جدول جو
جدول جو

معنی آسکون - جستجوی لغت در جدول جو

آسکون
آبسکون، بحر خزر، دریای قزوین، آرقانیا، هیرکانی، دریای مازندران، دریای گیلان، و آن را بغلط قلزم نیز گفته اند:
باد اندر او وزیده ز پهنای آسکون
ابر اندر او گذشته ز بالای قیروان،
ازرقی،
میغ از تو بر اسب آسکون تاخت
میدان فلک پلنگ وش ساخت،
خاقانی،
چه مایه دارد در پیش طبع او دریا
چه پایه دارددر نزد آسکون فرغر؟
قاآنی،
و ظاهراً بمعانی دیگر آبسکون نیز آید
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مسکون
تصویر مسکون
جا داده شده، سکنی داده شده، قابل سکونت، دارای ساکن یا ساکنان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سکون
تصویر سکون
قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن، مقابل حرکت، آرامش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسگون
تصویر آسگون
مانند آس، آس مانند مانند آسیا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه، سرگشته، حیران، گیج، سرگردان، هامی، کالیوه، آسمند، گیج و گنگ، خلاوه، پکر، کالیو، کالیوه رنگ، واله، گیج و ویج، مستهام برای مثال گرنه عشقت کرد آسیون مرا / از چه رو سرگشته و آسیونم (منجیک - شاعران بی دیوان - ۲۴۴)
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
یکی از سه دهستان بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. و محدود است از شمال به دهستان ده بکری، از مغرب به دهستان امجزاز، از جنوب به جلگۀ جیرفت و از مغرب به بخش ساردوئیه. آب آن از رود خانه سقدر، قنوات و چشمه ها تأمین می شود. این دهستان از 117 قریۀ بزرگ و کوچک و چندین مزرعه تشکیل شده و جمعیت آن در حدود 3600 تن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
(محمدآباد) ده کوچکی است از دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
آرمیده. (آنندراج). آرام کرده شده و تسلی داده شده. (ناظم الاطباء). آرام گرفته.
- مسکون شدن، آرام کرده شدن. خشنودکرده شدن. تسلی داده شدن. (ناظم الاطباء).
، مسکون الی روایته، در اصطلاح درایه مثل صالح الحدیث است، منزل کرده شده و سکنی شده. (ناظم الاطباء). باسکنه. که کسانی در آن ساکن باشند. جاداده شده. محل سکونت.
- مسکون شدن، سکنه یافتن. دارای ساکن و باشنده گردیدن. محل سکونت گردیدن: انحاء مملکت که به خطوات اقدام جائره خراب وبائر گشته بود به یمن اعتنا و استعمار او معمور و مسکون شده. (المعجم چ دانشگاه تهران ص 11).
- مسکون گردیدن (گشتن) ، مسکون شدن. سکنه پیدا کردن. محل سکونت گشتن: اراضی آن نواحی از میامن آن خیر جاری معمور و مسکون گردد. (ظفرنامۀ یزدی ج 2 صص 386-387).
، آباد و معمور. (ناظم الاطباء). آبادان. عامر.
- ربع مسکون، آن قسمت از کرۀ زمین که معمور و آباد است و قابل سکنای نوع بشر است. (ناظم الاطباء). چهار یک سطح کرۀ زمین که آن را آب فرانگرفته است و حیوان بری در آن سکونت دارد. و رجوع به مدخل ربع مسکون شود.
مسکون و مسکونهدر کتاب مقدس به معانی ذیل به کار رفته است: 1- بودن اهالی در محلی. 2- دنیا. 3- زمین. 4- طوایف زمین. 5- مملکت رومیان. 6- اهالی بلاد مقدسه و حوالی آن. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
نام شهرکی بر ساحل طبرستان که میان او و جرجان سه روزه راه یعنی 24 فرسنگ است، و آن را ابسکون نیز گویند، و آن فرضه و بندری است برای توقف کشتیها. (یاقوت). و گفته اند همین جزیره بود که سلطان محمد خوارزمشاه بدانجا گریخت و هم در آنجا درگذشت، و امروز آن جزیره را آب گرفته است. و دریای خزر و ارقانیا را به مناسبت این جزیره یا آن بندر دریای آبسکون نامند. و نیز گویند رودی بدین نام بوده است که آن را آبگون نیز میگفته اند و در همین موضع بدریا فرومیریخته، اکنون راه آن رود بگردانیده اند. و آسکون نیز صورتی از آبسکون است:
گرفته روی دریا جمله کشتیهای برّ تو
زبهر مدح خوانانت ز شروان تا به آبسکون.
