جدول جو
جدول جو

معنی آسوز - جستجوی لغت در جدول جو

آسوز
بوی تیز بول در زمین و بستر و یا جامه
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسوز
تصویر بسوز
(پسرانه)
از ته دل (نگارش کردی: بهسز)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از آسو
تصویر آسو
(دخترانه)
شفق، هنگام طلوع خورشید، نام شرابی مست کننده که از قند سیاه درست می کنند، نام محلی درمسیرلار به لنگه
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوز
تصویر سوز
باد بسیار سرد، کنایه از غم بسیار، بن مضارع سوختن، پسوند متصل به واژه به معنای سوزنده مثلاً جان سوز، جهان سوز، خانمان سوز، دلسوز،
سوزش، اشتعال، آتش
سوز و ساز: کنایه از صبر و بردباری در برابر ناکامی ها و مصیبت ها
سوز و گداز: کنایه از بی تابی و بی قراری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آموز
تصویر آموز
آموختن، آموزنده، آموختن، یاد گرفتن،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد گیرنده مثلاً بدآموز، خودآموز، دانش آموز، کارآموز، هنرآموز،
پسوند متصل به واژه به معنای آموخته مثلاً دست آموز،
پسوند متصل به واژه به معنای یاد دهنده مثلاً ادب آموز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
چیزی که در آتش نسوزد، ناسوز مثلاً آجر نسوز، پنبۀ نسوز، صندوق نسوز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
شیر غلیظ و زرد رنگ چهارپایان اهلی که پس از زایمان آن ها تا سه روز دوشیده می شود، فلّه، فرشه، شمه، پله، زهک، کلستروم، شیرماک
فرهنگ فارسی عمید
نام محلی در راه لار به لنگه میان کوخرد و کررضائی
لغت نامه دهخدا
سوزنده،
سوزش، (فرهنگ رشیدی) (آنندراج) :
عجب نیست از سوز من گربباغ
بتوفد درخت و بسوزد گیاغ،
بهرامی،
پیران جهاندیده و گرم و سرد روزگار چشیده از سرشفقت و سوز گویند، (تاریخ بیهقی)،
از بهر غرقه کردن و سوز مخالفت
با هم موافقند بطبع آب و نار تیغ،
مسعودسعد،
بی جمال یوسف و بی سوز یعقوب از گزاف
توتیایی ناید از هر باد و از هر پیرهن،
سنایی،
و با اینهمه درد فراق بر اثر و سوز هجران منتظر، (کلیله و دمنه)،
مگردان سوز من با خون چشمم
سوی دل بازگردانم ز دیده،
خاقانی،
بصد محنت آورد شب را بروز
همه روز نالید با درد و سوز،
نظامی،
سرود پهلوی در نالۀ چنگ
فکنده سوز و آتش در دل سنگ،
نظامی،
نیست آن سوز از کس دیگر
بل همان سوز آتش افروز است،
عطار،
گرفتار در دست برگشته روز
همی گفت با خود بزاری و سوز،
سعدی،
دو عاشق را بهم بهتر بود روز
دو هیزم را بهم خوشتر بود سوز،
سعدی،
ای مجلسیان سوز دل حافظ مسکین
از شمع بپرسید که در سوز و گداز است،
حافظ،
چه گویمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکایت که من نیم غماز،
حافظ
لغت نامه دهخدا
(دَ / دُو لَ بَ اَ)
که به آتش تباه نشود. قائم النار. (یادداشت مؤلف). ناسوز. که نمی سوزد. که از آتش گزند نمی بیند. ناسوزنده: آجر نسوز. پنبۀ نسوز. خاک نسوز. صندوق نسوز
لغت نامه دهخدا
نام رب النوع بزرگ آشوریان
لغت نامه دهخدا
(غو / غُزْ)
آغز. شیر مادۀ نوزائیده. ماک. شیرماک. پله. پلّه. فله. فلّه. فرش. فرشه. زهک. گورماست. لبا. کنف.
- مثل آغوز، ماستی ستبر
لغت نامه دهخدا
نام درختی است جنگلی که از چوب آن میز و صندلی و مانند آن سازند و در جنگلهای ایران بسیار است
لغت نامه دهخدا
در کلمات مرکبه چون بدآموز و خودآموز و غیره، مخفف آموزنده است:
سزد گر ز خویشان افراسیاب
بدآموز دارد دو دیده پرآب،
فردوسی،
نگار من که بمکتب نرفت و خط ننوشت
بغمزه مسئله آموز صد مدرس شد،
حافظ،
،
در دست آموز و جز آن، مخفف آموزیده یعنی آموخته است:
ای دل من زوبهر حدیث میازار
کاین بت فرهخته نیست هست نوآموز،
دقیقی،
دیگری را در کمند آور که ما خود بنده ایم
ریسمان در پا نباشد مرغ دست آموز را،
سعدی،
،
آموزش، عمل آموختن، تعلیم:
چو فارغ شد از پند و آموز مرد
ببستند پیمان و سوگند خورد،
شمسی (یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
راسو، کفش و نعلین، سوی و جانب، (بادّعای بعض فرهنگهای نو، و این کلمه در برهان و جهانگیری نیست)
نام شرابی مسکر که بهند کنند از قند سیاه و پوست مغیلان، (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نسوز
تصویر نسوز
ناسوزنده، چیزی که در آتش تباه نشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آقوز
تصویر آقوز
ترکی ک آغوز گردو از گیاهان درختی از تیره پیاله داران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسیز
تصویر آسیز
فرانسوی بن لاد زبانزد زمین شناسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسو
تصویر آسو
سوی وجانب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش، سوزنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
شیر ماده نو زاییده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آغوز
تصویر آغوز
اولین شیری که یک ماده به نوزادش دهد، ماک، شیر ماک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوز
تصویر سوز
سوزش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسیز
تصویر آسیز
بن لاد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سوز
تصویر سوز
حرارت
فرهنگ واژه فارسی سره
التهاب، حرارت، سوزش، برد، سرما، رشک، کینه، اشتیاق، شور، داغ، درد، عشق
فرهنگ واژه مترادف متضاد
آسیاب
فرهنگ گویش مازندرانی
گردو
فرهنگ گویش مازندرانی
درمقام طعنه و نفرینبسوز، خاکستر شو
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای در دهستان بالا لاریجان آمل
فرهنگ گویش مازندرانی
آهسته آرام
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب کبود رنگ، سرمای زیاد، لذت
فرهنگ گویش مازندرانی