، مجازاً هر چیز صاف و براق، دل عارف
آیینه عیب شکستن: ترک عیب جویی کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آیینه
تصویر آیینه
آینه، قاپ یا تاسی که نتوان حکم کرد که به چه شکلی نشسته است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پسینه
تصویر پسینه
((پَ نِ))
پستو، پسین
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آژینه
تصویر آژینه
((نِ))
آزینه، آلتی فولادی شبیه به تیشه که با آن سنگ آسیا را دندانه دار و تیز می کردند، آسیازنه، آسیاژن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آدینه
تصویر آدینه
جمعه
فرهنگ واژه فارسی سره