رودکی.
تو داری از کنار گنگ تا دریای آبسکون
تو داری از در کاکنج تا قصدار و تا مکران.
فرخی.
و در شعر آبسکون، و نیز بسکون باء و حرکت سین آمده است:
چو بحر آبسکون است چشمها تا شد
شریف قالب شهزاده را در آب سکون.
رضی نیشابوری.
و رجوع به آبسکن شود
لغت نامه دهخدا
(وَ)
آسیمه:
گر نه عشقت کرد آسیون مرا
از چه رو سرگشته و آسیونم ؟
منجیک.
چه چیزی کاین همه آسیون از تست
که بی تو زندگانی ّ من از تست ؟
فریدالدین عطار.
و صاحب برهان بر وزن آبگون ضبط کرده وظاهراً غلط است، یا صورتی دیگر از این کلمه است
لغت نامه دهخدا
کلمه یونانی، ابوریحان بیرونی، و آن نام یکی از پنج برّ زمین است و آسیای کبری همانست، و این قطعه از چهار خشکی دیگر زمین بزرگتر باشد، آسیا قدیمترین ناحیۀ مسکون و مهد تمدن بشر است و حدود آن از شمال اوقیانوس منجمد و از مشرق اوقیانوس کبیر و دریای برنگ (برینگ) و از جنوب دریای چین و اقیانوس هند و از مغرب دریای احمر و ترعۀ سوئز و مدیترانه باشد، این قاره چهار بار و نیم از اروپا بزرگتر است (45 میلیون کیلومترمربع) و از ضمایم آن بحر خزر و کوههای اورال است، این برّ در قدیم بقسمتهای زیرین منقسم میشده است: آسیای صغیر، ارمینیه، خراسان (پارتیا یا باختر)، بین النهرین (آرام نهرین، آرام ناهارائیم)، بابل یا کلده، آشور و سوریه و کلشید و عربستان و ایران و هندوستان و سیتی یا سارمانی (ممالک مردم سین یا چین)، وممالک کنونی آن آسیای روس (سیبری و قفقاز)، منچوریا، مغولستان، تبت، ترکیه، سوریه، فلسطین، بین النهرین، عربستان (عراق عرب)، ایران، افغانستان، بلوچستان، ترکستان، هندوستان، بیرمانی، سیام، کامبوژ، آنام، تنکن، هندوچین، چین، کره، ژاپن و مالاکاست، و مردم آن در حدود 953 میلیون است
لغت نامه دهخدا
چون آسیا، چون آس، رحوی،
- بحر آسگون، مجازاً، آسمان، فلک
لغت نامه دهخدا
(مِ)
ده مرکز دهستان مسکون بخش جبال بارز شهرستان جیرفت، واقع در 4هزارگزی جنوب خاوری مسکون و یک هزارگزی راه شوسۀ بم به سبزواران. آب آن از چشمه و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی در آذربایجان. (نزهه القلوب مقالۀ ثالثه چ لیدن ص 79)
لغت نامه دهخدا
تصویری از مسکون
تصویر مسکون
آرمیده، تسلی داده شده، آرام گرفته، سکنی شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
آسیمه سر گشته حیران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آستون
تصویر آستون
فرانسوی لاک بر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسگون
تصویر آسگون
مانند آسیا چون آس رحوی. یا بحر آسگون. آسمان فلک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
آرمیدن، آرامش، آرام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
((سُ))
آرام گرفتن، جای گرفتن، آرامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیون
تصویر آسیون
((وَ))
آسیمه، سرگشته
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آبسکون
تصویر آبسکون
((بِ))
نام دریای خزر و جزیره ای در آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مسکون
تصویر مسکون
((مَ))
جا داده شده، سکنی شده، آرام کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آستون
تصویر آستون
لاکبر
فرهنگ واژه فارسی سره
آباد، قابل سکونت، سکنه دار
متضاد: متروک، ناآباد، بی سکنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stillness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
از توابع لیتکوه آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
آسمان
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمتی از شبه جزیره ی میانکاله که هم اکنون به زیر آب رفته
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тишина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stille
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тиша
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
cisza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
静止
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
tranquilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سکون
تصویر سکون
quiete
دیکشنری فارسی به ایتالیایی